اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...
اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

شرم از خدا ، بزرگترین نعمت است ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8228318134/MOTEKAB_BER_5.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8228319142/MOTEKAB_BER_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8228320150/MOTEKAB_BER_3.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8228320650/MOTEKAB_BER_2.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8228321226/MOTEKAB_BER_4.jpg

 

 شرم از خدا ، بزرگترین نعمت است ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

 صادق کرمیار با نگارش مطلبی که از آن به عنوان شهادت‌نامه‌ای برای روز قیامت خود یاد کرده، به ذکر خاطره‌ای از مدیر مسئول روزنامه اطلاعات، با توجه به برخی اتفاق‌های اخیر پرداخته است.
به گزارش ایسنا، این داستان‌نویس و کارگردان تلویزیون در متن این یادداشت آورده است:
«اواخر دهه شصت در تحریریه روزنامه اطلاعات کار می‌کردم. یک روز که مثل همیشه دیر به سر کار رفتم، شنیدم که حجت الاسلام سید محمود دعایی با یکی از خبرنگاران تحریریه برخورد تندی کرده و خبرنگار با چشمان اشکبار بساطش را جمع کرده و به خانه رفته است.
شور جوانی و انقلابی‌ام گل کرد و شروع به اعتراض کردم. بچه‌های تحریریه سعی کردند مرا آرام کنند، نه به خاطر خبرنگار همکار و نه به خاطر دعایی که به خاطر خودم که اگر به اعتراض ادامه دهم ممکن است عاقبت بدی برایم داشته باشد. امّا بدون توجه به توصیه‌ی بچه‌ها رفتم جلو دفتر دعایی و شروع به داد و فریاد کردم که ایشان به چه حقی با خبرنگار تندی کرده و اینجا محیط فرهنگی است و باید رفتارها فرهنگی باشد و ....
دعایی با اینکه در دفترش نشسته بود، امّا هیچ واکنشی به اعتراض من نشان نداد و با اینکه قدرت هر گونه برخوردی را با من داشت، حتّی از اتاق بیرون نیامد و حتّی انتظامات را هم خبر نکرد و حتّی مرا تنبیه نکرد و حتّی مرا متهم به ضد انقلابی نکرد و حتّی نان زن و بچه‌ام را قطع نکرد و حتّی بعدها برایم پاپوش ندوخت و به دنبال نقاط تاریک در زندگی شخصی و اجتماعی من نگشت تا رسوایم کند و خیلی کارهای دیگری که می‌دانیم در این دوره و زمانه برای کوچک‌تر و بزرگ‌تر از من هم انجام می‌دهند.
امّا روز بعد یک نفر را فرستاد سراغ خبرنگار که به سرکارش برگردد و بعد که فهمیدم خطای خبرنگار چه بود، به دعایی حق دادم که چنان برخوردی با او کرده بود و خجالت کشیدم از واکنش عجولانه‌ی خودم و خواستم به بهانه‌ای برای عذرخواهی بروم به دفتر ایشان که شرم کردم و نرفتم. همه می‌دانند که دفتر ایشان همیشه باز بود و منشی حق نداشت مانع ورود هیچ کس به داخل اتاق شود و حتّی حق نداشت بپرسد که چه‌کار دارد. فقط حق داشت بگوید آقای دعایی در اتاق هست یا نیست. هنوز هم دفتر ایشان بر همین روال است، جز آنکه دیگر منشی هم ندارد.
حتّی دو روز بعد مشکل مالی برایم پیش آمد و نامه‌ای نوشتم و درخواست وام کردم که موافقت کرد و وقتی در تحریریه مرا دید، نه تنها به رویم نیاورد، بلکه با شوخی معروفش چنان شرمنده‌ام کرد که هیچ وقت نتوانستم حتّی عذرخواهی کنم.»
این کارگردان در ادامه مطلب خود نوشته است:
«درباره‌ی روش مدیریت و دانش و منش دعایی در حد درک خودم خیلی حرف‌ها دارم که برخی را در خاطراتم نوشته‌ام و در زمان و مکان خود ان‌شاءالله منتشر خواهم کرد. امّا این خاطره را فقط برای یادآوری خودم نوشتم. آن هم در زمانی که دعایی برای چاپ عکس و نام کسی که هشت سال رییس جمهور کشور بوده، مورد حمله گروهی قرار گرفته که آنها را نمی‌شناسم و باور دارم که آنها هم دعایی را نمی‌شناسند.
من به عنوان خبرنگاری که 11 سال در روزنامه اطلاعات کار کردم و از نزدیک ایشان را می‌شناسم، شهادت می‌دهم که ولایت مدارتر از دعایی کسی را نمی‌شناسم.
من شهادت می‌دهم که پاک‌دست‌تر از دعایی در میان خیل مسئولان روحانی و غیر روحانی در مجلس و دولت و سازمان‌ها و نهادها کسی را نمی‌شناسم.
من شهادت می‌دهم که دلسوزتر از دعایی برای کشور و انقلاب و اسلام کسی را نمی‌شناسم و اگر رهبر معظم انقلاب هم کسی را بهتر ایشان برای تصدی نمایندگی ولی فقیه در مؤسسه اطلاعات می‌شناختند، حتماً نمایندگی را به ایشان واگذار نمی‌کردند.... و من این چند خط شهادت نامه را فقط برای روز قیامت خودم نوشتم.»

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

 

شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8227984668/DARBAST_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8227984984/MAA_H8MYE_AHMADYNEJ8DYM_1.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8227985042/RAM_M8LY_1.jpeg

 

 شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

  توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند. این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد : " دربـــــــــــــــــست " . نگاه معنی دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که کرایه خط فقط 550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و به اصطلاح همون جلسه که پیش تر شرح دادم شروع شد.
کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم.
راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره میکنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر میدوونند !
مسافر : نوش جونش! ...
راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی؟
مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده.
راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده
؟
مسافر : نه! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده؟

راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش!
مسافر : خب آقا جان راضی نیست
ی نخر! لاستیک نخر ...
راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم؟

مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی ...

راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی!

مسافر : (با خونسردی) میبینی؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم؟ ما هم مجبوریم سوار شیم! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.
راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...
مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چند
درصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر ِ من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه.
راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم والا!

من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با راننده باید 1500 تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000 تومنی به راننده دادم. راننده گفت 50 تومنی دارید ؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه 50 تومنی به راننده دادم . راننده هم یک اسکناس 1000 تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به سلامت!
همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ؟
...

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

 

اگر امیر کبیر نیست...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8208452350/AM3RKAB3R_1.jpg

میرزا تقی خان امیر کبیر

http://s1.picofile.com/file/8227770834/M3RZAA_AAQ8X8NENURY_1.jpg

 

اگر امیر کبیر نیست...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

  حاج محمد مهدی صندوق ساز به سفارش و خرج مخبرالسلطنه هدایت مامور ساخت صندوق های انتخابات اولین دوره مجلس مقدس شورای ملی شد.پس از انتخابات، اولین نشست مجلس نیمه شعبان و در عمارت مدرسه نظام تشکیل و کار تدوین قانون اساسی آغاز شد.کل هزینه تشریفات و افتتاحیه سی تومان بود که آن را هم مخبرالسلطنه پرداخت.وقتی که در حین تدوین قانون اساسی مشروطه، احتمال درگیری و چماق کشی داده شد این بار هم وی دخالت کرد و طاغیان را از پنجره مجلس بیرون انداخت.بعدها در نطقی گفت:اینکه گفتم به چوب استبداد انتخابات را انجام دادم ناظر به این وقایع بود.در عصر جمهوری خواهی میرپنج عده ای از معترضین در صحن مجلس و از جایگاه تماشاگران به سوی رضاخان سنگ انداختند که به شانه اش خورد. لذا با عصبانیت نعره ای کشید و پاسبانان با باتوم به جان مردم افتادند.موتمن الملک در پاگرد مجلس به رضاخان رسیده و فریاد زد به چه حقی مردم را در خانه امن خودشان و به بهانه سپردن قدرت به خودشان میزنید؟در پاسخ، سردار سپه خود را مسئول نظم دانست و کارش را قانونی نامید که با عتاب موتمن الملک مبنی بر استیضاح نخست وزیر و عزل او، قزاق را وادار به عذرخواهی و آزادی دستگیر شدگان کرد.با همین نهیب، رضاخان فردایش هم اطلاعیه داد دیگر کسی در باره جمهوری سخن نگوید.هر چه مجلس از رجال وطنخواه و دلسوز خالی تر شد بر استبداد و خودسری رضاشاه افزوده شد تا جایی که مجلس را طویله خواند و تهدید به بستن در آن کرد.انتخابات یک شوخی نامیده شد که گاه نیاز به صندوق هم نداشت و این تجمل را نیز ترک کردند!

2.در غیاب احزاب توانمند و نهادهای مدنی و مردمی قدرتمند این طبقات مختلف جامعه بودند که حق انتخاب کردن و انتخاب شدن یافتند.از این رو شش گروه شاهزادگان و اعضای ایل جلیله قاجار،علما و طلاب،اعیان و اشراف،تجار،ملاکین و فلاحین و اصناف حق رای داشتند،که این شش گروه در مواردی با یکدیگر همپوشانی هایی نیز داشتند. در میان اسامی نمایندگان مجلس اول، نام‎های خانوادگی زیر که معرف شغل صاحبان اسامی نیز هست، جلب توجه می‌کند: «تیرفروش، چوب‎فروش، بزاز، خیاط‌باشی، زرگرباشی، بلورفروش، بقال، علاقه‌بند، معمار، دلال، سقط‎فروش، نانوا، کلاه‌دوز، پلوپز، ساعت‌فروش، یخدان‌ساز، صابون‎پز، کتاب‌فروش، سمسار، شال‌فروش». این نمایندگان وظیفه خود را با ایمان بسیار انجام ‌دادند. یکی از آن‌ها قانون اساسی را کلمه به کلمه از حفظ داشت. حتی، یک تن از آن‌ها از راه صواب منحرف نشد و قوانینی که از مجلس اول گذشت، استوارترین و بهترین قانون‎های دوران قانونگذاری ماست.نمایندگان اصناف یکی از پیگیرترین ومترقی ترین اعضای مجلس بودند و ادامه یافتن جلسات مجلس مرهون زحمات بی شائبه آنان بود.هیچ گزارشی مبنی بر دریافت رشوه و اختلاس و فساد آنها وجود ندارد.

3.اینک و در عصر ما هم شیوه انتخاب شدن متفاوت از یک قرن پیش است و هم امکان انتخاب کردن و شناخت نامزدها شبیه آنروزها نیست.صندوق های رای شکیل تر و آداب و اساس رای دهی و رای گیری به کلی متحول شده است.علاقه مندان به جلوس بر کرسی های سبزرنگ عمارت میدان بهارستان از حدود یکسال مانده به انتخابات گعده های تبلیغی را برگزار میکنند.چه وعده های محیر العقول و چه باغ سبزی که نشان داده نمیشود.میتوان مواردی را سراغ گرفت که در شهری کویری و کوهستانی ریاست اداره شیلات را به پانزده نفر وعده داده باشند در حالیکه در تمام آن شهر حتی صد خانواده هم آکواریوم خانگی ندارند.یا عنوان میشود عبور خط آهن یا تعریض جاده حاصل پیگیری های ایشان بوده ویا در آینده پیگیری میکنند.بدیهی است که اگر شخص مذکور تمام تلاش خود را میکرد تا راه آهن و جاده کشیده نشود باز هم این اتفاق می افتاد،چرا که این امور جزء طرحهای ملی است و منوط به اجازه و تلاش کسی نیست.وعده استخدام این وآن و تاسیس کارخانه و رفع بیکاری دهها سال است که تکرار میشود.شاید اینکه عده ای همیشه وعده میدهند زیاد مقصر نباشند،مقصر کسانی هستند که این وعده ها را باور میکنند.به قول آن نماینده مشهور اگر آدم مختصر عقلی هم برای خودش قایل بد نیست.اگر امیرکبیری نیست یا نمیشناسد،حداقل به میرزا آقاخان نوری رای ندهد.

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

 

رسولی که اسطوره-ی کرامت وُ رحمت باشد ، امامان وَ رهبران ذیصلاح ِ بعد از او هم ، همرنگ اویند ...

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s1.picofile.com/file/8227367776/MOHAMMAD_HASSAN_REZAA_ERTEH8L_VA_SHAH8DAT.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8227368068/MOHAMMAD_HASSAN_REZAA_ERTEH8L_VA_SHAH8DAT_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8227369292/MOHAMMAD_HASSAN_REZAA_ERTEH8L_VA_SHAH8DAT_2.jpg

 رسولی که اسطوره-ی کرامت وُ رحمت باشد ،

 امامان وَ رهبران ذیصلاح ِ بعد از او هم ، همرنگ اویند ...

 

 «دکتر علی شریعتی» :  در کوچه ها که می‌آید ، برای همه بیوه ها، برای بی پناها و برای غریبه‌ها، که هیچکس سلامشان نمی کنند، تنها رفیق است، گاهی می دید که چندتا از این غریبه‌ها، از این گوسفند چرانها و این گداها کنار کوچه آمده اند و روی خاک نشسته اند و سفره شان را دراز کرده اند و نانی و یا... دارند. به اینها نگاه میکرد و روی زمبن مینشست و شروع میکرد با اینها به طور جدی غذا خوردن، نه اینکه ادا در بیاورد، که از او عکس بردارند. نخیر! می‌نشست و سیر میخورد و بعد با اینها رفیق میشد و شب دعوتشان میکرد و میگفت: حالا شما امشب تشریف بیاورید منزل ما!! آنقدر پایین و پایین می‌آمد که دیگر کسی از او پایین‌تر در مدینه نبود!
از بنی مصطلق بر میگشتند ( این خیلی وحشناک است ! آن موقع که ارزشها همه ارزشهای اشرافیت است) مردم مدینه (دیگر کسی در مدینه نمانده بود، جنگیها همه رفته بودند و پیرزنها و آت و آشغال ها و بچه ها مانده بودند . سپاه حرکت کرده بود و حالا داشت برمیگشت) به استقبال آمده بودند ، از شهر کمی بیرون آمده بودند تا به استقبال سپاه مدینه ، که به رهبری پیامبر که باز میگشت بروند : صف هایی از زن و بچه ها و خانواده ها و پیرمردها و محترمین و آنهایی که مانده بودند. یک عمله گمنامی هم ، داشت بیل میزده ، وقتی دیده پیامبر و سپاه مجاهدین برمیگردند و می آیند، همانطور راه افتاده و پشت
جمعیت، آن ته ها در گوشه ای قایم شده و به تماشا ایستاده است. یعنی اصلا برای خودش احترام قائل نیست که او هم جلو بیاید و احوالپرسی کند (ما آنقدر شخصیتی نداریم که جلو برویم و احوالپرسی کنیم . نه همین جور تماشا می کنیم) پیامبر که میبیند صف‌ها آمده اند، در جلوی انها پیاده میشود و از صف مستقبلین رد میشود و با همه مصافحه می کند، بعد میبیند که او در آن پشت قایم شده است، صف را میشکافد و به طرف او میرود و با او دست میدهد. او هم دست و پایش را گم می کند (این چیست؟ چگونه است) اصلا خودش را برای چنین کاری آماده نکرده بود. بیلش را می اندازد و دست میدهد. پیامبر یکه ای میخورد، برای اینکه یک چیزی مثل سنگ پا در دستش حس می کند. تعجب می کند،می گوید: «دستت چگونه است؟» می‌گوید هیچ!! من بیل میزنم، کارگرم و عمله ام و دستم یک جوری پینه بسته. گل مانده و خشک شده است.
پیامبر از این کار تکان میخورد که چرا از همان اول نشناخته ،آنوقت مثل اینکه میخواهد جبران کند، در عکس العمل این حالت، دست را میگیرد، میبوسد و جلوی سپاهش پرچم می کند و می گوید: این دستی است که هرگز آتش در آن اثر نخواهد کرد !این یک آدم خیلی غیر عادی است ! پدیده عجیبی است ! حالا بیا از لحاظ فیزیکی اثبات کن که وحی چه رنگی دارد ! این اصلا چیز دیگری است و از جای دیگری آمده است ! کی و در چه دوره ای ؟ در چه دوره ای و در چه زمانی و در چه وضعی ؟ انقلاب کبیر فرانسه و ویکتور هوگو را نخوانده است. تمدن در ایران و روم است. تربیت و... فرهنگ در آن جاست ، که می بیند ارزشها در آن جا چه گونه است. در هندی که سه هزار سال پیش از این قضیه ، فرهنگ عظیم جهانی وجود داشته و هنوز الان در قرن بیستم ، کارگرها که به سر کار میروند، غروب که میخواهند از ارباب پول بگیرند کاسه میبرند که او پولشان را از آن بالا در کاسه بیاندازد، تا مستقیم دستش را به دست این عمله ها ندهد. تازه در تجارت مدرن است که اشرافیت از بین میرود ، نه در دوره قبائلی و زندگی سنتی و کشاورزی، آنجا را ببینید چه بوده است. این آقایی است که انگلیسی بلد است، مدرن است و اروپا و دنیا را میشناسد. ولی هنوز این گونه ارزشها را میخواهد. دنیا در چنین سیستم ارزشی است!!
همین است که پیامبری که دست بوسیدن را شرک میداند، فقط دست دو نفر را بوسیده است : یکی فاطمه و دیگری عمله را.

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  نفوذ دشمن در داخل خانه امام وُ رهبر وَ خلوت خانه او ...

«دکتر علی شریعتی» :
حسن وارث حکومتی است که از پدر مانده و فرمانده سپاهی است که در درونش نفاق تا اعماق صمیمی ترین یاران وی نفوذ کرده، بهترین افسران و فرماندهان سپاه، پنهانی با پول ها و با زورها و وعده های بنی امیه سر و سِر دارند، و برای یک توطئه بزرگ، یک خیانت بزرگ، معامله می کنند. افسران برای فروش خود با خریداران انسانیت و شرف در دمشق چانه می زنند.
از نظر قلمرو حکومت، حسن بر یکی از نیرومند ترین و خطرناک ترین و حساس ترین قسمتهای سرزمین اسلامی دستی ندارد و این قسمت یکپارچه به دست دشمن افتاده است.
در خود عراق نیز جناح ها متفرق شده اند. اشراف نسبت به رژیم علوی نمی توانند وفادار باشند و توده به سستی و غفلت گرفتار شده است. خوارج که توده متعصب و از جان گذشته مذهبی اند و قدرت خطرناک عوام اند، روی در روی ایستاده اند و حسن، به عنوان مظهر آخرین تلاش صمیمی ترین و آگاه ترین و مترقی ترین یاران نهضت جدید اسلامی، در برابر جبهه نفاق یا دشمنان داخلی، هر روز ضعیف تر می شود و ضعیف تر، تا لحظه دردناک و فاجعه آمیزی، که آخرین تلاش و مقاومت «اسلام عدالت» در برابر «اسلام اشرافیت» پایان می گیرد و صلح با دشمن داخلی تنها راه چاره، یعنی بیچارگی یی است که حسن ناچار می پذیرد. زیرا شکست خورده است و شکست خورده صلح نمی کند، صلح بر او تحمیل می شود، درست مثل شکست.
حسن (ع) که در مدینه به عنوان رهبر و مظهر تلاش روح انقلاب در برابر «جاهلیت جان گرفته جدید» نشسته، اکنون به صورت یک فرد عادی خلع سلاح شده در آمده است.
وقتی می بینیم که دشمن در داخل خانه امام و رهبر مردم، نیز رخنه کرده، و جاسوسان بنی امیه، در خلوت خانه او، محرم او شده اند! و حتی همسرش را مزدور خود ساخته اند و توسط او مسمومش کرده اند، می توانیم حدس بزنیم که جبهه عدالت و آزادی مردم تا کجا ضعیف شده است! قدرت امام حسن به عنوان رهبر نیرویی که به نام اسلام هنوز دارد مقاومت می کند، به اندازه ای است که وقتی می میرد، در خود مدینه، که شهر جدش و مادرش است، و شهر خانواده او است، و شهر مهاجرین و انصار پیغمبر اسلام است، امکان این را، که در جایی که خودش می خواهد دفن شود ندارد، در قبرستان عمومی شهر دفنش می کنند! سرنوشت امام حسن، که مظهر تنهایی و غربت در جامعه اسلامی است، حتی در مدینه پیغمبر، نشان می دهد که جبهه حق طلبی در اسلام به کلی در هم شکسته است و ارتجاع جدید کاملاً بر همه جا و همه کس مسلط شده است و همه صحنه ها را فتح کرده است و اکنون نوبت حسین است

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  سلطان ارض طوس ...

 

 

 «دکتر علی شریعتی» :   و چه پر معناست این «بارگاه ولایت مدار سلطان ارض طوس» و چه سمبل فصیح و بلیغی است این «گنبد طلا»! بام حرم! حرمی که در آن، خلیفه و امام، جلاد و شهید، در کنار هم آرمیده اند و… چه می گویم؟! هارون در وسط و امام در کنار، یعنی که برای تکریم امام، نزدیک قبر خلیفه دفنش کرده اند و در گوشه ای از مقبره خلیفه! و مدفن امام، در آغاز، خانه حمید بن قحطبه!
و صحن حرم امام، باغ او، باغی که امام را به انگور مسموش پذیرایی کرد!

عجبا که «بنا تا کجا می تواند آموزنده باشد و آگاه کننده»! …

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

 

‌عشق‌ یعنی‌ خویشتن‌ را گم‌ کنی‌


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s1.picofile.com/file/8227147392/ESHQ_YA_ANY_2.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8227147750/ESHQ_YA_ANY_1.jpeg

 

 

‌عشق‌ یعنی‌ خویشتن‌ را گم‌ کنی‌
 ای‌ که‌ می‌پرسی‌ نشان‌ عشق‌ چیست / عشق‌ چیزی‌ جز ظهور مهر نیست‌

 عشق‌ یعنی‌ مهر بی‌اما، اگر / عشق‌ یعنی‌ رفتن‌ با پای‌ سر

 عشق‌ یعنی‌ دل‌ تپیدن‌ بهر دوست‌ / عشق‌ یعنی‌ جان‌ من‌ قربان‌ اوست‌

 عشق‌ یعنی‌ مستی‌ از چشمان‌ او / بی‌لب‌ و بی‌جرعه، بی‌می، بی‌سبو

 عشق‌ یعنی‌ عاشق‌ بی‌زحمتی‌ / عشق‌ یعنی‌ بوسه‌ بی‌شهوتی‌

 عشق‌ یار مهربان‌ زندگی‌ / بادبان‌ و نردبان‌ زندگی‌

 عشق‌ یعنی‌ دشت‌ گلکاری‌ شده / ‌ در کویری‌ چشمه‌ای‌ جاری‌ شده‌

 یک‌ شقایق‌ در میان‌ دشت‌ خار / باور امکان‌ با یک‌ گل‌ بهار

 در خزانی‌ بر گریز و زرد و سخت‌ / عشق، تاب‌ آخرین‌ برگ‌ درخت‌

 عشق‌ یعنی‌ روح‌ را آراستن‌ / بی‌شمار افتادن‌ و برخاستن‌

 عشق‌ یعنی‌ زشتی‌ زیبا شده‌ / عشق‌ یعنی‌ گنگی‌ گویا شده‌

 عشق‌ یعنی‌ ترش‌ را شیرین‌ کنی‌ / عشق‌ یعنی‌ نیش‌ را نوشین‌ کنی‌

 عشق‌ یعنی‌ اینکه‌ انگوری‌ کنی‌ / عشق‌ یعنی‌ اینکه‌ زنبوری‌ کنی‌

 عشق‌ یعنی‌ مهربانی‌ درعمل‌ / خلق‌ کیفیت‌ به‌ کندوی‌ عسل‌

 عشق، رنج‌ مهربانی‌ داشتن‌ / زخم‌ درک‌ آسمانی‌ داشتن‌

 عشق‌ یعنی‌ گل‌ بجای‌ خارباش‌ / پل‌ بجای‌ این‌ همه‌ دیوار باش‌

 عشق‌ یعنی‌ یک‌ نگاه‌ آشنا / دیدن‌ افتادگان ِ‌ زیرپا

 زیرلب‌ با خود ترنم‌ داشتن‌ / برلب‌ غمگین‌ تبسم‌ کاشتن‌

 عشق، آزادی، رهایی، ایمنی / ‌ عشق، زیبایی، زلالی، روشنی‌

 عشق‌ یعنی‌ تنگ‌ بی‌ماهی‌ شده‌ / عشق‌ یعنی‌ ماهی‌ راهی‌ شده‌

 عشق‌ یعنی‌ مرغ های‌ خوش‌ نفس‌ / بردن‌ آنها به‌ بیرون‌ از قفس‌

 عشق‌ یعنی‌ برگ‌ روی‌ ساقه‌ها / عشق‌ یعنی‌ گل‌ به‌ روی‌ شاخه‌ها

 عشق‌ یعنی‌ جنگل‌ دور از تبر / دوری‌ سرسبزی‌ از خوف‌ و خطر

 آسمان‌ آبی‌ دور از غبار / چشمک‌ یک‌ اختر دنباله‌دار

 عشق‌ یعنی‌ از بدی ها اجتناب‌ / بردن‌ پروانه‌ از لای‌ کتاب‌

 عشق‌ زندان‌ بدون‌ شهروند / عشق‌ زندانبان‌ بدون‌ شهربند

 در میان‌ این‌ همه‌ غوغا و شر / عشق‌ یعنی‌ کاهش‌ رنج‌ بشر

 ای‌ توانا ناتوان‌ عشق‌ باش / ‌ پهلوانا، پهلوان‌ عشق‌ باش‌

 پوریای‌ عشق‌ باش‌ ای‌ پهلوان / تکیه‌ کمتر کن‌ به‌ زور ای پهلوان

 عشق‌ یعنی‌ تشنه‌ای‌ خود نیز اگر / واگذاری‌ آب‌ را بر تشنه‌تر

 عشق‌ یعنی‌ ساقی‌ کوثر شدن‌ / بی‌پرو بی‌پیکر و بی‌سرشدن‌

 نیمه‌ شب‌ سرمست‌ از جام‌ سروش‌ / در به‌ در انبان‌ خرما روی‌ دوش‌

 عشق‌ یعنی‌ خدمت‌ بی‌منتی / ‌عشق‌ یعنی‌ طاعت‌ بی‌جنتی‌

 گاه‌ بر بی‌احترامی‌ احترام‌ / بخشش‌ و مردی‌ به‌ جای‌ انتقام‌

 عشق‌ را دیدی‌ خودت‌ را خاک‌ کن‌ / سینه‌ات‌ را در حضورش‌ چاک‌ کن‌

 عشق‌ آمد خویش‌ را گم‌ کن‌ عزیز / قـُوتت‌ را قـُوت‌ مردم‌ کن‌ عزیز

 عشق‌ یعنی‌ مشکلی‌ آسان‌ کنی‌ / دردی‌ از درمانده‌ای‌ درمان‌ کنی‌

 عشق‌ یعنی‌ خویشتن‌ را گم‌ کنی‌ / عشق‌ یعنی‌ خویش‌ را گندم‌ کنی‌

 عشق‌ یعنی‌ خویشتن‌ را نان‌ کنی / مهربانی‌ را چنین‌ ارزان‌ کنی‌

 «مجتبی کاشانی»

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

 

من تمام وقت برای آمریکا و پاره وقت برای انگلیس کار می کنم!


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

من تمام وقت برای آمریکا و پاره وقت برای انگلیس کار می کنم!

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

صادق زیباکلام در پاسخ به خبرآنلاین درباره سخنان رحیم پور ازغدی که گفته بود آمریکا در تمام نهادها آدم دارد، گفت که حرف‌های ازغدی درست است و او برای آمریکا کار می کند، اما نمی داند که ازغدی از کجا خبردار شده است!

مشروح گفت و گوی زیباکلام در ادامه می آید:

از تریبون نمازجمعه گفته شده که آمریکا در تمام نهادها آدم دارد...

آقای ازغدی کاملا درست گفته اند و آمریکایی ها در همه جای مملکت آدم دارند. مثلا آدم آمریکایی ها در دانشگاه تهران من هستم و تلاش می کنم که جاهای دیگر هم آدمشان من باشم! به عنوان مثال در خبرآنلاین هم من باشم و یا در روزنامه شرق و .....

به جز شما کسی را ندارند؟

من چون خوب انجام وظیفه می کنم جای چند نفر کار می کنم! البته خسته شدم، اما آمریکایی ها می گویند بمانم!

به نظر شما آقای رحیم پور از کجا به این نتیجه رسیده اند، که آمریکا در همه نهادها آدم دارد؟

 ایشان هوش زیادی دارند و زیاد مطالعه می کنند. چون آمریکاشناسی تخصص می خواهد. من البته نمی دانم چطور متوجه شد که من برای آمریکا کار می کنم. من فکر می کردم خیلی زرنگم و هیچ ردی از خودم به جا نگذاشته ام اما آقای رحیم پور ازغدی ما را لو دادند!

خوب پول می دهند؟

بله پول زیادی به ما می دهند. قرار است همه عوامل آمریکا یکی یکی به بهانه های مختلف از کشور خارج شویم، چراکه اگر همه با هم برویم متوجه می شوند. در آنجا آمریکایی ها دستورالعمل جدید به ما می دهند که چطور کار کنیم که آقای رحیم پور متوجه نشوند.

تا حالا دستورالعمل تان چه بوده است؟

آمریکایی ها برای ما کد می فرستند و می گویند چه کار کنیم و ما هم می گوییم، چشم!

انگلیس هم در ایران آدم دارد؟

من به طور تمام وقت برای آمریکا کار می کنم و به طور پاره وقت برای ملکه انگلیس.

در مورد انتخابات هم سوالی داشتم.

در مورد انتخابات باید منتظر باشم ببنیم آقای اوباما و ملکه انگلیس چه دستوری می دهند! هنوز دستورالعمل نداده اند.

پیش بینی شما درباره نحوه رقابت جناح ها چگونه خواهد بود و وضعیت اصلاح طلبان چه می شود؟

فکر نمی کنم که چندان رقابتی باشد وقتی شورای نگهبان همه اصلاح طلب ها را ردصلاحیت می کند. (زیباکلام جدی می شود) من نگران عدم انسجام نیروهای خودمان هستم که نتوانند به وحدت برسند و خطر این از نگرانی بابت نحوه احراز صلاحیت نامزدها از سوی شورای نگهبان هم بیشتر است

اصلاح طلبان شورای عالی تشکیل داده اند.

اگر روزنامه ها را بخوانید می بینید که اصلاح طلبان هر روز یک شورا تشکیل می دهند یک روز شورای عالی، یک روز شورای هماهنگی. اما آنچه مهم است این است که در هر حوزه انتخابیه فقط و فقط یک لیست از اصلاح طلب ها منتشر شود. چیزی که ما را از بین می برد این است که لیست های مختلف بدهیم.

آقای زیباکلام نظرتان درباره نمایشگاه مطبوعات چیست به خصوص اینکه برخی از رسانه ها آن را تحریم کرده اند.

آقای اوباما و ملکه انگلیس دستور داده اند که درباره آنها که تحریم کرده اند، حرفی نزن و نگو که آنها اشک تمساح می ریزند! چون من اول گفته بودم که آنها برای آزادی اشک تمساح می ریزند و اصلا آزادی را قبول ندارند؛ اما با من تماس گرفتند و گفتند که ما کی به تو گفتیم این حرف ها را بزنی؟ تو چرا از سر خود حرف می زنی؟

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

 

قـــدرت مَن ، قـــدرت اوست ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8226628418/M8H3G3R_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8226629026/P8DESH8HE_SETAMGAR_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8226629484/L8HOLEWALAA_1.gif

 

 

  قـــدرت مَن ، قـــدرت اوست ...

 

 

 خانواده-ی مَرد ﻋﯿﺎﻟﻮﺍﺭ ِ فقیری  چند شبانه روز بود که قوت ِ لایموت در بساط نداشتند وَ ﮔﺮﺳﻨﻪ بودند ... عاقبت با تشویق وُ ترغیب ﻫﻤﺴﺮﺵ ، برای ماهیگیری به دریا رفت.
 تا نزدیکیهای غروب ، چیزی به تورش نیفتاد ، تا اینکه بالاخره ماهی ِ چاق وُ چله وُ بزرگی ، نصیبش شد.      خوشحال وُ خندان بطرف خانه-اش براه افتاد که از قضای روزگار ، پادشاه آن دیار او را با صیدی که کرده بود دید وَ طمع کرد وُ ماهی ِ مَرد بیچاره را ، یکی از بندگان ِ درگاهش با ضرب وُ شُتم از او گرفت وَ بنده-ی خدا ، مرد فقیر ، دلشکسته وُ سَر-افکنده راهی خانه-اش شد.
 پادشاه با هزار غرور وُ نخوَت ، به سراغ ملکه-اش رفت تا مثلا «شاهکار» وَ صید ِ دیدنی-اش را به سلطان-بانو نشان دهد. وقتیکه با دستی دُم ِ ماهی را گرفته بود وُ با دستی دیگر به تَن ِ ماهی میکشید وُ از مهارت وُ استادی خود تعریف میکرد ، خار کوچک وُ تیزی از بالای دُم ِ ماهی بدستش رفت وَ داد وُ فریاد شاه ِ خود-پسند به آسمان رفت وُ آن همه باد ِ خود-بینی وُ غرورش ، گویی که به یکباره ، دود شد وُ به هوا پرید! ...

 جان ِ کلام ، یک خار کوچک ِ ماهی بلای بزرگی شد به جان ِ پادشاهی که از شدت درد ، مثل مار بخود می-پیچید ، وَ مشکل ِ بزرگی هم شده بود برای اطباء وُ حکیمان ِ آستان ِ ملوکانه که از درمان ِ این درد عاجز شده بودند وَ دائم ناسزا وُ سَرزنش پادشاه را به جان می-خریدند ... عاقبت ، طبیب ارشد مقام ملوکانه جرأتی بخرج داد وُ به اطلاع رساند که اگر عفونت دست شاه ، همینطور پیشروی کند ، چند روز دیگر ناچارند که دست پادشاه را از بالای مُچ قطع کنند ، شاه از شدت عصبانیت ، جام شرابش را بطرف ِ طبیب ارشد پرتاب کرد وُ گفت : «اگر مجبور شوم ، با پای خودم به دکان ِ عطاران ِ هر کوی وُ بَرزنی ، برای مداوا میروم ، ولی دستم را به تیغ شما احمقها نمیدهم»! با گفتن این حرف ، به یکباره یاد مرد بیچاره ماهیگیر افتاد. با ذکر مشخصاتی از آن مَرد ، تمام نوکران وُ سربازانش را بسیج کرد تا هر چه زودتر او را پیدا کنند.

 وقتیکه مرد فقیر را پیدا کردند وُ پیش شاه آوردند ، پادشاه از اوضاع زندگیش وَ اتفاق آنروز پرسید ، بالاخره از او سؤال کرد :

 _ تو آنروز مرا چه نفرینی کردی؟ راستش را بگو ، تو در امان هستی ...

 _ وقتیکه ماهی را با جبر وُ زور از من گرفتید ، چشم به آسمان انداختم وُ گفتم «خدایا ، او امروز برای من قدرت-نمایی کرد ، تو هم قدرت-ات را به او نشان بده» ...

 _ اگر هزار برابر بهای آن ماهی را به تو بدهم ، مرا حلال میکنی؟

 _ حالا که دیده-ای دست ِ خدا ، بالاترین دستهاست ، دیگر کینه-ای از شما ندارم ؛ خدا شما را ببخشد ...

 

 نوشته :  عـبـــد عـا صـی 

 

 

پوپولیسم هنوزم برای اهلش خیلی نون داره! ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8218053992/AW8MFAR3BEE_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8189845800/DORUQ_RYAA_1.jpeg

 

http://s5.picofile.com/file/8114245150/DOROOQ_1.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8156060300/DORUQ_I_R_I_B_1.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8208929976/SY8SAT_EQM8ZE_HAQ3QAT_1.jpg

 

http://s4.picofile.com/file/8174485150/EXTEL8S_5.jpeg

 

  پوپولیسم هنوزم برای اهلش خیلی نون داره! ... 

 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

 ((( با خواندن این مطلب پایینی ، سؤالات زیادی به ذهنم رسید ، سعی کردم با شرم از خدا وَ به دور از علاقه وُ دلبستگی به آقای فلان یا بَهمان ، یا دلخوریهایی که از جیم ، دال ، وَ امثالهم ، برایم پیش آمده بود ، مسائل را ببینم وَ تا جایی که عقلم قَد میدهد ، آنها را حلاجی کنم. مسأله-ی اولی که مطرح شده «بار سنگین یارانه-های مردم» وَ برداشت از «یارانه-های عمران وُ توسعه» برای کمبود جبران یارانه-های حدود هشتاد میلیون نفر از ملت ایران. خوب یادم است که مقوله-ی هدفمندی با اکثریت قاطعی در مجلس رأی آورد وَ تعداد کمی راجع به آثار تورمی وَ مشکلات آتی ِ صنایع وَ کارخانجات ، صحبت کردند. آقای دکتر سبحانی نماینده-ی وقت ِ دامغان که استاد اقتصاد بودند ، یکی از مخالفینی بود که درباره-ی اثرات سوء «افزایش پلکانی سوخت وَ انرژی وَ رساندن قیمت آنها به "فوب خلیج فارس" ، وَ "نرخ همزمان در دنیای غرب" ، سخنان مختصر وَ مفیدی گفتند. اصل اعتراض ایشان این بود (کاملا نزدیک به این مفهوم) : "مگر ما به کارکنان وزارت نفت وَ سایر کارکنان این مملکت ، هم-طراز با کشورهای پیشرفته غربی یا شیوخ نفتی منطقه ، حقوق میدهیم که نرخ سوخت وَ انرژی-شان هم همسان با نرخ آن کشورها باشد"؟! ... متأسفانه منافع خیلیها در تصویب این قانون نامتناسب بود ، وَ کردند آنچه که میخواستند ... بعد از شش دهه عُمر ، چه قبل از انقلاب ، چه خصوصا بعد از انقلاب ، هیچ دولتی را نمی-شناسم که بعد از افزایش نرخ سوخت یا حمل وُ نقل عمومی ، توانسته باشد با افزایش احجاف-آمیز ِ تورمی آن مبارزه-ای مناسب وَ معقول کرده باشد ؛ اگر کاری هم کرده-اند بیشتر در حد یک مُسکن موقتی بوده است! دلیل بارز این ناکامی وَ افزایش افسار-گسیخته-ی تورمی آن فقط عدم برنامه-ای معقول با شیبی بسیار ملایم وَ مهمتر از همه داشتن مدیریت وَ اقتدار لازم برای مبارزه با متخلفین وَ سود-جویان بوده وَ هست ... همین قاچاق سوخت به برخی کشورهای همسایه که بهانه-ی بزرگی شده بود برای افزایش قیمتهای انرژی حامل ، دلیل بر سوء مدیریت وَ عدم برخورد قاطع با متخلفین بوده وَ هست! چرا مردم باید تاوان ضعف مدیریتی ِ مسئولین مربوطه را بدهند؟! ... مگر عوامفریبی در هر جامعه-ای ، جز بخاطر کسب مال وُ مقام وُ قدرت صورت گرفته وَ میگیرد؟؟؟ حالا که دیگر منافع اکثریتی از مسئولین ذینفع در خطر نیست وَ اقتصاد مملکت به این وضع افتاده ، خیلیها مَرد میدان ِ مذمت فساد وُ تباهی وَ "عوامفریبی" شده-اند؟! خواب تشریف داشتند یا ... _ عـبـــد عـا صـی ))) 

 

 آفتاب یزد ـ علی لاریجانی : «این مسائل با اظهارات پوپولیستی و مردم فریبانه درست نمی‌شود نمونه‌ی این موضوع را در اجرای هدفمندی یارانه‌ها دیدیم که به جای فراهم کردن مجالی برای توسعه و عمران کشور هزینه‌ی جاری کشور 27 هزار میلیارد تومان اضافه شد».
 نظریه پوپولیسم بر آرای هربرت شیلر و بر این فرض اولیه مبتنی است که عامه مردم را افرادی ناآگاه، منفعل و ضعیف می‌پندارد.
 
علی لاریجانی : بنابراین اگر بدانیم که پوپولیسم که در فارسی معادل واژه‌‌های عوام‌گرایی و مردم‌باوری به کار برده شده است و دارای چند ویژگی کلی به شرح زیر است:
ـ جلب پشتیبانی مردم با توسل به وعده‌های کلی و مبهم
ـ پیشبرد اهداف سیاسی، مستقل از نهادها و احزاب موجود، با فراخوانی توده مردم
ـ بزرگداشت و تقدیس مردم با اعتقاد به این که هدف‌های سیاسی باید به اراده و نیروی مردم و جدا از احزاب یا سازمان‌های سیاسی پیش برود

آن گاه
با مروری بر رفتارهای به خاطر مانده از رئیس دولت سابق، به این باور می‌رسیم که یک جناح سیاسی علیرغم در اختیار داشتن تمامی مقدمات به قدرت رسیدن؛ منهای اقبال عمومی! این خطر را به جان می‌خرد و طی هشت سال تمامی آبروی تشکیلاتی و توان حزبی خود را در اختیار شخصیتی می‌گذارد که هیچ راهکاری به جز شعار، رفتار و عملکردهای پوپولیستی و حتی شبه پوپولیستی در چنته ندارد.
در این رابطه
شهریار زر‌شناس، مولف و مدرس فلسفه غرب درباره دولت پوپولیست چنین می‌گوید: «اساساً دولت پوپولیستی یک مفهوم گنگ و تعریف نشده در ادبیات سیاسی است و به عنوان ناسزا به کار می‌رود. لیبرال‌ها وقتی از یک نظام به دلیل حضور مردمی خوششان نیابد این انگ را به کار می‌برند. اما محمود سریع القلم، استاد علوم سیاسی دانشگاه شهیدبهشتی نظرات تامل برانگیزی درباره پوپولیسم دارد که می‌گوید: «پوپولیسم یعنی این که مردم پول اندکی بگیرند و برای یک ماه راضی باشند. افراد پوپولیستی با این کار امتیاز سیاسی می‌گیرند و هیچ کس هم نمی‌پرسد که آیا این کار منطقی است یا خیر. یعنی به جای اصلاح فضای کسب و کار و نظام مالیاتی و برقراری روابط معقول بین‌المللی به آنچه مردم به اشتباه به آن علاقه‌مندند، تن می‌دهد. نتیجه هم مصائب فراوانی برای جامعه است.»
در تعریف سریع القلم، به نوعی آدرسی مشخص ارائه شده است و آن این که در نهایت آن چه بر جای می‌ماند:« مصائب فراوانی برای جامعه» است مصیبتی که مدنظر
علی لاریجانی نیز بوده است که می‌گوید: «ما حدود 400 هزار میلیارد تومان پروژه کلنگ زنی در کشور داریم که کار اشتباهی بود. ما در بودجه سال قبل اجازه دادیم که دولت این پروژه‌ها را واگذار کند، ولی این کار انجام نشد. ما نمی‌توانیم نقدینگی جامعه را به سمت تولید ببریم. در جامعه نقدینگی وجود دارد و در همین طرح وام 25 میلیونی دیدیم که برنامه‌ی چند ماهه، چند روزه تمام شد؛ بنابراین نقدینگی در جامعه وجود دارد، ولی بستر آن فراهم نشده که این نقدینگی به سمت تولید برود. مشکل دیگر ما در تعهدات دولت به بخش خصوصی است. یک وزیر به من گفت، به بخش خصوصی 30 هزار میلیارد تومان بدهی دارد. وقتی دولت پول نمی‌دهد بخش خصوصی هم انگیزه پیدا نمی‌کند. ما به مقررات ثابت دراز مدت در بخش اقتصادی نیازمندیم تا بخش خصوصی از ثبات شرایط اطمینان حاصل کند. همچنین باید دولت کوچک شود تا هزینه‌ها کاهش یابد. استخدام 500 هزار نفر در دولت قبل کار اشتباه و خلاف قانون بود.» این شاید همان مصائبی باشد که اساسا رفتارهای پوپولیستی اینچنینی را در هر صورت تقبیح می‌کند.
 اصولگرایان برای بودن، ماندن و بقا در صحنه پر چالش بازی‌های سیاسی تن به هر رفتار و واکنشی داده اند تا آن جایی که در پاره‌ای از موارد حتی پذیرفته اند تا ذیل سایه برخی تندروی‌ها یا ردای سکوت بر تن نمایند یا جامه همراهی بپوشند اما آن چه نمی‌توانند از آن به‌هیچ‌وجه ممکن، شانه خالی کنند، پذیرش این واقعیت است که حتی به کاندیدایی به نام احمدی‌نژاد با تمامی شعارها و رفتارهای پوپولیستی روی خوش نشان دهند و این یعنی عدم وجود انسجام حزبی نزد یکی از گسترده‌ترین تشکیلات رفتارهای سیاسی که با نام و نشان اصولگرایی به فعالیت مشغول است.
 اصولگرایان اگرچه از هشت ساله احمدی‌نژادی‌ها حمایتی تمام قد ارائه دادند و تنها و تنها به سکوت در برابر همه پوپولیسم گرایی‌ها و مصائب آفرینی‌ها تن دادند اما همچنان از این ترفند در مواقعی حساس بهره مند خواهند شد حتی اگر به قول لاریجانی به قیمت: «به خطر افتادن آبروی تشکیلاتی» آنان باشد.
اصولگرایانی که به مرزهای تحلیلی و تفسیری امثال لاریجانی نرسیده اند
اساسا اعتقادی به مصائب آفرینی و بد بودن پوپولیسم ندارند و چه بسا در تنگناهای انتخاباتی، بعید نباشد که به احمدی‌نژادی دیگر دل خوش داشته باشند و ...

حرف‌های علی لاریجانی اگرچه برخاسته از دردهای پیدا و پنهانی است که سال‌ها است جامعه را در تنگناهای
مالی ـ مدیریتی قرار داده است اما همین تفاوت نگاه و نگرش در مقوله پوپولیسم نشان می‌دهد به عدد سال‌های طی شده از 1384 به بعد؛ بین لاریجانی و بخش عظیمی از اصولگرایان فاصله، شکاف و تفاوت به وجود آمده است
تفاوتی آشکار تر از این که«لاریجانی معتدل» پوپولیسم بد را از بین-برنده «آبروی یک تشکیلات سیاسی» می‌داند و طرف دیگر همان پوپولیسم به واقع بد را ضامن بقای سیاسی یک تشکل اسم و رسم دار! 

 

 متن کامل

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

در اسارت جَهل وُ غرب ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8225894584/ES8RATE_AQ3DATY_1.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8225895018/FELEST3N_ESR83L_U_S_A_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8225895734/ARABEST8N_ESR83L_U_S_A_ALAYHE_MOSLEM3N_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8225896718/D8ESH_ES8RAT_TAJ8VOZE_ZAN8N_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8225897876/D8ESH_ABUBAKR_BAQD8DY_BEN_L8DEN_1.jpg

 

 

  در اسارت جَهل وُ غرب ... 

 

 

  دکتر علی شریعتی : جهل از یک سو به اسارت و ذلتشان نشانده است و غرب از سوی دیگر به اسارت پنهان و ذلت تازه شان می کشاند . و از خویش و از تو بیگانه شان می سازد . آنان را بر استحمار کهنه و نو , بر بندگی سنتهای پوسیده و دعوت های اپن , بر ملعبه سازان تعصب قدیم و تفنن جدید , به نیروی فریادهایی که بر سر یک شهر؛ شهر قساوت و وحشت می کوبیدی و پایه های یک قصر؛قصر جنایت و قدرت را می لرزاندی برآشوب!
تا در خویش برآشوبند و تاروپود این پرده های عنکبوت فریب را بدرند و تا در برابر این طوفان بر باد دهنده ای که به وزیدن آغاز کرده است، ایستادن را بیاموزند. و این ماشین هولناکی را که از او یک بازیچه جدید می سازد , باز برای استحمار جدید، برای اغفال جدید، برای پر کردن ایام فراغت و برای بلعیدن حریصانه آنچه که سرمایه داری به بازار می آورد و برای لذت بخشیدن به هوس های کثیف بورژوازی، برای شور آفریدن به تالارها و خلوت های بی شور و بی روح اشرافیت جدید و برای سرگرمی زندگی پوچ و بی هدف و سرد جامعه ی رفاه , در هم بشکنند!
و خود را از حرم های اصالت قدیم و بازارهای بی حرمت جدید به امامت تو ای زینب! نجات بخشند!
ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش!
ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قدّاره بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می رسانی . ای زینب! با ما سخن بگو .

مگو که بر شما چه گذشت ؟ مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی ؟ مگو که جنایت در آنجا تا به کجا رسید ؟ مگو که خداوند آنروز عزیزترین و پرشکوه ترین ارزش ها و عظمت هایی را که آفریده است یکجا در ساحل فرات و بر روی ریگزارهای تفتیده بیابان طف چگونه به نمایش آورد و بر فرشتگانش عرضه کرد تا بدانند که چرا می بایست بر آدم سجده کنند .

 آری زینب! مگو که در آنجا بر شما چه رفت؟ مگو که دشمنانتان چه کردند؟ و دوستانتان چه کردند ؟
آری ای پیامبر انقلاب حسین! ما می دانیم. ما همه را شنیده ایم .
تو پیام کربلا را، پیام شهیدان را، به درستی گذارده ای .
تو خود شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی، همچون برادرت که با قطره قطره خون خویش سخن می گوید.
اما بگو ای خواهر! بگو که ما چه کنیم ؟
لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم ؟ دمی به ما گوش کن تا مصایب خویش را با تو بازگوییم .

با تو ای خواهر مهربان!
این تو هستی که باید بر ما بگریی. ای رسول امین برادر! که از کربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی.
ای که از باغ های سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نوشکفته آن دیار را هنوز به دامن داری! ای دختر علی! ای خواهر! ای که قافله سالار کاروان اسیرانی! ما را نیز در پی این قافله با خود ببر.

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

دشت خـــزان دیـدن و بـلـبل شدن


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

به امید «زینبی شدن» مُحبین اهل بیت وَ هدایت دلهایی که ناخواسته مفهوم وَ عظمت ِ «نـــام زیـنـــب» را درک نکرده-اند ...

 

http://s6.picofile.com/file/8225731268/ZEYNAB_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8225732418/AASHURAA_ASRE_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8225732918/ZEYNAB_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8225732034/ZEYNAB_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8225733192/ARBA_3N_1.jpg

 


  آواز های زینبی

 دنیا شبیه تو ، زن آزاده ای ندید / عشق وُ وفا وُ عقل ِخداداده-ای ندید

 مَست است از خیال تو چشم جهان ، کسی / در ساغر زمانه چنین باده ای ندید

 بر خاک ، دشت سوخته-ای مثل کربلا / بعد از حسین ، زینب آماده ای ندید

جان ِ جهان تباه شد از غم ، که قبل از این / در پیش پای تو، سَر ِ افتاده-ای ندید

 ای شاهکار حضرت خورشید ، بعد تو / دریا به خواب، رنگ پریزاده ای ندید

 آوازهای زینبیت را خدا شنید / در شام اگر چه ، هیچکس آزاده ای ندید

 

 «عبدالجبار کاکایی»

 

 

 دشت خـــزان دیـدن و بـلـبل شدن  

 

 وام گـذار لـــب تـــــو راســـتـــــی ، / گفتی وُ چون شعله به پا خاستی

 بـانـگ رسـای تـو ستــم سـوز شد / کـشتــه مـظـلـوم تـو، پـیـروز شد

 خواست که غم دست تو بندد ولی / غـم کــه بـُـوَد در بَــر دُخـت علی؟

 قــامــت تــو ، قـامت غم را شکست / دُخـت علــی را نتوان دَست بَست

 ای دل دریـــــا، دل دریــــای تـــــــو / عـرش خـــدا مـــنــزل وُ مـأوای تو

 جـسم تــو از عـشق مـگر ساختند / کـایــن هـمـه جـان ، در ره تـو باختند

 آنـچـه تــو کــردی بـه صــف کـربـــلا / کـــرده‌ی مــخـلــوق بــود یــا خدا؟

 آن هـمـه غـم، آن هـمـه استـادگی / آن هــمـــه سُـتـْــواری و آزادگــی

 آن همه خون دیدن و چون گُل شدن / دشت خـــزان دیـدن و بـلـبل شدن


 «علی موسوی گرمارودی»
 

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

چرا حالا یادشان افتاده افشاگری کنند وَ گلایه نمیکردند؟


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8225602692/TAW_W8B3NE_AHMADYNEJ8D_1.jpg

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

 از همان ابتدا مشخص بود که با پایان یافتن دولت احمدی نژاد عده ای از درون همین دولت به بیان واقعیاتی از احمدی نژاد خواهند پرداخت :
 اگر چه در هشت سال گذشته برخی از وزرای عزل شده توسط محمود احمدی‌نژاد به این افشاگری دامن زدند اما باید بدین نکته توجه داشت که بسیاری از آنهایی که احمدی نژاد برایشان به نوعی سنگ تمام گذاشته بود نیز به جرگه افشاکنندگان دولت او پیوستند.
 در میانه راه یکی از این افشاگری ها رقم خورد و
مرضیه وحید دستجردی وزیر بهداشت و درمان دولت دهم دلیل برکناری خود را حضور یکی از برادران لاریجانی در معاونت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و اصرار احمدی نژاد برای برکناری وی اعلام کرد. در ادامه هم پرده از ورادات و خرید لوازم دسته چندم چینی به کشور برداشته شد که ان زمان شوک بزرگی به دولت وارد کرد.
 علی احمدی در باره برکناری خود توضیح داده : «
زمانی که دولت نهم در حال پایان بود و می‌خواستند دولت دهم و کابینه‌اش را تشکیل بدهند، بین دو نماز به آقای احمدی‌نژاد گفتم بهتر است این افراد که گزینه فعلی دولت برای ریاست کاندیداتوری از جمله آنها بود در کابینه نباشد، چرا که هزینه‌هایی برای دولت ایجاد خواهد کرد اما بین دو نماز آقای احمدی‌نژاد پرسید، ذکرت را گفتی! گفتم بله، گفت شما دیگر در کابینه نباشید!»
 شیوه ای که برای صفار هرندی هم تکرار شد. او در این باره می گوید:«
دلیل اصلی بنده که در آن جلسه هیأت دولت به ماندن آقای مشایی به عنوان معاون اول رئیس‌جمهور اعتراض کردیم، این بود که این کار مخالف نظر رهبری بوده و این جلسه مشروعیتی ندارد.» او معتقد است که بعد از این اعتراض از سمت خود برکنار شده است اتفاقی که مشابه آن برای معاون جوانان دولت رخ داد، اما بذرپاش هیچ گاه دراین باره انتقاد جدی به احمدی نژاد نکرد و دست به افشاگری نزد!
 در این میان،
زریبافان نیز دوست ندارد دولت احمدی نژاد تکرار شود. رییس بنیاد شهید با حضور در نمایشگاه مطبوعات دوره گذشته گفت: بازگشت احمدی نژاد به قدرت را نه به صلاح خودشان می دانم و نه نظام، چون باید اجازه داد نیروها و افکار جدید در مسئولیت ها حضور یابند.
 وزیر کشور، پورمحمدی نیز در روایت خود از برکناری اش می گوید «پس از پایان مرحله نخست انتخابات، گزارشى از برخى تخلفات صورت گرفته در انتخابات، براى رهبر انقلاب فرستادم که پس از ارسال این گزارش، پس از چند روز رئیس‌جمهور از ارسال آن آگاه شده و از این اقدام به شدت عصبانى شدند. آقای احمدى‌نژاد از اینکه چرا پیش از نوشتن گزارش با او هماهنگى نکرده، ناراحت شده و به خاطر این کار ، تصمیم به تغییر گرفت.»
 خلیلیان وزیر جهاد کشاورزی دولت دهم هم در مراسم تودیع خود که در غیاب مقامات دولتی برگزار می شد به جلسه ای اشاره کرد که در پاستور به نزاع انجامیده بود: « در جلسه ای برای تعیین نرخ گندم برخی نمی خواستند قیمت بیش از ۴۰۰ تومان باشد و در آن جلسه گفتم با چنین قیمتی هیچ کشاورزی گندم خود را به دولت نمی فروشد و در همان جلسه فشار عجیبی برای مجوز واردات شیر خشک آوردند، با اینکه واردات آن از سال ۹۰ ممنوع شده بود. حتی در آن جلسه زمانی که در اعتراض به این صحبت ها بلند شدم و آمدم بیرون رئیس جلسه (احتمالا احمدی نژاد) گفت: اگر بلند شدی، رفتی دیگر برنمی گردی».
 
علی اکبر صالحی که پس از عزل جنجالی منوچهر متکی در صندلی وزارت خارجه در دولت دهم تکیه زد نیز فاش کرد که بارها درباره تحریم‌ها به مسئولان هشدار داده بود، اما به تحلیل‌های او ایراد می‌گرفتند.  «قریب دو سال و اندی پیش نامه‌ای درباره تحریم‌ها نوشتم ... در این نامه پیش‌بینی شده بود که روند تحریم‌های جدید به چه سمت و سویی خواهد رفت و چه مواردی را در بر خواهد گرفت. متأسفانه برخی دوستان در آن زمان به اینگونه تحلیل‌ها ایراد می‌گرفتند.»
علی‌اکبر صالحی در ادامه این گفت‌و‌گو به ماجرای حمله به سفارت انگلیس در تهران اشاره کرد و با اظهار این‌که آن زمان برای شرکت در جلسه‌ای در جده بود، گفت: «در آن جلسه یکدفعه به صورت تلفنی به من اطلاع دادند که چرا نشسته‌ای؟ سفارت انگلیس در تهران را گرفته‌اند. همانجا به صورت تلفنی با ویلیام هیگ صحبت کردم و تلاش کردم قضیه را جمع کنم.»
 وی اقدام وزارت خارجه برای کنترل موضوع سفارت انگلیس را «شاهکار» خواند و گفت
اگرچه آن زمان برخی رسانه‌های داخلی علیه وزارت خارجه مقاله‌هایی نوشتند، اما این وزارتخانه مقابل «هجمه‌‌های عظیم» ایستاد. وزیر خارجه پیشین همچنین اظهار کرد که در برابر این حملات رسانه‌ای علیه وزارت خارجه «هیچ کس به میدان نیامد تا از وزارت خارجه دفاع کند» و وزارت خارجه تنها ایستاد و چیزی نگفت تا این که به گفته آقای صالحی، مقام معظم رهبری «به کمک» این وزارتخانه آمدند.
 اما این تنها وزرای احمدی نژاد نبودند که به انتقاد از رئیس دولت و حلقه نزدیکانش پرداختند، بلکه برخی یاران دیروز او نیز هراز گاهی نقبی به گذشته زده و برخی پشت پرده ها را رو می کنند چنانچه چندی پیش
علیرضا زاکانی که ید طولایی در دفاع از احمدی نژاد داشت در سخنرانی اظهار کرد« در خرداد ۸۵ آقای احمدی‌نژاد دو ساعت و اندی با من صحبت کرد که به دولت بیا و کارهای سیاسی دولت را در دست بگیرد. من گفتم اگر من بیایم چه کارهایی می‌خواهی با همدیگر انجام دهیم گفت: دست به دست هم می‌دهیم و خبرگان رهبری را عوض می‌کنیم. پیرهای خبرگان بیرون و به جای آنها جوانان را می‌آوریم.
 احمد‌زاده معاون سابق رئیس‌جمهور و یار 5 ساله دولت، یک ماه پس از اخراج با اشاره به اقدامات حلقه انحرافی گفت: این افراد می‌خواستند با رمل و اسطرلاب کشور را اداره‌ کنند؛ حتی یک بار گفتند از آسمان خبر رسیده که فلان مسئول از نوادگان قاتلان سیدالشهدا(ع) در کربلا بوده و بعد آن مسئول را عزل کردند!
برادر محمود احمدی نژاد هم خود همپای برادر یدطولایی درافشاگری دارد، افشاگری علیه دوستان و اطرافیان برادرش. انتقاداتی که او را نیز در میانه راه، از قطار دولت پیاده کرد.
 سخنان
علی‌آبادی ریس سازمان تربیت بدنی دولت دهم هم قابل تامل است. وی در گفت و گو با یک نشریه ورزشی با اشاره به اینکه احمدی‌نژاد گفت از نگهبان تا رییس فوتبال باید تغییر کند، گفته که تمام اختلافات با احمدی‌نژاد از زمان حضور مشایی شروع شد. در 4 سال اول هیچ بحثی نبود. اواخر دوره اول و احساس من و کسانی که با من هم‌فکر بودند این بود که این مسیر به سمت غلط می‌رود. لذا حرف‌های‌مان را می‌زدیم. قرار نبود در روزنامه و رسانه جار و جنجال کنیم چون درست و منطقی نبود. آقای احمدی‌نژاد فقط یک نفر، حبیب کاشانی را برای مدیرعاملی پرسپولیس به من معرفی کرد، پشیمانم از این‌که سعیدلو را برای وزارت ورزش معرفی کردم. دفتر آقای احمدی نژاد به کفاشیان زنگ زد و گفت که علی دایی را بردارید. وی همچنین گفته که ساعت 11 شب برای وزیر وقت گرفتیم. ساعت 11 رفتیم و آقای عباسی گفت من ده دقیقه می خواهم خصوصی صحبت کنم. بعدش جلسه تشکیل شد و آقای عباسی شروع کردند به صحبت کردن، گفتند ما دولت هستیم و پول ورزش را می دهیم و باید دخالت کنیم. شیخ احمد گفت همه جای دنیا همین است و دولت ها حامی ورزش هستند و دخالت نمی کنند. آقای عباسی در آن جلسه که همه سران شورای المپیک آسیا حضور داشت گفت که ما روسای فدراسیون ها را عوض کردیم، از یکی مواد مخدر گرفتیم، یکی فساد اخلاقی داشت و دیگری هم فلان فساد را داشت. همه این ها را که گفت، آقای شیخ سلمان جواب داد، مگه شما قاضی هستی؟ اگر درست هم باشد بخش قضایی باید پیگیری کند. آقای عباسی گفت که آقای شیخ احمد! شما کویت را با جمهوری اسلامی ایران مقایسه می کنید؟ ما زدیم توی سرمان! گفتیم تعلیق شدیم. شیخ احمد رفت از صندلی پایین و سیگارش را درآورد. در عمرم چنین رفتاری ندیدم و همه شرط ها از آن جلسه بیرون آمد.
 همه این صحبتها در حالی مطرح می شود که هیچ یک از این افراد به دلیل رفتارهای ادعا شده از سمت خود استعفا نداده اند و بعضا بعد از پایان دوره ریاست جمهوری و یا بعد از برکناری دست به افشاگری زدند. اینکه این سخنان چقدر صحیح است جای بررسی دارد اما ما هم منکر رفتار نادرست دولت دهم در صورت صحت سخنان نمی شویم و ان را تبرئه نمی کنیم، اما نکته مهم این است که چرا آقایان اکنون یادشان افتاده افشاگری کنند و آن موقع جلوی این بی قانونی ها زبان به گلایه و انتقاد نمی گشودند؟
 

 متن کامل

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

کسی که به زور دعوت-تون نکرده! ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8225106318/SHOKRGOZ8RY_RUZE_BE_SABKE_SONNATY_1.jpg

 "مراسم روز شـُــکرگـــزاری وَ دعـــا" به سَبک سنتی

 

http://s3.picofile.com/file/8225107134/SHOKRGOZ8RY_RUZE_BE_SABKE_SONNATY_2.jpeg

 "مراسم روز شـُــکرگـــزاری وَ دعـــا" به سَبک سنتی

 

http://s6.picofile.com/file/8225107700/SHOKRGOZ8RY_RUZE_BE_SABKE_JAD3D_1.png

 "مراسم روز شـُــکرگـــزاری" به سَبک پُست مُدرنیته ...

 هر کسی کار خودش، بار خودش، آتیش به انبار خودش ...

 

 کسی که به زور دعوت-تون نکرده! ...

 

 سلام ... با دیدن کاریکاتور آخر ، باز هم این فکر به ذهنم آمد : «ماشینیسم یا همان "ماشین-زدگی" با چه  سرعتی بسیاری از مردم ما را مبتلا کرده است»! ... ؛ نکته-ی جالب اینجاست که ما در صنعت وُ فناوری ، بطور کلی ، حداقل چند دهه از صاحبان ِ اصلی آن عقب-تر هستیم ، وَ گر نه چه-ها که نمیشد! ... حتما شما هم این پدیده-ی «اعتیاد مُفرط به دنیای مجازی» را بسیار شاهد بوده وَ هستید. سؤالی که همیشه از مهمانان این چنینی داشته-ام ولی هرگز جسارت پرسیدنش را از آنها نداشته-ام این است : «بآبآ! ... اگه خیلی کشته مُرده-ی این کاری ، خب ، تو خونه-تون این نمایش رو اجرا میکردی! کسی که به زور دعوت-تون نکرده»!!! ...

 

 نوشته :  عـبـــد عـا صـی 

 

چرا باز هم از سیب‌زمینی‌ها استفاده-ی انتخاباتی نکردید؟! ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8225264634/TABL3Q8TE_ENTEX8B8TY_2.jpg

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

سیب‌زمینی‌هایی که بهانه مهدی کوچک‌زاده برای اعلام استعفا از نمایندگی شده بودند، حالا باعث پرده‌برداری از ماجرایی سابقه‌دار شده‌ است. کوچک‌زاده در جلسه روز دوشنبه مجلس، در اخطاری نسبت به امحای هزارو٧٠٠ تن سیب‌زمینی در استان فارس ،عامل این اقدام را «رئیس سازمان تعاون روستایی» اعلام و او را «بی‌شرافت» خواند و نسبت به حجتی، وزیر جهاد کشاورزی هم انتقاداتی با الفاظ تند بیان کرد.  کوچک‌زاده هم استعفایی که تاریخ آن مربوط به یک هفته قبل بود را به هیأت‌رئیسه داد و تصویر آن را هم در اینستاگرامش منتشر کرد. اما ماجرا به همین‌جا ختم نشد و بسیاری از نمایندگان با استقبال از این استعفا، شروع به جمع‌کردن امضا برای بررسی خارج از نوبت استعفای کوچک‌زاده کردند. امضاهایی که تا دیروز تعداد آنها به ٨٠ رسیده بود ...
 
غلامعلی جعفرزاده‌ ایمن‌آبادی نماینده مردم رشت، در گفت‌وگو با خانه ملت، از امضای مقام‌های قانونی نظیر نماینده دادستان، کمیته امداد، امام‌جمعه و سایر مسئولان استانی زیر برگه صورت‌جلسه این امحا خبر داد و پرده از نمونه‌های مشابه در دولت گذشته برداشت.
جعفرزاده گفته :
«در سال ١٣٨٤ ما شاهد امحای یک‌میلیون و ٣٩٦ هزارکیلو سیب‌زمینی و در سال ١٣٨٧ رقمی در حدود یک‌میلیون‌و ٧٤ هزار و ٥٠٤ کیلو از این محصول بوده‌ایم، حال سؤال این است که چرا همین نمایندگانی که امروز به دنبال استعفا هستند در سال‌های گذشته در پی معدوم‌سازی این محصولات کشاورزی هیچ اظهارنظری نکردند».

 خبرگزاری خانه ملت به همراه این گزارش، تصویر اسناد مربوط به امحای محصولات در سال‌های مورد اشاره جعفرزاده را هم منتشر کرده که براساس آنها مقدار پیاز پاییزه امحاشده متعلق به شهرهای شیراز، اقلید، خرمبید و بوانات در سال ٨٤ معادل یک‌میلیون‌و ٣٩٦ هزارو ٧٨٠ کیلو بوده است.
جعفرزاده : «
سازمان تعاون روستایی موظف است برای تنظیم بازار، مازاد مصرف را از کشاورز خریداری کند، اقدامی که از سوی مسئولان درباره سیب‌زمینی صورت گرفته بارها درباره محصولاتی دیگر و حتی مرغ، با هدف تنظیم بازار انجام شده است. درمورد سیب‌زمینی و محصولاتی مشابه آن که فسادپذیر هستند تا زمان محدودی می‌توان آنها را نگهداری کرد».
جعفرزاده ‌ایمن‌آبادی : «
طبق اسناد موجود، مسئولان برای توزیع سیب‌زمینی خریداری‌شده از کشاورزان بین خانوارهای تحت پوشش کمیته امداد استان و سازمان بهزیستی اقدام کرده‌‌اند. محصول امحاشده فاسد شده و امکان توزیع آن دیگر وجود نداشت و درباره امحای سیب‌زمینی‌های مذکور دستور دادستان، امام‌جمعه، مدیریت جهاد کشاورزی، وزارت جهاد کشاورزی، ریاست دادگستری و فرماندار استان وجود داشته است».
نماینده رشت درباره معدوم‌کردن سیب‌زمینی‌های مذکور گفت: «طبق دستورالعمل مذکور، مسئولان موظفند محصولات فاسد شده یا در معرض فساد قرارگرفته را معدوم کنند. برخی می‌گویند چرا سیب‌زمینی‌های مذکور را بین مردم به صورت رایگان توزیع نکرده‌‌اند؛ با توزیع رایگان این میزان سیب‌زمینی بین مردم به طور حتم کشاورزانی که محصولات خود را به بازار عرضه کرده بودند به آستانه ورشکستگی می‌رسیدند».
«معدوم‌سازی هزارو ٧٠٠ تن سیب‌زمینی در استان فارس در تیرماه سال جاری رخ داده است. حال جای سؤال دارد که
چرا نماینده مردم که خود را هوادار ملت می‌داند به این اسناد و تلاش مسئولان برای تنظیم بازار مراجعه نکرده است؟! معدوم‌سازی برخی محصولات برای تنظیم بازار در بسیاری از استان‌های کشور و در سال‌های مختلف انجام شده است و در سال‌هایی که دولت قبل بر روی کار بود، بارها و بارها در محصولات مختلف این اقدام رخ داده است».
«دستورالعمل امحا درخصوص این محصولات با تأیید دستگاه‌های مذکور اشکالی ندارد. اقداماتی که از سوی احمدی‌نژاد، رئیس دولت قبل، درخصوص توزیع سیب‌زمینی‌های رایگان بین مردم صورت گرفت، فقط اقداماتی انتخاباتی بود که لطمه‌های بسیاری به تولید و کشاورزی داخلی زد ...».

 


 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

عادت به خالی-بندی در مَلاء عام! ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8225064192/DORUQGU3YE_RES8NEHAA_1.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8225064950/DORUQGU3YE_RES8NEHAA_4.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8225066034/DORUQGU3YE_RES8NEHAA_3.jpg

 

 عادت به خالی-بندی در مَلاء عام! ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

   آفتاب یزد- گروه اجتماعی : خبرگزاری فارس فیلم یک جرم درسال 87 را سال 94 منتشر می‌کند. فرمانده یگان سازمان حفاظت محیط زیست با اشاره به فیلم منتشر شده در خبرگزاری فارس با تیتر فیلمبرداری از کندن پوست پلنگ در ملا عام/ محیط زیست بخواب؛ «پژمان پلنگ‌کش» بیدار است! + فیلم، گفت: فیلم منتشر شده مربوط به سال 1387 است و خبرگزاری فارس در انتصاب آن به زمان مدیریت ابتکار در سازمان حفاظت محیط زیست به عمد دچار خطایی فاحش شده است. سرهنگ حمیدرضا خیلدار با اعلام اینکه وقوع جرم به تاریخ 13 مهر1387 توسط فردی به نام «جبار . ک» ‌در روستای راشک از توابع شهرستان سپیدار استان فارس بوده است، اظهار کرد: مجرم با نام اصلی«جبار . ک» ‌و نام مستعار پژمان در تاریخ 12 آذر 1387 به دادگاه معرفی و محکوم به پرداخت یک میلیون و ششصد هزار تومان جریمه نقدی محکوم می‌شود.
سرهنگ خیلدار تصریح کرد : مشکلات محیط زیست را باید در بستری آرام و به دور از سیاسی کاری حل کرد. انتقال مشکلات پیش آمده در دولت های پیشین به دولت فعلی به خصوص در سازمان حفاظت محیط زیست نه تنها منصفانه نیست بلکه نشان می‌دهد برخی با اهداف سیاسی در پی جنجال آفرینی هستند و اصولاً دغدغه محیط زیستی ندارند.

 

 عکس وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

به فکر راه حل این گودالها باشیم ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8224754076/CH8LEH_XY8B8N_2.gif

 

http://s6.picofile.com/file/8209309434/KOMAK_DASTG3RY_1.jpg

 

 به فکر راه حل این گودالها باشیم ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

 یـــه بنده خدایی که از فشارآی زندگی وَ غم وُ غصه ، پاک مَنگ وُ گیج شده بوده _ از بیکاری وُ بی-پولی وُ خونه-بدوشی گرفته تا مریضی عیال بیچاره-ش وُ هزار وُ یک درد دیگه! _ وَ غرق فکر ِ چه کنم ، چاره کنم-های خودش بوده ، یـــه دفه زمین زیر پاش خالی میشه وُ تا بخودش میآد ، می-فهمه که افتاده تو یکی از این گودال-هایی که هر روز تو خیابونآی تهرون ، مثل اژدهای حریص دَهن واز میکنه! ... تکونی به دست وُ پاش میده وُ با خودش میگه خدا رو شکر که دست وُ پام نشکسته. بلند میشه تا خودشو از این مخمصه بیرون بکشه ، ولی می-فهمه گودی چاله اقلا دو متره وُ دستش بجایی نمیرسه. ناچار میشه فریاد «کمک» سَر بده.

 طولی نمیکشه که پیرمردی تسبیح بدست بالای سرش پیداش میشه که لبهاش تُند تند وَ بیصدا بهم میخورده! بعد از اینکه خوب تَــه گودال رو وَراندآز میکنه ، دستی به ریش-ش میکشه وُ میگه :

 _ هآی عمووو ... خوبه یه کارتُن مقوایی جلوی گودال گذاشته بودیم! تو چطور ندیدیش؟

 _ چی بگم وآللآ ... حواس پرتیه دیگه ...

 حواس-ت به کی بووود!؟ لا اله الا الله! سزای ِ چشم-چرونی همینه دیگه!

 تو همین جریان بازپرسی ، سر وُ کله-ی مردی خوش سر وُ لباس که کیف سامسونتی هم دستش بوده پیدا میشه ، بدون اینکه چیزی بپرسه ، با پاشنه-ی پاش به لبه-ی چاله میکوبه وُ میگه :

 _ بعله! خودشه ... رانش زمینه. خوبه اتوبوسی ، چیزی توش نیفتاده!!! ...

 پیرمرد که انگار از حرفآی اون مَرد عصبانی شده بوده میگه :

 _ همینطور میآی وسط معرکه وُ واسه خودت یـــه چیزی میگی آ آ ! ... دهنه-ی گودال به زور اگه نیم متر بشه ، اونوخت اتوبوس چطوری توش جا میگیره!؟

 مرد جوون که اصلا انتظار این حرف وُ حدیثها رو نداشته ، لـَب وُ لوچه-ش رو کج میکنه وُ میگه :

 _ اصلا کی با تو حرف زد! من یک نظر علمی دادم! بیسوآد ِ نفهم! ...

 وَ فورا راه-شو میگیره وُ میره اون وَر ِ خیابون.

 طولی نمیکشه که بیست ، سی نفری پیر وُ جَوون وُ بچه-سال ، دور تا دور گودال جمع میشن. تماشاچیآی لب ِ گودال هم به آدمآی ردیف عقب با هزار جور قـَسـَم وُ آیه ، التماس میکردن : «جوون مادرتون هُل ندین! تو رو حضرت عباس یـــه قدم برین عقب!؟ آخه حلوا که خیر نمیکنن!» ...

 تو همین هول وُ وَلا که هی به تماشاچیآ اضافه میشد ، یکی از اون ردیف جلو با صدای نخراشیده-ای میگه : «خدا رو شکر که یـــه هفته-ست این خیابونو بُن-بَست کردن ، وَ گر نه همه باید میرفتیم تو صف "بیلیت"»! بعد قصاب محل با سبیلی از بنا-گوش در رفته ، با فشار آرنجها وُ شونه-هاش جمعیت رو دو شَقـّـِـه میکنه وُ میگه : «راه بدین آقا "مُعَـنّـِس" (مهندس) بیآن جلو» ...  جوونی با ریش پرفسوری ، با دوربینی آویزون از گردنش ، از کوچه-ی گوشتی باریک ِ تماشاچیآ جلو میآد وَ چند قدم مونده به گودال ، کلیک ، کلیک ، چند تا عکس میگیره وَ بالاخره میرسه به لبه-ی گودال ، سرپا می-شینه ، گردن-شو بطرف پایین دراز میکنه وَ بی-مقدمه از مرد گرفتار می-پرسه :

 _ شما از سوء مصرف چه ماده-ی مخدری رنج می-بَری؟!

مرد گرفتار از اون پایین با عصبانیت میگه :

 _ فقط تو یکی رو کم داشتیم! پلیسی؟ مُفتشی؟! سود مصرف مواد مخدر یعنی چی ی ی! مواد-فروش هم بودیم وُ خبر نداشتیم!؟

 یکی از صف جلو با دستی که چند تا روزنامه-ی لوله-کرده رو تو هوا تکون میده ، فورا قضیه رو دنبال میکنه وُ میگه :

 _ داره می-پرسه معتادی؟ چی مصرف میکنی؟ آخه خبرنگآ آ ره ...

 _ هر کوفتی میخواد باشه! چرا تهمت میزنه ... آره من معتادم ، بلا میکشم! هر چی بلا تو دنیا هست ...

 قصاب محل که کنار خبرنگار وایساده میگه :

 _ آقا "مُعَـنّـِس" ، شوما به دل نگیرین. به گروه خونش نمیآ آ د ... آقای دکتر بآئس بهتر بدونن!

 پیرمرد کچلی که روپوشی سفید تن-شه وَ یـــه ماسک قـُلـُمـبه-ی سفید هم زده ، سری به علامت تشکر از قصاب محل تکون میده وُ با لفظ قلم وَ حرکت دستاش تو هوا میگه :

 _ ممکنه بخاطر "شیزوفرنی" (جنون وُ شیدایی) یا "دپرشن" ِ مُزمنی (افسردگی مُزمن) ، داشته با خودش حرف میزده وَ متوجه وجود گودال نشده!

 با شنیدن این حرفآ ، جمعیتی که از تشخیص آقای دکتر ، مآت وُ مبهوت ، تو فکر رفته بودن ، یـــه دفه با ترکیدن قهقهه-ی یکی از آقایون لات وُ لوتآ «جآ میخورن» وُ پشت بندش می-شنُفن که :

 _ زکی ی ی! ... دکتر کوجا بود! همین آمپول-زنه اون وَره خیابونه ، سیروس سوزنی! دیده کاسبی کساده ، اومده "بیبینه" چی خیر میکونن!

 قصاب محل که حسابی از کوره در رفته بود ، با چشم-غـُــّره-ای ، طرف رو ساکت میکنه وُ بعد میگه :

 _ اینطوری- هم که انصاف نیس ... بآئس کاری کرد ، پلیسی ، آژانی ، "آژانس"-ی (اورژانس) ، چیزی خبر کنیم ، مادر-مُرده تَـــه ِ گودال سکته نزنه ، شآنس اوُرده! ...

 

 نوشته وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی