اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...
اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

تلاش تا آخـــریـــن نـَفـــس ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8243962576/FESHANGO_QALAM_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8243963034/TAL8SH_TAA_AAXER3N_NAFAS_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8243963400/TAL8SH_TAA_AAXER3N_NAFAS_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8243963834/TAL8SH_TAA_AAXER3N_NAFAS_3.jpg


 

  تلاش تا آخـــریـــن نـَفـــس ... 



 

 

 


 عـبـــد عـا صـی

ایجاد انگیزه ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8243891634/ANGEEZEH_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8243892276/ANGEEZEH_7.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8243892526/ANGEEZEH_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8243892684/ANGEEZEH_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8243893000/ANGEEZEH_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8243893400/ANGEEZEH_4.jpg

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 ((( یادمه اوائل سال 58 که عضو کمیته-ی فرهنگی جهاد سازندگی ِ یکی از مناطق محروم شده بودم ، برای اینکه کار مثبتی کرده باشم پیشنهاد دادم که کلاس زبان انگلیسی برای محصلهای دبیرستانی بر پا کنم ؛ هیچ کلاس زبانی نه از نوع تقویتی نه «تجدیدی» تو اون منطقه نبود. هم جهاد استقبال کرد ، هم آموزش وُ پرورش ... این کلاس کاملا مجانی بود وَ بخاطر ضعف تمام بچه-ها تو درس انگلیسی ، تقریبا از صفر شروع کردم ، یعنی بعد از الفبای زبان ... عمدتا روی دستور زبان وَ حل تمرینات تأکید میکردم ، چون با اون وضعیت زیر صفر زبان انگلیسی بچه-ها وَ حداکثر دو ماه وقت ، بیشتر از این نمیشد. کم کم متوجه شدم که کمتر کسی انگیزه-ی یادگیری داره ، بیشترشون چون کلاس مجانی بود ، برای «رفع تکلیف» سر کلاس میآمدن ؛ ترسی هم از مردود شدن نداشتن ، یا می-تونستن از تبصره-ی «تک ماده» استفاده کنن وُ یک نمره-ی قبولی بگیرن ، یا اینکه به طرق مختلف ، معلم مربوط ، نمره-ی قبولی رو میداد ؛ خدای نکرده فکرهای ناجور نکنیدها آ آ ... بعدا هم چندتا از بچه-های تنبل فامیل که تجدید شده بودن وُ خونه-ی خودمون میآمدن ، متوجه این نکته شدم «هر چی که مجانی باشه از ارزش وُ اهمیت می-افته ؛ بجز قیمه پلوی نذری سید الشهدا علیه السلام» ... _ عـبـــد عـا صـی. )))

 ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ . ﻣﻼ ﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ . ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁن ها ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺖ ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻨﯽ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺑه هر ﺯﺣﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ .
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﻼ ﺩﺭ ﺣﺎلی که ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺟﺮﯾﻨﮓ ﺟﺮﯾﻨﮓ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ
کرد، ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ .
ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ .
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ
ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ :
ﻣﻼ ! ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺻیغه ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ! ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻠﯿﺤﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
 ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻭﻝ ﺍین که، ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ، ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪﻧﺤﻮ ﺍﺣﺴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ . ﻫﻤﺎن طوﺭ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف هاﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ.
 ﻭ ﺩﻭﻡ ﺍین که ﻭﻗﺘﯽ آدم پوﻝ ﺗﻮﯼ جیب هایش ﺑﺎﺷﺪ، ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
در دنیای امروز :
فقر آتشی است که خوبی ها را می سوزاند
و ثروت پرده ای است که بدی ها را می پوشاند!
و چه بی انصاف اند آنان که
یکی را می پوشانند به احترام داشته هایش

و دیگری را می سوزانند به جرم نداشته هایش
.

 


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

آشغالهایی که به خورد مردم میدهند ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

http://s6.picofile.com/file/8243674968/FAST_FOOD_AASHQ8LH8EE_KE_BE_XORDE_MARDOM_M3DAHAND_1.jpg

تصویرشماره 1 دستگاه بادر، ساخت ایران

http://s7.picofile.com/file/8243675250/FAST_FOOD_AASHQ8LH8EE_KE_BE_XORDE_MARDOM_M3DAHAND_2.jpg

تصویر شماره 2 مرغ هلندی موجود در دهانه بادر

http://s6.picofile.com/file/8243675492/FAST_FOOD_AASHQ8LH8EE_KE_BE_XORDE_MARDOM_M3DAHAND_3.jpg

تصویر شماره 3 امعاء و احشاء موجود در مرغ‌های هلندی که قبل از بادر شدن از بادر خارج شد

http://s7.picofile.com/file/8243675892/FAST_FOOD_AASHQ8LH8EE_KE_BE_XORDE_MARDOM_M3DAHAND_4.jpg

تصویر شماره 4 نمونه از امعاء و احشائی که در مرغ هلندی حتما وجود دارد

http://s6.picofile.com/file/8243676300/FAST_FOOD_AASHQ8LH8EE_KE_BE_XORDE_MARDOM_M3DAHAND_5.jpg

تصویر شماره 5 اسکلت‌هائی که جهت استحصال خمیر جمع آوری شده است

http://s7.picofile.com/file/8243679676/FAST_FOOD_AASHQ8LH8EE_KE_BE_XORDE_MARDOM_M3DAHAND_6.jpg

تصویر شماره 6 اسکلت‌هائی که بر اثر ماندگی دچار فساد شده است

http://s7.picofile.com/file/8243695226/FAST_FOOD_AASHQ8LH8EE_KE_BE_XORDE_MARDOM_M3DAHAND_7.jpg

تصویر شماره 7 ضایعاتی که جهت استحصال خمیر جمع آوری شده‌اند

http://s6.picofile.com/file/8243695626/FAST_FOOD_AASHQ8LH8EE_KE_BE_XORDE_MARDOM_M3DAHAND_8.jpg

تصویر شماره 8 دهانه یک بادر که امعاء و احشاء در آن به وضوح دیده می‌شوند

http://s7.picofile.com/file/8243695926/FAST_FOOD_AASHQ8LH8EE_KE_BE_XORDE_MARDOM_M3DAHAND_9.jpg

تصویر شماره 9 خمیر استحصال شده توسط دستگاه بادر

 

  آشغالهایی که به خورد مردم میدهند ...  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  پارسینه نوشت: خمیر مرغ ماده اصلی و پایه بسیاری از فرآورده‌های گوشتی کشور است که از حدود 15 سال پیش به صورت جدی وارد صنعت فرآوردهای گوشتی کشور شده است و رفته رفته جایگزین گوشت قرمز شد. اما واقعا خمیر مرغ چیست و چگونه تهیه می‌شود؟
ممنوعیت استفاده از این ماده در فرآورده‌های گوشتی باعث شد تا پارسینه به به بررسی چگونگی تولید ماده اولیه سوسیس و کالباس بپردازد.
به گزارش ایسنا، پارسینه در ادامه می‌نویسد: در حقیقت خمیر مرغ همان گوشت مرغ است که با روش مکانیکی و به وسیله دستگاه بادر بصورت مایع استحصال می شود. اما واقعا خمیر مرغی که امروزه توسط صنایع فرآوردهای گوشتی کشور، مراکز قطعه بندی مرغ، کشتارگاه ها و یا در مراکز غیرمجاز تهیه و مورد استفاده قرار می‌گیرد از مرغ کامل تهیه می شود؟ (براساس استاندارد ملی و ضوابط کشورخمیر مرغ باید ازمرغ کامل استحصال شود.)
حقیقتا باید گفت خیر زیرا خمیر مرغی که در کشور تهیه می شود مایعی است حاصل از بادر اسکلت باقیمانده از مرغ هائی که ران وسینه آنها جدا شده است ویا از رستوران ها و مرغ فروشی های سطح شهرجمع آوری می شود که دیگر نباید به آن خمیرمرغ بگوئیم و بهتر است خمیر اسکلت یا ضایعات نامیده شود. آن بخشی هم که از مرغ کامل استحصال می شود متاسفانه از مرغ های تخمگذاری (در صنعت به آنها مرغ هلندی یا مادر می گویند) تهیه می شود و به دلیل چثه ریزی و آلودگی که دارند کشتارگاها قادربه خروج کامل امعاء و احشای این مرغ ها نیستند و متاسفانه خمیر حاصل از این مرغ ها سرشار از باقیمانده امعاء و احشاء حفره بطنی و صدری است.
به همین دلیل است که دکتر رسول دیناروند رییس سازمان غذا و دارو با اشاره به اقدامات انجام شده در جهت تامین سلامت فرآورده‌های پروتئینی بویژه سوسیس و کالباس، گفت: در سوسیس و کالباس قدم اول حذف خمیر مرغ در تهیه این محصولات است. بخشنامه مربوطه ابلاغ شده و در شش ماه دوم امسال عملیاتی می‌شود.

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

بازیچه-ها وَ ابزار تفریح مقام ملوکانه ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8243510184/KAR3M_SH3RE_EE_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8243510500/KAR3M_SH3RE_EE_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8243510834/KAR3M_SH3RE_EE_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8243511268/KAR3M_SH3RE_EE_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8243511892/KAR3M_SH3RE_EE_5.jpg

 

  بازیچه-ها وَ ابزار تفریح مقام ملوکانه ...

 ((( حکام وُ سلاطین همیشه عادت داشتن که از بهترین وَ تازه-ترین امکانات خوشی وُ عیش وُ نوش در حد افراط ، بهره-مند باشند ، از تشکیل حرمسراهای آنچنانی تا بساط رقص وُ طرب وُ خوشگذرانی ... یکی دیگر از این وسائل تفریحی حضرات ، داشتن معروفترین وُ بهترین دلقک-ها وُ تَلخک-ها بود. گذشته از اینها هوس سفرهای ناگهانی به «ینگه دنیا» بود با دهها خَدم وُ حَشم وَ همراه بردن «سورپریز»-ها جهت نشون دادن مثلا شکوه وُ جلال دستگاه ملوکانه-ی حکومتی-شون ... ناصرالدین شاه قاجار هم اشتهایش کمتر از پدران تاجدار خود نبود. «کریم شیره-ای» هم دلقک خاص مقام ملوکانه بود وُ یکی از دلبستگیهای پادشاه برای دست-انداختن دیگران وَ مزاح وُ تفریح ... جان کلام اینکه تمام ابزار خوشگذرانی مهیا بود ، البته از جیب مالیاتهای «رُعایا وَ مردم بیچاره» )))...

  ناصرالدین شاه که یکروز کاملا سرحال بود و درمنتهای کیف بسرمیبرد و بدنبال مطلبی می گشت تا مدتی خود را با آن سرگرم سازد . آن روزیکی ازایام محرم بود و مطابق یک رسم نسبتا جدید در این ایام مراسم عزاداری وتعزیه ،باشکوه وجلال هرچه تمامتردرتکیه دولت برقرار می شد .
 ازبازیگران معروف تکیه دولت شیخ حسن بزرگ وشیخ حسن کوچک هردو شمرخوان ملاحسین وحاج ملارجبعلی هر دو امان خوان میرزاغلامحسین وسیدعبدالباقی بختیاری عباس خوان بودند که معرکه می کردند و ُرل آنهاموردتوجه خانمهای حرم و رجال واقع شده بود و گزارش آنهم بعرض شاه رسیده بود، سردمدارو تعزیه گردان نمایشنامه ها هم میرزاتقی ملقب به معین البکاءبود، الحق که درکارش مهارت زیادی بخرج میداد و بجزاو هیچکس قادر به داره آن نمایش های عظیم نبود .
 گفتگوی آن روزباغ دوشان تپه دراطراف عزاداری تکیه دولت و بازیگرانش بود،
یکی ازحضارکه معتصد الممالک نام داشت وازرجال بسیارمقرب ومتمول بحساب میامد وسالها رئیس بیوتات وایلخی سلطنتی بود بیش ازدیگران ازبازیگران تعزیه تکیه دولت تعریف می کرد .
 معتضدالممالک صدائی خشن ورساوهیکلی درشت داشت وهمیشه بطورشجاعانه فرمان میداد و اظهار دلاوری می کرد.
 ناصرالدین شاه پس ازشنیدن تعریف های معتضد الملک خطاب به او گفت: راستی معتضد، اگرتو داخل تعزیه خوانها شوی چه قسمتی را خوب از عهده برمیائی ،و اگر قرارشود که درتیکه دولت نمایش بدهی فکرمی کنی معین البکاء نقش چه کسی رابتو واگذارمی کند؟ معتضدالملک درجواب تعظیمی کرد وچیزی نگفت. یکی ازحضارگفت: ایشان برای ایفای نقش امام حسین ،خیلی مناسب میباشند زیرا ریش وقیافه وهیکل ایشان باین نقش خوب می برازد .
دیگری گفت: برای نقش شمربهتراست زیرا سبیل های کلفت وصدای خشن وجلال جبروت فرماندهی دارد .
سومی گفت: برای نقش حضرت عباس بهتراست .
چهارمی گفت: بهترین نقش برای ایشان همانا یزید شدن است .
 و ازاین قبیل هرکس چیزی برای سرگرمی وخوش آمدشاه عرض کرد.
 ناصرالدین شاه درخاتمه گفتگوی درباریان ازکریم شیره ای پرسید :
کریم توچه عقیده داری؟ کریم شیره ای گفت: قبله عالم ، آقای معتضدالممالک نه شجاعت دارند که حضرت عباس بشوند و نه دارای قیافه مظلومانه ومحبوبی هستند که نقش امام حسین رابازی کنند، سبیل کلفت وصدای خشن ایشان هم فقط صورت ظاهر است و درحقیقت ازیک طفل هم بزدل-ترند و اگرحضرت عباس تکیه دولت درسخنوری و تهدیدهای شمرفقط یک تکان بخورد ایشان درغرفه تماشاچیان از ترس غش خواهند کرد واحتمالا شلوارشان رازرد!! همه ازاین حرف کریم قاه قاه خندیدند وعده-ای طاقت نیاورده درحالیکه دست بروی شکم گرفته بودندازآنجادورشدند.
 کریم شیره ای درخاتمه گفت: بعقیده چاکر تمام این قار و قورها و هیاهوهای معتضدالممک صوری وبی پایه است و ایشان فقط میتوانند نعش بشوند وفقطازعهده این نقش خوب برمیایند، تازه آنهم اگرمعین البکاءرضایت بدهد! باردیگرصدای خنده ناصرالدین شاه وبدنبال آن قهقهه حاضراین فضای باغدوشان تپه رابلرزه درآورد.
 معتضدالممالک هم خنده اش گرفت وبرای اینکه ازدیگردرباریان عقب نمانده باشد همراه شاه و رجال وبرزگان  وقهقهه های مضحک کریم شیره ای بشدت مشغول خنده شد! ...


 

 عـبـــد عـا صـی

چه فایده! من چی بگم ، شما نمی‌تونید چاپ کنید ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8243136118/J8NBAAZ_10.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8243136368/J8NBAAZ_8.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8243136868/J8NBAAZ_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8243137418/J8NBAAZ_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8243137918/J8NBAAZ_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8243138450/J8NBAAZ_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8243138984/J8NBAAZ_11.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8243139368/J8NBAAZ_9.jpg

 چه فایده! من چی بگم ،

 شما نمی‌تونید چاپ کنید ...

 جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

آفتاب یزد- سارا علایی: چندی روزی بیشتر به بهار نمانده اما گویی دمای هوا زمستان و بهار را فاکتور گرفته و به تابستان جهیده است. با این وجود اما نسیم ناچیز شمال شهر صورت را نوازش می‌دهد. وارد آسایشگاه می‌شوم؛ جایی میان خانه صدای پیچیدن باد میان دار و درختانش سکوت را برهم زده. گمان می‌برم وقت خواب ظهر باشد که حیاط باصفای آسایشگاه با وجود استخر بزرگ و پر از خالی‌اش اینچنین خلوت است و پرنده‌ای در آن پر نمی‌زند. قصد می‌کنم به سمت دفتر آسایشگاه بروم که آقا کریم با سبیل‌های داش‌مشتی‌اش رو‌به رویم سبز می‌شود. صندلی چرخ‌دارش جای شک نمی‌گذارد که جانباز است. هرچند ظاهرش بیش از جانباز شبیه آرتیست‌ فیلم‌های دهه پنجاهی است. سلام و احوالپرسی گرمی‌می‌کنم و پاسخ گرم‌تری می‌شنوم.
همیشه آسایشگاه اینقدر سوت و کوره؟
دم عیده همه بچه‌ها رفتن پیش خانواده‌هاشون، یک هفته پیش میومدی غلغله بود.
شما چرا نرفتید؟

خونه من همین‌جاست کجا برم.
جانباز چند درصد هستید؟
70 درصد. 31 ساله!
در میان صحبت‌هایمان یکی، دونفراز پرسنل از کنارمان رد می‌شوند. آقا کریم حسابی با هر دو خوش و بش می‌کند. حسابی سرزنده-ست و قبراق.
ماشالله چقدر روحیتون خوبه؟
خوب نباشه که بمیرم.31 ساله رو ویلچرم. امید هم نداشته باشم که واویلاست.
همین که ریکوردر (ضبط صوت) را روشن می‌کنم آقا کریم با لهجه غلیظ کردی می‌گوید: خبرنگاری؟ هنوز بعله کاملا از زبانم بیرون نیامده که ترش می‌کند و می‌گوید: من صحبت نمی‌کنم، 30 ساله صحبت نکردم پس توقع نداشته باش امروز صحبت کنم. کلی کلنجار می‌روم تا شاید از خر شیطان پایین بیاید اما پاسخی می‌دهد که تنم به لرزه درمی‌آید:
تا حالا کجا بودی؟ تو این 30 سال چندبار اومدین اینجا پای دردل ما بشینین، گزارش تهیه کنین و...! راست می‌گفت اگر در آستانه روز بزرگداشت شهدا (22 اسفند) نبودیم بعید بود به ذهنم برسد آخر سالی سری به آسایشگاه جانبازان بزنم و پای درددل شهدای زنده بنشینم. به یکباره خاموش می‌شوم و پاسخی ندارم که در قبال سوال‌های تامل‌برانگیزش بدهم. سکوتم آرامش می‌کند و می‌گوید: حرف نمی‌زنم چون فایده‌ای نداره ...
اجازه می‌گیرم لااقل عکسی بیندازم. یک‌جا بند نمی‌شود حواسش به همه جا هست، تقلا می‌کنم ژست بگیرد اما حواسش به پرسنلی است که روی درختی رفته تا آن را هرس کند.
به اتاق مدیریت می‌روم. آقای بابایی هم حرف آقا کریم را تکرار می‌کند: چرا حالا اومدین؟ و من باز هم به یاد روز شهدا می‌افتم که باعث شد سر از جایی درآورم که یاد و خاطره 8 سال جنگ ناجوانمردانه -بعد از گذشت بیش از 30 سال از اتمام آن- هنوز آنجا زنده است.
تنها 5 جانباز در آسایشگاه حضور دارند. وارد ساختمان می‌شوم.
بیشتر از هر چیز شبیه گالری نقاشی با موضوع دفاع مقدس است. تک‌تک دیوارها به عکس شهدا مزین شده. گوشه‌ای از سالن هم خاکریزی درست کرده‌اند و با نورهای سبز و قرمز چراغانی شده. فضای داخلی آسایشگاه حس و حال دوران جنگ را به خوبی تداعی می‌کند.
 جنگ بر سر رفتن روی مین!
به طرف تخت آقاحسین راهنمایی می‌شوم؛ آرام روی تخت دراز کشیده و به سقف خیره شده؛ به یاد فیلم کوتاه 8 دقیقه می‌افتم؛ فیلمی‌که به گمان بسیاری مفهومی‌ترین فیلم کوتاه تاریخ دنیاست؛ نگاه ها همه روی پرده سینما بود، فیلم شروع شد، دقیقه اول فیلم، دوربین فقط سقف یک اتاق را نمایش می‌داد، دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق، دقیقه سوم، دقیقه چهارم، دقیقه پنجم، هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق! صدای همه درآمد، اغلب حاضران، سینما را ترک کردند، ناگهان دوربین پایین آمد و یک نفر را که روی تخت خوابیده بود نشان داد و این جمله را زیرنویس کرد:
این تنها هشت دقیقه از زندگی این جانباز قطع نخاعی بود و شما طاقت نداشتید ....
حالا یکی از همین افراد مقابلم قرار دارد. دست و پایم را گم می‌کنم و نمی‌دانم صحبتم را چگونه آغاز کنم. پاهایش آنقدر نحیف و تکیده شده که هیچ سنخیتی با بالاتنه‌اش ندارد جانباز 70 درصد است و موجی. درون اتاق جز 7-8 تخت خالی و یک پرستار کسی نیست. گوشه اتاق بالای تختی عکس شهیدی گذاشته شده. آقا حسین که مرا خیره به آن عکس می‌بیند، می‌گوید:
یک زمانی روی همین تخت می‌خوابید. چندسال پیش که شهید شد جانبازی که به جاش اومد عکسشو گذاشت بالای سرش تا جاش واسمون خالی نباشه ...
برخلاف آقا کریم، آقا حسین به گرمی ‌پذیرایم می‌شود: متولد 43 هستم و سال 64 مجروح شدم، قطع نخاع،عملیات والفجر8 فاو.
در لابه‌لای صحبت‌هایش ذهنم روی سنش در زمان مجروح شدن قفل می‌کند: جوان 24 ساله!
دنباله صحبت‌هایش را پی می‌گیرم: خانواده‌ام ورامینن و روزهایی که حالم بد میشه میام آسایشگاه.
اینجا حالم خوب میشه چون همه مثل خودم هستن.
وقتی می‌پرسم فرزندی دارد می‌گوید یک دختر اما بعد از چند دقیقه کاشف به عمل می‌آید دخترش فرزند شهید است. باز هم ذهنم پرت می‌شود به همسرش که بعد از شهادت شوهر اولش حال با یک جانباز 70 درصد هم‌پیمان شده است! اینجاست که معنا و مفهوم فداکاری برایم رنگ می‌گیرد، خصوصا وقتی شیرینی رضایت حسین آقا از همسر و دخترش را در برق چشمانش می‌بینم.
از حسین‌آقا می‌خواهم درباره مشکلاتش بگوید، درباره اهمال‌ها و کاستی‌ها، درباره فراموشی‌ها و چشم‌پوشی‌ها ... اما می‌گوید:
چه فایده! من هرچی بگم شما نمی‌تونید چاپ کنید. درددل ما جانبازا خیلی تلخه، خیلی دل می‌خواد مسئولان حرف‌های ما رو بخونن و به روی خودشون نیارن. ده صفحه هم براتون درددل کنم باز نه چاپ میشه و اگرم چاپ شده اتفاقی نمی‌افته. می‌پرسم پشیمان نیست از اینکه شبانه روز را باید درازکش سپری کند و درد همیشگی همسایه‌اش باشد: نه اصلا چرا باید پشیمون باشم وقتی که به خاطر میهنم رفتم جبهه. از طرف دیگه کسی من رو مجبور نکرد برم جبهه خودم خواستم. فقط یک وقتا دلم می‌گیره از غفلت‌ها و بی توجهی‌ها ...
ادامه حرفش را می‌خورد شاید چون می‌داند هیچ‌گاه قرار نیست چاپ شود.
می‌پرسم: وقتی دولت عوض می‌شود یا مجلس، تغییری هم در وضعیت شما پیش می‌آید: خنده تلخی می‌کند و می‌گوید: اصولگرا یا اعتدال یا اصلاح‌طلب هیچ فرقی نمی‌کنه فقط هربار جیب یک عده پر پول میشه...
دل آقا حسین هم پر است از شعارهای رنگارنگ کاندیداهای مختلف و می‌نالد از اختلاس و گرانی و... حتی شاید پرتر از دل من و بسیاری دیگر: درسته که فیلم و سریال درباره جنگ زیاد ساخته شده یا رسانه‌ها هر از گاهی حرفی از هشت سال دفاع مقدس می‌زنن اما مگه همه این فیلم‌ها برای مردم عادی ساخته میشه ...
اتفاقا مخاطب خیلی از این فیلم‌ها مسئولان هستن. باید به نسل‌های بعد از جنگ که این دوران رو ندیدن واقعیت جنگ نشون داده بشه ... مسئولان هم باید واقعا به شعار «راه شهدا ادامه دارد» عمل کنند نه اینکه شعار بدهند.
درباره مهم‌ترین مشکلات جانبازان هم که می‌پرسم،
می‌گوید جانباز و غیرجانباز نداره دولت باید به همه اقشار ضعیف کمک کنه ... ما جانبازان و معلولان اما بیشتر به توجه نیاز داریم. از هزینه‌های درمان گرفته تا رفت و آمد. خیلی از جانبازان حتی بیمه تکمیلی هم ندارن درحالی که این وظیفه سازمان‌های مربوطه است که دنبال مشکلات جانبازان باشه وگرنه یکی مثل من که قطع نخاعیه چه جوری از این اداره بره اون اداره، می‌ریم بیمارستان می‌گن فلان سازمان یا ارگان پول بیمه‌تون رو نریخته ما نمی‌تونیم پذیرشتون کنیم و... سر درددلش که باز می‌شود صدایش هم غمگین می‌شود: کاش ما هم شهید می‌شدیم؛ نه اینکه از شرایط جسمی‌مون خسته شده باشیم اصلا اما چیزهایی که امروز تو جامعه می‌بینیم واسمون درد داره. چی بود و چی شد ...  بچه‌های جنگ سر رفتن روی مین و خنثی کردنشون تو عملیات دعوا داشتن! همه می‌خواستن فداکاری کنن اما امروز خون همون جوونا پایمال شده و از یاد رفتن!
می‌خواهم به مناسبت روز شهدا پیامی‌بدهد و او هم پیام همیشگی «نگذاریم خون شهدا پایمال شود» را بازگو می‌کند. اما پیامش برای مسئولان رنگ و بوی جانبازی ندارد:
اصلا جانبازان هیچی، دولت به مردم راست بگه، دم عیده چرا باید کارگران بیکار بشن؟! چرا باید خیلی از خانواده‌ها توانایی خرید جوراب برای بچه‌هاشون رو نداشته باشن در حالی که عده‌ای خرید عیدش رو از انگلیس می‌کنه؟! چرا هیچ مسئولی هوای مردم را ندارد؟! ...
ریکوردر را که خاموش می‌کنم حال نوبت اوست که از من سوال بپرسد؛ از اینکه چند سال دارم و چقدر از کار و بارم راضی هستم، متاهلم یا مجرد، اصلیتم کجایی است و ... در حالی که مشغول عکس گرفتن از او می‌شوم دل به نصایح پدرانه‌اش می‌سپارم؛ از گذشت می‌گوید و فداکاری و چقدر این بار نصیحت‌هایش برای من جوان طعم «هر آنچه از دل برآید بر دل نشیند» می‌دهد ... حالا نوبت آقا علی‌اصغر است که میهمانش باشم. باز هم 30 سال و باز هم 70درصد و باز هم قطع نخاع ... او جزو خوشبخت‌های آسایشگاه است چون اتاق تک‌نفره دارد. به گرمی‌پذیرایم می‌شود اما او هم چندان میانه خوبی با ریکوردر و گزارش و روزنامه و عکس و ... ندارد.
می‌گوید از مشکلات گفتن چه فایده! اصراری به گفتگو نمی‌کنم. اما نیم‌ساعتی را در اتاقش می‌مانم و از هر دری صحبت می‌کنیم؛ از رانت‌خواری و تبدیل شدن آن به فرهنگ تا حال و روز رسانه ها و شاهکار مردم در انتخابات هفتم اسفند. درددل بسیار دارد اما مثل آقا کریم و آقا حسین امیدوار است و با روحیه. صدای اذان که در محوطه می‌پیچد سخنش را نیمه‌تمام می‌گذارد.
به جانبازی‌ام افتخار می‌کنم.

در حیاط آسایشگاه زیر نور تند و تیز آفتاب ظهر آخرین روزهای زمستان، آقا محمدرضا که روی صندلی چرخ‌دارش آفتاب گرفته جزو همان ته‌مانده جانبازهایی است که هنوز عزم رفتن برای تعطیلات عید را نکرده. رو به رویش می‌نشینم و سوالاتم را تکرار می‌کنم: ارتشی بودم و سال 64 مجروح شدم؛ 70درصد جانباز قطع نخاعی ... 15 ماه در بیمارستان اهواز بستری بودم و بعد از بهبودی به آسایشگاه بقیه‌الله منتقل شدم و با 15 جانباز ارتشی دیگر 27 سال آنجا روزگار گذراندیم تا اینکه بنیاد تصمیم به تخریب آنجا گرفت و من هم حدود یک سال است به اینجا منتقل شده‌ام.
بی‌آنکه از مشکلاتش بپرسم خود سر حرف را باز می‌کند:
بعد از 30 سال جانبازی یک خانه 60 متری دارم که فاقد امکانات است از این رو ناچارم بیشتر در آسایشگاه بمانم؛ آن هم در یک اتاق کوچک با 4 تخت و 4 هم‌اتاقی که طبیعتا با هم اختلاف سلیقه و دیدگاه داریم. با این وجود اما اصلا از تصمیمی‌که 30 سال پیش گرفت و به موجب آن امروز زمینگیر شده، پشیمان نیست: من به جانبازی‌ام افتخار می‌کنم. این بدن امانت خداوند نزد ماست چه بهتر که 70درصدش را در راه خداوند، میهن و کشورم هزینه کردم.
او هم می‌نالد از تبعیض‌ها و زخم زبان‌ها:
بارها شده به خاطر مشکلاتم به سازمان یا ارگانی مراجعه می‌کنم و برخی افراد در جوابم می‌گویند می‌خواستی به جبهه نری! با این حرفا گاهی دلم می‌شکنه...
شما در جواب آنها چه می‌گویید؟
می‌خندد و می‌گوید: میگم اگر ما نمی‌رفتیم به جای اینکه الان پدرت شما رو پیمان صدا کنه جاسم صدا می‌کرد!
آقا محمدرضا پیامش برای روز شهدا را هم اینگونه بیان می‌کند: لحظه‌ای فکر کنیم برای چی انقلاب کردیم، برای چی این‌همه جوان شهید دادیم؟ برای این دادیم که برخی مسئولان بروند دنبال خوشگذرانی و کارهای سیاسی! پس تلاش برای سازندگی و آبادانی مملکت چه می‌شود؟ شهدا هم جوانی و زندگی و خانواده خود را دوست داشتند، می‌توانستند در زمان جنگ بی‌تفاوت باشند یا از کشور بروند و امروز بازگردند و طلبکار هم باشند. پس اگر امروز خون پاک شهدا نبود مطمئن باشید وضع ما از عراق و سوریه و ... بدتر بود!

درباره انتظاراتش می‌پرسم، درباره چیزهایی که باید امروز می‌بود اما از جانبازان دریغ شده است:
ما انتظاری جدای از مردم نداریم، حرف ما حرف ملت است؛ گرانی، تورم، بیکاری و
...
از سازمان‌های مربوطه چندان رضایت ندارد و می‌گوید: البته 31 سال اینگونه گذشته و چندصباحی بیشتر باقی نمانده که آن هم می‌گذرد.
هرچه می‌گذرد جانبازان بیشتر به ورطه فراموشی می‌افتند. اما گاهی برخی مسائل دل ما را می‌شکند. اوایل آذر امسال سازمان مربوطه-ای با من تماس گرفتند و گفتند می‌خواهیم حقوق شما را 500هزار تومان افزایش دهیم تشریف بیاورید سازمان و نامه‌ای را امضا کنید. من هم از همه جا بی‌خبر رفتم و بنا به اعتمادی که به آن سازمان داشتم نامه را امضا کردم و یکسری مدارک هم ارائه کردم و یک ‌هفته‌ای بابت آن مدارک از این سازمان به آن سازمان رفتم. آخر آذرماه به جای اینکه 500هزارتومان به حقوقم اضافه شود حقوقی که از ارتش می‌گرفتم هم قطع شد، بیمه‌‌ام قطع شد و ... ماه بعد هم 120 هزار تومان از حقوق جانبازی‌ام قطع شد!!! پیگیری هم که کردم تنها جواب سربالا گرفتم و در نهایت فهمیدم نامه‌ای که امضا کردم برای افزایش حقوق نبوده برای قطع آن بوده!!!
آقا محمدرضا در ادامه از خاطرات روزهای جنگش می‌گوید؛ از تلخ‌ترین روزهایی که همرزمانش جلو چشمانش گلوله می‌خوردند:
آن زمان منیتی وجود نداشت و همه یکی بودیم. یادم می‌آد صبح بود و دوست صمیمی‌ام که تازه داماد بود و بعد از سال‌ها به دختر مورد علاقه‌اش رسیده بود،داشت نگهبانی می‌داد، یکدفعه از جلو سنگر صدایی می‌آید و او هم که بلند می‌شود ببیند چه خبر است با غناسه دهانش را نشانه می‌روند ...
از شیرینی‌ها هم می‌گوید؛ از عملیات‌هایی که در آن پیروز می‌شدند یا کمترین تلفات را داشت اما تاکید می‌کند بیشتر تلخ بود تلخ ...
حاضرم 30 درصد باقی‌مانده تنم را به کشورم هدیه کنم.
در میان گفتگو آقا کریم را دوباره می‌بینم، می‌پرسد با فیروز هم صحبت کردی وقتی می‌گویم نه با تلفن هماهنگ می‌کند که به دیدنش بروم. آقا فیروز هم تیپ آرتیستیک دارد؛ سبیل‌های داش مشدی‌ و سینه‌ کفتری. روی تخت دراز کشیده و به احترام من نیم‌خیز می‌شود هرچه اصرار می‌کنم راحت باشد مرام مردانه‌اش اجازه نمی‌دهد. طرز صحبت‌کردنش لوطی‌وار است و با تیپش همخوانی دارد. او هم در 70درصد بودن با آقا کریم و آقا علی‌اصغر و آقا حسین و ... مشترک است.
33 سال است ویلچرنشین شده آن هم در سن 15 سالگی!!! آقا فیروز هم پشیمان نیست و می‌گوید هر مملکتی مشکلاتی دارد. کشوری که 8 سال با دشمن بجنگد بالاخره تلفات دارد. ما به وظیفه خود عمل کردیم. امروز هم حاضرم 30 درصد باقی‌مانده تنم را به کشورم هدیه کنم.
آقا فیروز هم از مشکلات می‌گوید اما تاکید می‌کند امنیتی که ایران دارد مسئله کم‌اهمیتی نیست و با کلمات داش‌مشتی‌اش می‌گوید:
جوونای ایران هشت سال جنگیدن تا امروز کسی چپ به ایرانمون نگاه نکنه همین واسه منِ جانباز کافیه ...
از سبک ظاهری‌اش می‌پرسم که شبیه لوطی‌هاست:
من این تیپ رو دوست دارم، جنگم که ریش و سبیل نمی‌شناسه. مهم علاقه است به ایران و انقلاب اسلامی ...
برخلاف ظاهرش اما دل مهربانی دارد، لابه‌لای حرف‌هایش با بغض می‌گوید: تو آسایشگاه با وجود اختلاف سلیقه اما بچه ها خیلی گذشت دارن. وقتی برادر من درد داره به مولا قلب من درد می‌کنه ... جانبازا خیلی مشکل دارن. شما تصور کن 24 ساعت روی تخت دراز بکشی خیلی سخته
حالا ما رو تصور کن که 30 ساله تو این شرایط هستیم و خیلیا پول ندارن حتی تشک مواج بخرن تا زخم بستر نگیرن ... شهرداری شهری ساخته که ما جانبازها و معلول‌ها هیچ جایی توش نداریم! به ما برمی‌خوره وقتی مردم بهمون ترحم می‌کنن ...
آقا فیروز هم پیامش به مناسبت روز شهدا را اینگونه بیان می‌کند: فیلم از جنگ خیلی پخش شده اما باور کنید همه این فیلم‌ها تنها گوشه‌ای از سختی جنگ و شرایط اون زمان رو نشون می‌دن ... از جوونا می‌خوام خانواده‌هایی رو که شهید دادن فراموش نکنن، از مسئولان می‌خوام گاهی سری به ما بزنن.
من مطمئنم جوونای الان چیزی کم از جوونای جنگ ندارن. هرچند شاید تیپ و ظاهرشون خیلی فرق کنه. ایرانی هرجا که باشه با هر سطح و طبقه‌ای باغیرته ...

حیاط آسایشگاه همچنان خلوت است و صدای باد همچنان لا به‌لای دار و درخت‌ها سکوت را برهم زده ... چشمم به تنها بنر حیاط می‌افتد که رویش درخت کاجی حک شده و پرنده سفیدرنگی بر فرازش ایستاده، حرکت باد روی بنر بال‌های پرنده را به حرکت درمی‌آورد و به یادم می‌اندازد روز شهید را که در لابه‌لای مناسبت‌های مختلف مهجور مانده ...


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: جانباز، خانه، قطع نخاعی، رضایت، درد دلهای تلخ، نسلهای بعد از جنگ، از یاد رفته،


ضـــریـــح گـُـمـشـــده


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  ضـــریـــح گـُـمـشـــده 

 

 

عشق من پاییز آمد مثل پار/ باز هم ما بازماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما / گل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل خونجوش بود/ در فراق یاس مشکی‌پوش بود

یاس بوی مهربانی می‌دهد/عطر دوران جوانی می‌دهد

یاس‌ها یادآور پروانه‌اند/ یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند

یاس در هر جا نوید آشتی‌ست/ یاس دامان سپید آشتی‌ست

در شبان ما که شد خورشید؟ یاس/ بر لبان ما که می‌خندید؟ یاس

یاس یک شب را گل ایوان ماست/ یاس تنها یک سحر مهمان ماست

بعد روی صبح پرپر می‌شود/ راهی شب‌های دیگر می‌شود

یاس مثل عطر پاک نیت است/ یاس استنشاق معصومیت است

یاس را آیینه‌ها رو کرده‌اند/ یاس را پیغمبران بو کرده‌اند

یاس بوی حوض کوثر می‌دهد/ عطر اخلاق پیمبر می‌دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود/ دانه‌های اشکش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه/ می‌چکانید اشک حیدر را به راه

عشق معصوم علی یاس است و بس/ چشم او یک چشمه الماس است و بس

اشک می‌ریزد علی مانند رود/ بر تن زهرا گل یاس کبود

گریه آری گریه چون ابر چمن/ بر کبود یاس و سرخ نسترن

گریه کن حیدر که مقصد مشکل است/ این جدایی از محمد مشکل است

گریه کن زیرا که دخت آفتاب/ بی‌خبر باید بخوابد در تراب

این دل یاس است و روح یاسمین/ این امانت را امین باش  ای زمین

نیمه‌شب دزدانه باید در مغاک/ ریخت بر روی گل خورشید خاک

یاس خوشبوی محمد داغ دید/ صد فدک زخم از گل این باغ دید

مدفن این ناله غیر از چاه نیست/ جز دو کس از قبر او آگاه نیست

گریه بر فرق عدالت کن که فاق/ می‌شود از زهر شمشیر نفاق

گریه بر طشت حسن کن تا سحر/ که پر است از لخته خون جگر

گریه کن چون ابر بارانی به چاه/ بر حسین تشنه‌لب در قتلگاه

خاندانت را به غارت می‌برند/ دخترانت را اسارت می‌برند

گریه بر بی‌دستی احساس کن/ گریه بر طفلان بی‌عباس کن

باز کن حیدر تو شط اشک را/ تا نگیرد با خجالت مشک را

گریه کن بر آن یتیمانی که شام/ با تو می‌خوردند در اشک مدام

گریه کن چون گریه ابر بهار/ گریه کن بر روی گل‌های مزار

مثل نوزادان که مادر‌مرده‌اند/ مثل طفلانی که آتش خورده‌اند

گریه کن در زیر تابوت روان/ گریه کن بر نسترن‌های جوان

گریه کن زیرا که گل‌ها دیده‌اند/ یاس‌های مهربان کوچیده‌اند

گریه کن زیرا که شبنم فانی است/ هر گلی در معرض ویرانی است

ما سر خود را اسیری می‌بریم/ ما جوانی را به پیری می‌بریم

زیر گورستانی از برگ رزان/ من بهاری مرده دارم ای خزان

زخم آن گل در تن من چاک شد/ آن بهار مرده در من خاک شد

ای بهار گریه‌ بار نا امید/ ای گل مأیوس من یاس سپید

 

    « احمد عزیزی » 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 


برچسب ها: شهادت حضرت زهرا، ضـــریـــح گـُـمـشـــده، احمد عزیزی،

مُژده! متهمان دَکل سرقتی پیدا شده! ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

http://s7.picofile.com/file/8242990634/DAKALE_NAFTYE_GOMSHODEH_7.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242989718/DAKALE_NAFTYE_GOMSHODEH_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242991818/DAKALE_NAFTYE_GOMSHODEH_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242992392/DAKALE_NAFTYE_GOMSHODEH_4.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8242995392/DAKALE_NAFTYE_GOMSHODEH_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8242990134/DAKALE_NAFTYE_GOMSHODEH_2.jpg

 

 

 

 مُژده! متهمان دَکل سرقتی پیدا شده! ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

   وکیل مدافع یکی از متهمان پرونده موسوم به دکل گمشده، می‌گوید هم‌اکنون غیر از موکلش که با قرار وثیقه آزاد شده، آقایان «ش»، «م» و متهم جدید که احتمالا آقای «ط» است در بازداشت به سر می‌برند.
به گزارش ایسنا، روزنامه «آرمان» نوشته است:
موضوع گم شدن دکل 78 میلیون دلاری فورچونا پس از آن به‌طور رسمی رسانه‌ای شد که علی لاریجانی رئیس مجلس در نامه‌ای به رئیس کمیسیون انرژی مجلس دستور بررسی موضوع مفقود شدن دکل نفتی متعلق به ایران را داد.
پس از اعلام این موضوع توسط یکی از نماینده‌های مجلس، اوایل تیرماه سال‌ جاری یکی از خبرنگاران موضوع دکل گمشده را اینگونه از بیژن زنگنه وزیر نفت پرسید، که «آیا خبر مفقود شدن یک دکل نفتی ایرانی در زمان فعالیت دولت گذشته صحت دارد؟»، وزیر نفت هم جواب داد: «موضوع مفقود شدن دکل نفتی متعلق به ایران واقعیت دارد و با پیگیری و شکایت ما پرونده‌ای در این خصوص تشکیل شده است.»
بر اساس آنچه در خبرها آمده است، این دکل توسط شرکت تاسیسات دریایی ایران خریداری شده بود و بر همین اساس کمیسیون انرژی مجلس هم طرح تحقیق و تفحص از این شرکت را کلید زد و برای دو تن از مدیران عامل سابق این شرکت پرونده قضایی تشکیل شد. پس از آن بود که
رستم قاسمی وزیر سابق نفت با بیان اینکه دکل حفاری خودکار نیست که گم شود، گفته بود: «این موضوع ارتباطی با وزارت نفت ندارد و اگر کسی در جریان خرید این دکل یا موارد دیگر در شرکت تاسیسات دریایی تخلف کرده است، دستگاه قضا قاطعانه و با سرعت رسیدگی کند.»
ناصر سراج - رئیس سازمان بازرسی کل کشور - هم در اظهارنظری با بیان اینکه "اصل موضوع گم‌شدن 87 میلیون دلار در خرید یک دکل نفتی صحت دارد"، گفته بود: «افرادی که این پول را هزینه کرده‌اند تاکنون نتوانسته‌اند هیچ دلیلی ارائه کنند که این پول حتما به شرکت فروشنده تحویل شده است. سازمان بازرسی کل کشور تاکنون 8 گزارش مفصل در این خصوص از شرکت نفت تهیه کرده که آخرین گزارش آن امروز تهیه و به مراجع قضایی ارسال شد.»
همچنین
علی علیلو - عضو کمیسیون صنایع و معادن مجلس - درباره این پرونده توضیح داد: «پرونده مربوط به خرید دکل از یک شرکت یونانی با واسطه دلالی به‌نام طباطبایی به‌قیمت 87 میلیون دلار است. این دکل حفاری تولید سال 1982 است.»
بازداشت سه متهم دیگر
پس از گذشت چند ماه از رسانه‌ای شدن این پرونده خبر می‌رسد با حکم بازپرس دادسرای ویژه مفاسد اقتصادی، محمدمحسن مهاجرانی بازداشت شد که با تودیع وثیق آزاد شده است اما دیروز تسنیم نوشت که وکیل مدافع محسن مهاجرانی می‌گوید غیر از موکلش که با قید وثیقه آزاد است، هم‌اکنون سه نفر در ارتباط با پرونده دکل نفتی در بازداشت به سر می‌برند.
سیدمحمود علیزاده طباطبایی وکیل مدافع مهاجرانی که یکی از متهمان پرونده دکل نفتی محسوب می‌شود در پاسخ به این سوال که دادستانی تهران به تازگی از بازداشت یک متهم جدید در پرونده دکل نفتی خبر داده است، اظهار کرد: احتمالا این فرد، آقای «ط» است که قبلا بازپرس پرونده هم گفته بود بازداشت می‌شود.
وکیل مدافع مهاجرانی افزود:
بعید می‌دانم غیر از آقای «ط» فرد دیگری بازداشت شده باشد زیرا متهمان مرتبط با این پرونده همگی در بازداشت بودند و فقط این فرد آزاد بود.
علیزاده‌ طباطبایی ادامه داد: وقتی از بازپرس پرسیدیم چرا برخی در این پرونده بازداشت نمی‌شوند، اذعان کرد که هر کسی در معرض اتهام باشد و دلیل کافی برای اتهامش داشته باشیم، بازداشت می‌کنیم.
وکیل مدافع مهاجرانی اظهار کرد:
جالب این است که در این پرونده به حساب خانم «ن.ف» که خواهرزاده آقای «ط» است و در سوئد به سر می‌برد، 30 میلیون دلار واریز شده است.
به گفته وی، هم‌اکنون غیر از موکلش که با قرار وثیقه آزاد شده، آقایان «ش»، «م» و متهم جدید که احتمالا آقای «ط» است در بازداشت به سر می‌برند.

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

آرزوی پرواز


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8242876350/KABUTAR_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242877226/KABUTAR_JUJEH_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8242878218/KABUTAR_JUJEH_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242879000/SH8H3N_2.jpg

 

 

 


  آرزوی پرواز 


 کبوتر بچه‌ای با شوق پرواز / بجرئت کرد روزی بال و پر باز

 پرید از شاخکی بر شاخساری / گذشت از بامکی بر جو کناری

 نمودش بسکه دور آن راه نزدیک / شدش گیتی به پیش چشم تاریک

 ز وحشت سست شد بر جای ناگاه / ز رنج خستگی درماند در راه

 گه از اندیشه بر هر سو نظر کرد / گه از تشویش سر در زیر پر کرد

 نه فکرش با قضا دمساز گشتن / نه‌اش نیروی زان ره بازگشتن

 نه گفتی کان حوادث را چه نامست / نه راه لانه دانستی کدامست

 نه چون هر شب حدیث آب و دانی / نه از خواب خوشی نام و نشانی

 فتاد از پای و کرد از عجز فریاد / ز شاخی مادرش آواز در داد

 کزینسان است رسم خودپسندی / چنین افتند مستان از بلندی

 بدن خردی نیاید از تو کاری / به پشت عقل باید بردباری

 ترا پرواز بس زودست و دشوار / ز نو کاران که خواهد کار بسیار

 بیاموزندت این جرئت مه و سال / هَمَت نیرو فزایند، هم پر و بال

 هنوزت دل ضعیف و جثه خرد است / هنوز از چرخ، بیم دستبرد است

 هنوزت نیست پای برزن و بام / هنوزت نوبت خواب است و آرام

 هنوزت اندُه بند و قفس نیست / بجز بازیچه، طفلان را هوس نیست

 نگردد پخته کس با فکر خامی / نَپوید راه هستی را به گامی

 ترا توش هنر میباید اندوخت / حدیث زندگی میباید آموخت

 بباید هر دو پا محکم نهادن / از آن پس، فکر ِ بر پای ایستادن

 پریدن بی پر تدبیر، مستی است / جهان را گه بلندی، گاه پستی است

 به پستی در، دچار گیر و داریم / ببالا، چنگ شاهین را شکاریم

 من اینجا چون نگهبانم وُ تو چون گنج / ترا آسودگی باید، مرا رنج

 تو هم روزی رَوی زین خانه بیرون / ببینی سِحربازیهای گردون

 از این آرامگه وقتی کنی یاد / که آبش برده خاک و باد بنیاد

 نه‌ای تا زاشیان امن دلتنگ / نه از چوبت گزند آید، نه از سنگ


 مرا در دامها بسیار بستند / ز بالم کودکان پرها شکستند

 گه از دیوار سنگ آمد گه از در / گهم سرپنجه خونین شد گهی سر

 نگشت آسایشم یک لحظه دمساز / گهی از گربه ترسیدم، گه از باز


 هجوم فتنه‌های آسمانی / مرا آموخت علم زندگانی

 نگردد شاخک بی بُن برومند / ز تو سعی و عمل باید، ز من پند
 

 «پروین اعتصامی»

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خیلی از شعارهای مبارزه با اشرافی-گری فراموش شده ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8230695976/TAJAMOLGER8EE_ZAW8HERE_ZENDEGY_7.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8242768726/TAJAMMOLGER8EE_4.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8242768834/TAJAMMOLGER8EE_2.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8242769042/TAJAMMOLGER8EE_7.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8242769300/TAJAMMOLGER8EE_9.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8242769750/TAJAMMOLGER8EE_6.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8242769984/TAJAMMOLGER8EE_1.jpeg

   خیلی از شعارهای مبارزه با اشرافی-گری فراموش شده ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

متن گفت و گوی شفقنا با حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا زائری، مدیرعامل مجتمع فرهنگی سرچشمه و پژوهشگر و کارشناس دین را می خوانید:

*با توجه به تاکیدها و سفارش های بزرگان به ساده زیستی متولیان دینی و مبلغان و روحانیون، بی توجهی به این توصیه ها چه عواقبی ممکن است برای این قشر و جامعه ای داشته باشد که در امور خود از این قشر الگوبرداری می کند؟

زائری: اولا با توجه به جایگاهی که روحانیت به عنوان الگوی مردم در عمل به دستورات دینی، جدی گرفتن انذارها و توجه به ارزش های معنوی و دوری از دنیا دارند اگر روزی همین روحانیت در هر موضوعی از جمله پرهیز از توجه به دنیا و اقبال به آن کوتاهی کنند اولین خطری که به وجود می آید این است که تمامی این بحث ها و مبانی تضعیف می شود. چرا که مخاطبان این امر فکر می کنند که این مسایل خیلی هم حیاتی نیستند. مانند اینکه پزشکی به مردم در خصوص خطر دخانیات هشدار دهد درحالی که مردم ببینند خود او سیگار می کشد که در این صورت اولین چیزی که به ذهن مردم می رسد این است که خطر دخانیات خیلی هم جدی نیست چراکه اگر جدی بود پزشک خودش مراعات می کرد. این نکته اول است که با این کار پیام های دینی و ارزش های معنوی و اخلاقی دچار آسیب جدی می شود.

نکته دوم این است که جایگاه روحانیت در جامعه با دنیا طلبی از بین می رود؛ زیرا ویژگی برجسته ای که روحانیت در بین طبقات اجتماعی مختلف دارند این است که همواره در طول تاریخ رابطه بسیار نزدیک و صمیمی با عموم مردم داشته اند و ساده زیست بوده اند. در بین صنوف مختلف اجتماعی هیچ قشری را نمی بینیم و پیدا نمی کنیم که به اندازه روحانیت به مردم نزدیک و در متن مردم باشد. روحانیت صنفی است که از آغاز زندگی مردم و در سختی ها با آنها همنفس و همنشین بود و مردم همواره روحانیت را در کنار خود می دیدند؛ بنابراین اگر روحانیت با متوسط  زندگی مردم و قشر ضعیف و مخاطب عام فاصله پیدا کند طبیعتا آن جایگاه را از دست می دهد و روحانیت که قرار است مروج دینی و دعوت کننده به سوی ارزش ها باشد دیگر آن قدرت و موقعیت را پیدا نمی کند.

*این حساسیت درباره روحانیت به عنوان مسوولان اجرایی بیشتر می‌شود؟

زائری: بله! بحث دیگر این است که در حال حاضر و در این مقطع زمانی روحانیت به نوعی جنبه حاکمیت هم پیدا کرده است. بعد از انقلاب اسلامی جلوه ای از روحانیت را شاهد هستیم که اداره عموم جامعه را در دست دارد که حساسیت و مسوولیت او را به مراتب بیشتر می کند؛ حتی یک روحانی که هیچ مسوولیتی در جامعه ندارد ناخودآگاه در ذهن مردم منتسب به این جریان و طبقه حاکم تلقی می شود. شاید نگرانی امام علی (ع) که فرمود «ان اللَّه تعالی فرض علی ائمّه الحق ان لا یقدّروا انفسهم الاّ بضعفه من النّاس» « آن کسانی که مسوولیت و ریاست را در جامعه اسلامی بر عهده می گیرند خداوند واجب کرده است که مثل محروم ترین طبقه مردم و عادی ترین طبقه زندگی کنند» برای همین مساله بوده است. اینکه وقتی انسان های فقیر، این اشخاص و زندگی آنها را می بینند می توانند تنگ دستی و محرومیت خود را تحمل کنند؛ برای مثال فردی که برای خرید جهیزیه دچار مشکل است با مشاهده استاندار، امام جمعه شهر و شهردار هم که در آنجا زندگی می کنند و برای تهیه جهیزیه دچار مشکل هستند این مشکلات را تحمل می کند اما اگر کسی را ببیند که مسوولیتی داشته و از بهترین امکانات برخوردار است اما او امکانات اولیه را هم ندارد و در کنار آن هم با مشکلات بسیاری در زندگی از جمله بیماری فرزندش رو به روست طبیعی است که این تبعیض و تفاوت را نمی تواند تحمل کند. از این جهت الآن مسؤولیت حوزه های علمیه طبیعتا نسبت به گذشته خیلی سنگین تر و حساس تر شده است.

*گاهی برخی از روحانیون که در سمت هایی عهده دار مسوولیت می شوند به دلیل برخی ملاحظات، تا حدی ساده زیستی را به فراموشی می سپارند و در مواردی مشاهده می شود که خوی اشرافی گری و تجمل گرایی به تدریج در برخی تقویت می شود؛ چرا این گرایش ایجاد می شود؟ چنین رویکردی چه تبعاتی دارد و چه آسیب هایی را متوجه جامعه می کند؟

زائری: واقعیت این است علی رغم اینکه  شخصا به طور جدی منتقد برخی ایرادها و مشکلات هستم و شاید بیشتر از هر شخص دیگر هم در این زمینه و به طور خاص در مورد بی توجهی های روحانیت، خطر دنیا طلبی و اشرافی گری در میان حوزه های علمیه صحبت کردم ولی می خواهم به صراحت بگویم که هنوز هم علی رغم تمام انتقادهایی که به این حوزه وارد می شود یکی از سالم ترین، وارسته ترین و پاک ترین طبقات اجتماعی، طبقه روحانیت است. یعنی علی رغم همه این انتقادها باز هم اگر آمار بگیریم طلبه و روحانیون ما از جهت سلامت مالی و ساده زیستی شاید جزو بهترین طبقات اجتماعی باشند اما دو عامل باعث شده است که بعضی از ایرادها و مشکلات، بیشتر به چشم آید. عامل اول این است که به هر حال زندگی اجتماعی ما به طور کلی تغییر کرده است یعنی پنجاه سال پیش عموم مردم در طول هفته ممکن بود یکی دوبار بیشتر گوشت و برنج استفاده نکنند، طبیعتا روحانیت هم به عنوان بخشی از جامعه در همین فضا زندگی می کردند. اما امروز زندگی ها تغییر کرده است امکانات و بهره مندی ها به شکل عمومی برای همه مردم ایجاد شده است و روحانیت هم بخشی از همین جامعه هستند و در همین جامعه زندگی می کند به طور طبیعی از مجموع این تغییرات متاثر شده است؛ بنابراین امروزه بسیاری از امکانات برای عموم مردم فراهم شده است که این باعث شده بعضی از مسایل به چشم آید اما به طور ناخودآگاه این انتظاری که داریم که این روحانیون مانند ۵۰ سال پیش زندگی کنند، این انتظار را از بقیه مردم نداریم.

نکته دوم این است که حساسیت مردم به دلیل مسوولیت روحانیت که در معرض حاکمیت هستند و در دسترسی رسانه ای و شبکه های اجتماعی و ظرفیت های اطلاع رسانی قرار می گیرند باعث شده است که کوچکترین مسایل هم خیلی به چشم آید. یعنی اگر یک روحانی یک اشتباه کوچکی هم انجام دهد به سرعت دیده می شود، اگر یک مطلب ناروایی  را در سخنرانی های خود مطرح کند به سرعت بازتاب پیدا می کند و دیده می شود در حالی که ممکن بود بیست سال پیش همین حرف را بزند اما کسی مطلع نشود و حتی شخصی حساسیتی نسبت به آن مساله نشان ندهد.

* آیا همین حد نایدده گرفتن اصول، خلاف آن چیزی نیست که روحانیت داعیه آن را دارند؟

زائری: قطعاً این کار ایراد بسیار جدی هم دارد چراکه قرار بود روحانیت مردم را به سوی آخرت دعوت کنند. مهمترین و اساسی ترین پیام روحانیت ترک دنیاست، مهمترین دعوت روحانیت به سمت توحید و توجه به آخرت و معنویت است، اساس کار روحانیت پرهیز دادن مردم از دنیا طلبی است؛ روحانیت این لباس را پوشیده تا سختی ها و مشکلات را برای ادای بهتر آن وظیفه و ابلاغ آن دعوت تحمل کند. بنابراین مردم انتظار ندارند حتی تعداد کمی از روحانیت دچار این آسیب شوند.

*گاهی تصوراتی هر چند غلط در اذهان عمومی شکل می گیرد مبنی بر اینکه برخی طلاب با هدف رسیدن به جاه و مقام این مسیر را انتخاب کرده اند و هدف آنها خدمت در مسیر دین نبوده است که البته ممکن است چنین افرادی در همه اقشار وجود داشته باشند، حوزه های علمیه باید چه تدابیری اتخاذ کنند که به دلیل حساسیت لباس روحانیت، چنین تصوراتی شکل نگیرد؟

زائری: این حساسیت در گذشته وجود داشت. وقتی به ادبیات فارسی نگاه کنید فراوان این تعابیر وجود دارد که “واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند”. اما به نظر من چون این حساسیت بیشتر شده است روحانیت باید بیشتر رعایت کنند. اتفاقا الگوهای بسیار موفق و درخشانی هم در این زمینه داریم. به عنوان مثال بسیاری از مراجع تقلید، بزرگان و علما در این زمینه الگو هستند امثال  مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی یا خود رهبر انقلاب که در راس همه بود مراقبت جدی به این قضیه دارند تا جایی که شاید این سبک زندگی برای عده ای زیاده روی هم تلقی شود. مرحوم مجتبی تهرانی حتی در مصرف روزانه میوه هم وسواس عجیبی داشت که از یک مقدار بیشتر تهیه نشود یا از آیت الله بهجت نقل شده است که وقتی دکتر سفارش کرده بود  آبمیوه بخورند حساس بود که شاید همه مردم به آن دسترسی نداشته باشند. این رفتاری است که در زندگی علما می بینیم. خانه بسیاری از علمای ما نمونه هایی از زندگی ساده است که شاید آن خانه ها را به من که یک طلبه ساده هستم بدهند حاضر نباشم در آنجا زندگی کنم اینها متاسفانه بخش هایی است که دیده نمی شود. تعداد زیادی روحانی داریم که همین الان در زندگی های بسیار ساده و فقیرانه به سر می برند اما هیچ وقت بازتاب رسانه ای پیدا نمی کند.

*این قشر، مرجعی برای ساده زیستی در جامعه هستند. چه کارهایی می توان انجام داد که آن زی طلبگی جنبه مثبت دینی خود را حفظ کند و ارزش های آن مورد توجه باشد؟

زائری: در مواردی لازم است شیوه نامه و آیین نامه ای تدوین شود. به عنوان مثال دقیقا قید شود که اگر یک روحانی بخواهد سمتی بالاتری داشته باشد حتما باید محل زندگی او در یک محدوده خاصی باشد. یا زیر بار این الزامات بروند یا ملبس به لباس روحانیت نباشند کما اینکه ممکن است افرادی باشند که به دلیل اینکه حاضر به تحمل این سختی ها نیستند لباس روحانیت را به تن نمی کنند. در همه حوزه های علمیه طلبه هایی را می بینیم که لباس روحانیت نمی پوشند درس حوزه را خواندند اما لباس روحانیت را به تن نکردند. یا افرادی بودند که بعد از مدتی لباس روحانیت را در آوردند و صراحتا اعلام کردند که تحمل این شرایط برایشان سخت است.

ممکن است شیوه نامه هایی داشته باشیم و پوشیدن لباس شیوه نامه یا آیین نامه هایی داشته باشد تا کسی آن را می پوشد تعهداتی به شکل رسمی غیر از آن تعهدات شخصی و احساسی را رعایت کند و ما هم روی این قضیه پافشاری جدی تر و قاطع تری داشته باشیم تا این تصویر آسیب نبیند چون تمام قداست و ارزشی که مردم برای روحانیت قایل هستند و در سختی ها و مشکلات ناکامی های روحی و معنوی خودشان به روحانیت مراجعه می کنند به خاطر این است که این جایگاه معنوی و روحانی حفظ شده باشد که اگر این جایگاه آسیب ببیند در واقع دین آسیب خواهد دید و به مرور تمام بنیان های دینی ما دچار تزلزل خواهد شد.

*به نظر شما با این کار که قانون و تدابیری نسبت به روحانیت اتخاذ شود آیا قداست و جایگاه روحانیت در ذهن مردم تخریب نمی شود؟

زائری: مساله این است که استقلال و شخصیت غیر وابسته نهاد روحانیت باید حفظ شود. یکی از امتیازات برجسته و ویژه روحانیت و حوزه های علمیه این است که وابسته به حاکمیت نیستند و در طول تاریخ هم این افتخار را حفظ کردند که بر خلاف روحانیت در برخی از کشورها که وابسته به حکومت هستند روحانیت ایران هیچ وقت این وابستگی را نداشته اند . همین امر باعث شده زیر بار بسیاری از مسایل نروند و مردم در بسیاری از موارد احساس کنند که روحانیت در کنار آنها هستند. آن چیزی که مهم است این است که این استقلال حفظ شود و شاید لازم باشد تدابیری در کنار احساس مسوولیت فردی و تعهد اندیشیده شود.

*آیا ضابطه‌ای مثل سازمان نظام پزشکی یا نظام مهندسی برای روحانیت هست؟

زائری: متأسفانه باید من صادقانه اعتراف کنم که پوشیدن لباس روحانیت در جامعه ما ضابطه ای ندارد یعنی حتی اگر یک نفر بخواهد به شکل کاملا شخصی، بدون سواد، معلومات حوزوی و تعهد، لباس روحانیت را به تن کند هیچ ضابطه ای وجود ندارد در حالی که اگر بخواهیم مثلا لباس نظامی تهیه کنیم به راحتی این لباس را در اختیار ما قرار نمی دهند بلکه نظام نامه و شیوه نامه ای دارد. متاسفانه در طبقه روحانیت این نظام نامه وجود ندارد که این یک مشکل بسیار جدی است. یعنی علی رغم اینکه من معتقد هستم استقلال و هویت مستقل روحانیت و حوزهای های علمیه به هیچ وجه نباید مخدوش شود در عین حال به نظر من خود حوزه های علمیه باید نظامی برای روحانیت و لباس روحانیت داشته باشند و اینطور نباشد هر کسی به هر شکلی که خواست بتواند این لباس را به تن کند. ممکن است فرد هیچ سواد و آگاهی نداشته باشد اما بتواند لباس روحانیت را بپوشد که در اینصورت رفتار و کردارش به نام همه روحانیت نوشته می شود. مردم هم آگاهی ندارند که این فردی که بالای منبر رفته است از کجا آمده و ییشینه و سابقه او چقدر است، چقدر به موضوعات دینی تسلط دارد و می تواند به اسم حوزه های علمیه و روحانیت هر حرفی بزند و مردم هم هر رفتاری که از او ببینند به اسم تمام روحانیت نوشته می شود و ممکن است خطا و ایرادهای او فاجعه و مشکلات بسیار جدی به وجود آورد.

*نقش چهره های مشهور روحانی و مراجع و محققان علوم دینی در تشویق طلاب جدید به ساده زیستی و عدم تمرکز بر تجمل گرایی و تقویت رویکرد اشرافی گری چیست؟ جامعه و دولت در این زمینه چه نقشی می توانند ایفا کنند؟

زائری: دولت به معنای حاکمیت و نظام اجرایی کشور نباید در این زمینه دخالت مستقیمی داشته باشد. من به طور قاطع معتقد هستم این کاری است که خود نهادهای حوزوی، و روحانیت و مراجع تقلید باید نسبت به آن تدبیری اتخاذ کنند. تنها کاری که لازم است حاکمیت انجام دهد این است که از جنبه رسانه ای و عمومی آگاهی های مردم را بالا ببرد یعنی مردم را متوجه کند که مثلا حقایقی که در نظام زندگی طلبگی و روحانیت وجود دارد چیست. مردم را آگاه کند به اینکه در کنار تمام ایرادهایی که ممکن است وجود داشته باشد چقدر نقاط قوت و درخشان وجود دارد؛ رسانه های ما از داخل زندگی روحانیت و حوزهای های علمیه به مردم اطلاع رسانی کنند. لازم است فیلم مستند از زندگی طلبه ها و روحانیت داشته باشیم و به این بعد از زندگی روحانیت در فیلم های تلویزیون توجه کنیم. این موارد بخش هایی  است که ممکن است رسانه ملی و برخی از نهادهای دیگر به آن توجه کنند ولی طرف دیگر ماجرا به معنای ایجاد انسجام و ضابطه برای رفتار و کردار و منش روحانیت چیزی است که خود حوزه های علمیه باید به آن بپردازند. بنابراین مساله پوشیدن لباس روحانیت و ورود به این زی روحانی بسیار جدی است و باید حتما قاعده و ضابطه ای داشته باشد.

*در پایان آیا کارنامه امروز روحانیت در مبارزه با اشرافی گری و دنیا طلبی را موفق ارزیابی می‌کنید؟

زائری: حقیقت این است که در مجموع روحانیت همان طور که عرض کردم سالم ترین و منزّه ترین قشر اجتماعی است از این جهت ولیکن نباید فراموش کنیم که مأموریت اصلی ما در انقلاب اسلامی همین مبارزه با استکبار و اشرافیت بوده و حمایت از مستضعفین و پابرهنگان. راستش باید اعتراف کنیم که بسیاری از ما متأسفانه آن شعارها و آرمانها و آن رویکرد حضرت امام رضوان الله علیه را فراموش کرده‌ایم. اگر بخواهیم وضعیت امروز جامعه و عملکرد روحانیت را با صحیفه امام و حتی فقط با منشور روحانیت مقایسه کنیم کارنامه قابل دفاعی نخواهیم داشت. باید اعتراف کنیم که ما خیلی از آن شعارهای پر حرارت و اساسی در مبارزه با مرفّهین بی درد و خوی اشرافی گری و استکبار را فراموش کردیم. باید اعتراف کنیم که گاهی چندان در حمایت از پابرهنگان و کوخ نشینان و محرومین و مستضعفان موفق عمل نکردیم. باید اعتراف کنیم که گاهی امروز از آن آرمانها فاصله زیاد و جدی داریم و تا دیر نشده باید مجداداً به همان رویکردها و همان مسیر برگردیم.

 

گفتگو کننده:

 فهیمه ابراهیمی از شفقنا


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

پیغام خصوصی برای بابک زنجانی


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8242640342/ZANJ8NY_B8BAK_1.jpg

 

 پیغام خصوصی برای بابک زنجانی

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

وبلاگ علیانی، کورش ، خبرآنلاین : وقت این رسیده که بابک زنجانی تصمیم بگیرد به چه کسی سود خواهد رساند؛ مردم یا مفسدان
ببین آقای زنجانی
شما همیشه که در این اندازه از فعالیت و درگیر این دادگاه نبوده‌ای. زمانی هم بوده که کسب و کارهای کوچک‌تر داشته‌ای. بگذار حدس بزنم که تا حدی هم از شیوه‌های کسب و کار ناسالم بی‌خبر نیستی. یکی از این کسب و کارهای ناسالم امید-فروشی است. می‌دانی که یک نفر به چیزی نیاز دارد که از راه‌های معقول و قانونی نمی‌تواند به آن چیز برسد. اول او را مطمئن می‌کنی که کارش از راه نامعقول یا غیرقانونی قابل انجام است، بعد که کاملا مطمئن شد قدم دوم را برمی‌داری و به او می‌قبولانی که تنها راه غیرمعقول فراهم آوردن خواسته‌اش تو هستی.
تمام رمال‌هایی که از بیماری لاعلاج مردم سوء استفاده می‌کنند و با فروختن وعده‌ی درمان به آنان پول خون آنان را بالا می‌کشند، تمام آن‌ها که به مردم بسته‌های شبه معنوی برای فراهم آوردن آرامشی بی‌نظیر می‌فروشند، تمام کلاش‌هایی که دور و بر اداره‌ها پرسه می‌زنند و به مشتریان ساده‌لوحشان می‌باورانند که در آن اداره آشنای ذی‌نفوذی دارند که می‌تواند با رشوه مشکلشان را حل کند، تمام موسساتی که به مردم قول کم کردن فلان کیلو وزن در یک هفته را می‌دهند، همه از همین کلک استفاده می‌کنند.
 قسمت وحشتناک کلک این است که قربانی پس از مدتی خود مدافع پر و پا قرص شارلاتانی می‌شود که به دامش گرفتار شده، چون نمی‌خواهد بعد از از دست دادن سرمایه و پولش، امیدش را هم از دست بدهد.
خریداران امید وضع رقت‌انگیزی و اغلب لاعلاجی دارند. چیزی که از پرونده‌ی شما پیدا است و ما آدم‌های بی‌خبر هم می‌بینیم این است که ممکن است قوه‌ی قضائیه صد در صد مثل ساعت کار نکند و در عالی‌ترین وضع ممکن نباشد، اما در این پرونده اولا جدی است و دوم این که زیر بار تاثیر عوامل خارجی به هیچ وجه نمی‌رود. ساده‌تر اگر بگویم، بعید است این پرونده عاقبت شادمانه‌ای برایت داشته باشد.
و طبیعتاً این میان کسانی هستند که تمام سرمایه‌ی فعلی تو را، یعنی سکوتت و نشت ندادن اطلاعاتت را با امیدت معامله می‌کنند. تو را امیدوار می‌کنند اگر به نگفتن حرف حساب و نشت ندادن اطلاعات ادامه بدهی، اگر وفاداریت را به آن سرنخ‌های فساد که تو را به اینجا رساندند ثابت کنی، خلاصت خواهند کرد.
تنها توصیه‌ی عاقلانه‌ای که برایت دارم این است که دست از این امید بی‌حاصل بردار، بپذیر بابت خطاهایی که کرده‌ای بهای جدی‌ای - شاید جانت را - خواهی پرداخت. بعد به آن‌ها که دارند تلاش می‌کنند همچنان اغفالت کنند نشان بده که این بازی برای آنان نیز هزینه خواهد داشت. نگران چه هستی؟ مدرک کافی نداشته باشی؟ علیهت به جرم افترا شکایت کنند؟
کسی که زیر هشت است از چه می‌ترسد؟


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: بابک زنجانی، پیام خصوصی، امید-فروشی، کلاش‌ها، ساده‌لوح، خریداران امید، قوه‌ی قضائیه،

وَانچه دلت خواست نه آن می‌شود ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8242587684/ALL8ME_TAB8TAB8EE_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8242583992/GUY8YE_TOU_Y8DE_TOU_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242585692/MARAA_AAR8MESH_DEH_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242588500/QORUB_NAJW8YE_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8242592742/HADAF_MAS3R_1.jpg

 

 

   وَانچه دلت خواست نه آن می‌شود ... 

 دوش که غم پرده ما می‌درید / خار غم اندر دل ما می‌خلید
در بَرِ استاد خرد پیشه‌ام / طرح نمودم غم و اندیشه‌ام
کاو به کف آیینه تدبیر داشت / بخت جوان و خرد پیر داشت
پیر خرد پیشه و نورانی‌ام / بُرد ز دل زنگ پریشانی‌ام
گفت که «در زندگی ‌آزاد باش! / هان! گذران است جهان شاد باش!
رو به خودت نسبت هستی مَده! / دل به چنین مستی و پَستی مده!
زانچه نداری ز چه افسرده‌ای / وَز غم وُ اندوه دل آزرده‌ای؟!
گر بـِبَرد وَر بدهد دست دوست / ور بـِــبَرد ور بنهد مُلک اوست
وَر بِکِشی یا بکُشی دیو غم / کج نشود دست قضا را قلم
آنچه خدا خواست همان می‌شود / وانچه دلت خواست نه آن می‌شود
  

 

«علامه طباطبایی»

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

توقع دارین حرفشو بـــآور کنیم! ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8238342784/B8BAKE_ZANJ8NY_5.jpg

 

http://s4.picofile.com/file/8174484500/EXTEL8S_6.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8238342442/B8BAKE_ZANJ8NY_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8238345384/B8BAKE_ZANJ8NY_8.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8238343984/B8BAKE_ZANJ8NY_7.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8230234234/FES8DE_EQTES8DY_MOB8REZE_BAA_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8229898742/EXTEL8S_Y8DG3RYE_DARSE_1.jpg

 

 

 توقع دارین حرفشو بـــآور کنیم! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 خبرگزاری تسنیم : وکیل مدافع بابک زنجانی می‌گوید موکلش پس از شنیدن حکم اعدام از وکلای خود خواسته صرف‌نظر از اینکه چنین رأیی صادره شده، همچنان کار انتقال پول و تسویه بدهی با شرکت نفت را به جدیت پیگیری کنند.
رسول کوهپایه‌زاده درباره واکنش بابک زنجانی به حکم شعبه 15 دادگاه انقلاب مبنی بر صدور حکم اعدام برای هر سه متهم پرونده اظهار کرد: با اینکه حکم صادره شده بود و زنجانی نیز مطلع شد در ارتباطی که روز گذشته (یکشنبه) با موکل داشتم زنجانی گفت شما صرف‌نظر از اینکه چنین رأیی صادر شده همچنان کار را با جدیت برای انتقال پول و تسویه بدهی پیگیری کنید.
وکیل مدافع بابک زنجانی اضافه کرد: از موکل خواستم این موضوع را شخصاً به وکلای خارجی خود نیز منتقل کند تا آنها بدون توجه به رأی صادره و عواقب آن، کار انتقال وجوه را با جدیت دنبال کنند.
کوهپایه‌زاده ادامه داد: وقتی زنجانی از مفاد رأی مطلع شد از من پرسید آیا واقعاً من مفسد فی‌الارض هستم؟ به او پاسخ دادم که از نظر من چنین نیست و دادگاه به ماده 2 قانون مجازات اخلالگران در نظام اقتصادی اشاره کرده و گفته اعمال شما به قصد ضربه زدن به نظام بوده است. موکل وقتی این را شنید خیلی متعجب و متاثر شد و گفت« یعنی من چون قصد ضربه زدن به نظام داشتم مفسد شناخته شدم؟. من که همه هدفم خدمت به نظام بوده است و به نظام کمک کردم».
وکیل مدافع بابک زنجانی در پاسخ به این سئوال که موضوع عدم پذیرش وجوه موکلش از سوی کارگزار بانک خارجی تکذیب شده است اظهار کرد: این داستان روز جمعه هفته گذشته اتفاق افتاد و مدارک آن روز شنبه هفته جاری به دست ما رسید. صبح روز گذشته (یکشنبه) برای ارائه مدارک به دادگاه رفتم اما موفق به ملاقات مسئولان دادگاه نشدم و بعدازظهر دیروز نیز سخنگوی قوه‌قضائیه نشست خبری داشت؛ به عبارت دیگر هنوز دادگاه در جریان نیست و نتوانستیم مدارک را به آنها منتقل کنیم.
وی تاکید کرد: کارگزار بانک مقصد رسماً اعلام کرده ما از گرفتن این پول فعلاً معذوریم. ایمیلش هم موجود است. تکذیبی که بعضاً صورت می‌گیرد به خاطر این است که از این قضیه مطلع نیستند. اگر بحث مسائل محرمانه نبود عین ایمیل را به رسانه‌ها منتقل می‌کردیم تا همه عیناً پاسخ بانک کارگزار را رویت کنند.
کوهپایه‌زاده ادامه داد: عدم پذیرش پول موکل از سوی کارگزار بانک خارجی، جدای از موضوع شش فقره چک است و موکل روش‌های مختلف را برای انتقال وجوه به کشور پیگیری می‌کند.
اظهارات کوهپایه‌زاده در حالی صورت می‌گیرد که بابک زنجانی 2/6 میلیارد یورو به شرکت نفت بدهکار است که البته شرکت شاکی با احتساب تأخیر در تأدیه بدهی، بدهی متهم را 3 میلیارد یورو می‌داند. همچنین متهم در مدت تعیین شده از سوی دادگاه نیز بدهی خود را پرداخت نکرد.
بنابر اعلام حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی‌اژه‌ای، شعبه 15 دادگاه انقلاب هر سه متهم پرونده نفتی را مفسد‌فی‌الارض شناخته و به اعدام محکوم کرده است. دادگاه همچنین علاوه بر حکم اعدام، متهمان را به رد مال و جزای نقدی معادل یک چهارم مبلغ پولشویی محکوم کرده است.
حکم صادر شده در دادگاه انقلاب، قابل تجدید‌نظر خواهی در دیوان عالی کشور است.


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: ابک زنجانی، اعدام، تسویه بدهی، مفسد فی‌الارض، فساد اقتصادی،

حق با پوله ، حق با زوره یعنی اینکه :


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

http://s6.picofile.com/file/8242272026/POLY_BESUYE_JAHAN_NAM_1.jpg

 

  حق با پوله ، حق با زوره یعنی اینکه : 

  هر خری بتونه تو رو بخره وَ هر جا به نفعش بود ازت استفاده کنه ...

 یعنی اینکه هر جا لازمش بود بشی نَردبونش ، پُلش ، سپر ِ بلاش وَ غیره ...

 یک روز به نَفعشه که هر جا که خواست حمام خون را بندازی وُ از کشته-ها پُشته-ها درست کنی ...

 اصلا براش هم مهم نیست که بدونی آلت دست ِ یک خَر-زوری شدی مثل اون ؛ تا بفهمه لنگ میزنی وُ میخوای ادا وُ اطوار درآری ، مُهره-ی بعدی رو که ممکنه نزدیکترین کس وُ کار تو باشه ، جات میکاره وُ تو رو هم شوت میکنه تو زباله-دونی ...

 یعنی اینکه با اهرمهای پول وُ زورش ، قیمتهای جهانی نفت رو در کوتاهترین فرصت تا یک پنجم برسونه وَ انبارهای نفتش رو هر چه بیشتر افزایش بده وَ از فراورده-های این نفت بیست دلاری ، صدها کالای پتروشیمی وَ امثالهم به بازارهای دنیا بفرسته وَ حداقل صدها درصد به جیب بزنه! ... 

 وَ مردم کشورهای جهان سومی ِ نفتی به جون هم بیفتن که «پس پول این همه نفت کجا میره»!؟ ما که مثلا «رو طلای سیاه خوابیدیم»! ...

 مسئولین مملکتی هم مصلحت رو در این می-بینند که صریج وُ روشن واقعیتها وَ علتهای این گرفتاریها رو «کامل وُ سالم» برای مردم افشا نکنند! ...

 ولی سَمی-ترین قدرت این پول وُ زور اینه که وارد مراکز سیاستگذاری کشوری بشه تا به بهانه-ی مشارکت در امور خیر ، عده-ای رو در جهت منافع خود بخرند ... 


 نوشته :  عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: نفوذ ثروت و قدرت، سگهای زنجیری، عروسکهای خیمه شب بازی، نفت، ارزش واقعی نفت، پول کثیف و سیاست،

بـیـسـتـــون را عـشق کـنـد وُُ شـهـــرتـش فـرهـــاد بـرد ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s7.picofile.com/file/8242140768/SH3R3NO_FARH8D_ESHQ_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242141500/SH3R3NO_FARH8D_ESHQ_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8242141892/SH3R3NO_FARH8D_ESHQ_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242142876/SH3R3NO_FARH8D_ESHQ_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8242142342/XAZ8NE_ZENDEGY_1.jpg

  بـیـسـتـــون را عـشق کـنـد وُُ شـهـــرتـش فـرهـــاد بـرد ...  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 عارف حق ، مرحوم حاج مرشد چلویی می گفت: «عشق فقط عشق الهی است» ، کسانی که در تاریخ، عاشق بوده اند یا کسانی که امروز خودشان را عاشق معرفی می کنند، همه عاشق خدا هستند ولی خودشان خبر ندارند. «هر معشوقه ای که زیبا باشد، خالق او از خود او زیباتر است».
وی ادامه می دهد: «
تو خودت شیرین هستی ولی من می-خواهم تو را فرهاد کنم تا به دنبال شیرین بروی».
به فرهاد می گوید «
چرا کوه می کنی؟ اگر مردی از خودت دل بکن»!
کسی نگفت به فرهاد که کنی تا چند / هر آنکه دل کند از خویش کامران آید
 

 آدم دربدر
مرشد می گفت: آدم در دنیا دربدر است. یعنی از یک در می آید و از در دیگر بیرون می رود، مثل باغی که دو در دارد. از یک طرف در زایشگاه ها نوزادان را در جعبه های شیشه ای می گذارند و وارد اجتماع می شوند و از طرف دیگر در گورستانها، مردگان را در جعبه های چوبی می گذارند و از دنیا خارج می کنند. وی به مردگان اشاره می کند و می گوید: این بیچارگان تا آمدند فعالیتی کنند و نان در آورند، شیپور آرام باش شنیدند و خوابیدند. قوی ترین افراد مثل رستم افسانه ها و کیقبادها، از من و شما زر و زورشان بیشتر بود ولی آن مردمان غیور عاقبت همگی طعمه مار و مور شدند!
دو در دارد این باغ ای باخرد / یکی می رسد دیگری می رود
ولی نیست در آن مجال درنگ / ندارد تماشا در و غیر رنگ
قوی پنجگان مردمان غیور / شدند عاقبت طعمه مار و مور
بُدند جملگی بهر نان در تلاش / شنیدند شیپور آرام باش

 


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: عشق الهی، شیرین و فرهاد، بیستون،


ازدواجهای پایدارتر از این ...


  بسم الله الرحمن الرحیم  

     ازدواجهای پایدارتر از این ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

در جامعه امروز برخلاف گذشته قبح طلاق ریخته. بسیاری از ازدواج ها خیلی زود به طلاق می انجامد به خصوص در مورد زوج هایی که خیلی عاشقانه و با شر و شور ازدواج می کنند.

http://s6.picofile.com/file/8242010792/X8STEG8RYE_SON_NATY_VA_MODERN_1.jpgمجله خانه بخت: دکتر سیامک ظریفکار روانشناس است. دکترای روانشناسی اجتماعی دارد از دانشگاه هانوفر آلمان اما فیلم کوتاه هم می سازد و در زمینه آسیب های اجتماعی عکاسی حرفه ای هم می کند. در واقع او از تمام ابزارهای موجود برای بیان مسائل اجتماعی و کمک به آسیب دیدگان اجتماعی استفاده می کند.
یکی از مباحثی که او به طور تخصصی در سفر کوتاهی که به ایران داشت درباره اش صحبت کرد، «عشق ایرانی» بود که شد بهانه ای برای گفتگو اما نکته مهم در مورد ظریفکار این است که علی رغم بیست سال زندگی در خارج از ایران، شناخت عمیق او از جامعه ایران و مسائل و مشکلات آن (به خصوص مسائل جوانان) است...  
در جامعه امروز برخلاف گذشته قبح طلاق ریخته. بسیاری از ازدواج ها خیلی زود به طلاق می انجامد به خصوص در مورد زوج هایی که خیلی عاشقانه و با شر و شور ازدواج می کنند. آیا آنها هیجانات جنسی را با عشق اشتباه می کنند و به طور کلی این پدیده را چگونه می توان تحلیل کرد.

- بحران جنسی در هر فرد ریشه در دوران بلوغ او دارد و به خصوص در دوران آگاه سازی او بر وظایفی که پدر و مادر خانواده در این زمینه دارند و مراحل رشد متفاوتی که کودک پشت سر می گذارد. به نظرم مشکل اصلی در جامعه ما بحران بلوغ است چون هر نوجوان با تغییرات عمده فیزیولوژیکی
http://s6.picofile.com/file/8242011642/EZDEW8J_N8P8YD8RYE_2.jpegروبروست و هم با تغییرات روانی عمده. او باید از دوران کودکی خارج شود و به مرحله جدیدی در زندگی اش که مرحله حرکت و استقلال است برسد. به همین دلیل هیچ کدام از رفتارهایش تابع قوانین مشخصی نیست. سوال اول که مطرح می شود این است که در جامعه ما چه امکاناتی وجود دارد که نوجوانان ما بتوانند زیر نظر متخصصان مشاوره و روانشناس آموزش های سالم جنسی ببینند و مجبور نباشند این آموزش ها را از فضاهای مجازی یا دور از خانواده یا مدرسه آن هم به صورت پنهانی دریافت کنند. متاسفانه این امکان وجود ندارد. معمولا خودشان یک نفر را به عنوان عشق و شریک انتخاب می کنند و اغلب هم انتخاب های شان نادرست است. - نادرست و درست را الان نمی توان تعیین کرد چون در مرحله بلوغ امکان انتخاب درست نیست چون بدن و روان نوجوان دستخوش تحولات دائمی است ولی رفتار و راهنمایی درست در این دوران قطعا زمینه ساز انتخاب درست در آینده است.
http://s6.picofile.com/file/8242011184/EZDEW8J_N8P8YD8RYE_4.jpegمسئله دوم خانواده است. این که خانواده نوجوان جمع محور باشد یا فردمحور خیلی مهم است. خانواده ای که فردمحور باشد، در راستای فردمحوری اهرم های استقلال شخصیتی و عاطفی و گاه حتی جنسیتی را در اختیار فرزندش قرار می دهد. به عنوان نمونه وقتی فرزندش وارد مرحله بلوغ می شود و نیاز به معاشرت با جنس مخالف دارد، این اجازه را می دهند که تحت نظارت، یک معاشرت سالم صورت گیرد. بخش اساسی تر قضیه حتی در خانواده فردمحور که بسیار کم هستند – این است که نوجوان چقدر می تواند در فضایی آرام و بدون ترس به کنجکاوی های چه جنسی و چه غیرجنسی شان پاسخ بدهد. این در کشور ما نیست. ما اینجا پدیده ای به نام «پلیسوفووبی» داریم که هم شامل ترس از پلیس بیرونی است و هم ترس از پلیس درونی که مامور سانسور دائمی است.
واقعا اینطور نیست. الان شمار ارتباطات و میهمانی های به اصطلاح زیرزمینی و ... زیاد شده که دیگر نمی توان گفت ترسی از نیروی انتظامی یا قضاوت مردم وجود دارد.
- این دلیل بر این نیست که ترس وجود ندارد. همین قاچاق بودن این کارها دلیل ترس است. این یک استعاره است چون در خانواده هم این نگاه پلیسی
http://s6.picofile.com/file/8242012134/ESHQY_RAW8BETE_2.jpgهست. ما به صورت ناخودآگاه این ترس را داریم. ضمن این که تبعیض جنسیتی هم هست. روابط اجتماعی یک پسر خیلی پذیرفته تر از روابط اجتماعی یک دختر است. حالا اگر از همه این مسائل بسیار مهم مرحله بلوغ هم گذشتیم و فاکتور گرفتیم، می رسیم به پروسه تشکیل خانواده. در این مرحله هیجانات ناشناخته با عشق اشتباه گرفته می شود...
- این همه هیجانات کنترل نشده از کجا می آید؟ از همین مرحله بلوغی است که درست از آن نگذشته ایم و ناقص طی شده چون نوجوان ما یاد نمی گیرد در مورد ویژگی های فیزولوژی بدنش چیزهایی را بداند و با بدنش راحت باشد، در نتیجه جوان ها دائما با این پدیده درگیرند و این درگیری در وجود آنها تولید اضطراب می کند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، دستگاه شناختی جوانان دائما با این اضطراب تحت فشار است. هیجانات جنسی از کجا می آیند؟ از آنجا که ما نمی توانیم به نیازهای عادی و سالم بدن مان پاسخ بدهیم. وقتی از اهرم های طبیعی تخلیه این انرژی بی بهره ایم باید با تجمع آنها در وجودمان مواجه بشویم. امکاناتی مثل ورزش که عموما بسیاری از نوجوانان ما امکاناتش را ندارند و بسیاری هم اهلش نیستند. خب این انرژی ها کجا تجمع می کند، در بخش جنسی، چرا؟ چون بیشترین تابو و حساسیت هم در این بخش است. همین که «جنس دیگر» برای دختران و پسران ما یک معماست.
آیا اینها تا دوران جوانی ادامه پیدا می کند؟
- بله، ضمن این که بسیاری از جوانان ما موقعی وارد بحث ازدواج می شوند که قصد می کنند از خانه جدا شوند و یکی از دلایل اصلی ازدواج برای خیلی از جوان ها اجازه پیدا کردن برای زندگی مستقل است و این که آزاد باشند در صورتی که اینها همه اش توهم است. اینها وارد پروسه ازدواج می شوند. در شش ماهه
http://s6.picofile.com/file/8242012618/EZDEW8J_N8P8YD8RYE_1.jpegاول یکسری قواعد را رعایت می کنند و در نهایت پس از فرو نشستن آن هیجانات اولیه، بخش های پنهان و ناخودآگاه سر باز می کند. ضمن این که بعد از ازدواج دیگر خیلی از «بایدها» که قبل از ازدواج بود، دیگر نیست. به محض رد شدن از پل ازدواج دیگر طرفین ضروری نمی بینند خیلی از مسائلی را که قبل از ازدواج رعایت می کردند، رعایت کنند و این خودش باعث ناسازگاری و ایجاد اختلاف می شود.
در جامعه ما از کودک تا بزرگسال میزان توانایی های بالقوه تا توانایی های بالفعل بسیار زیاد است و ما می دانیم طبق قانون دستگاه روانی وقتی این فاصله بسیار زیاد می شود، میزان خشونت بالا می رود. یعنی وقتی
http://s6.picofile.com/file/8220142476/TALL8Q_3.jpgما توانایی مان را نتوانیم به ظهور برسانیم، دچار خشم می شویم و این خشم ها به خشونت آشکار و خشونت پنهان تبدیل می شود. پس می توان نتیجه گرفت آنچه که یک جوان فکر می کند «عشق» است و او را وادار به عکس العمل های افراطی مثل فرار از خانه یا حتی خودکشی می کند و بعد از ازدواج و شش ماه زندگی مشترک، همه این باورها فرو می ریزد؛ هر چه هست، «عشق» نیست؟
- به نظر من صرف نظر از این که واژه «عشق» به خودی خود تعریف پذیر نیست اما اگر به خواهیم برایش چهارچوبی قائل شویم، می توان از آن به عنوان نوعی مسئولیت پذیری یاد کرد.
وقتی به کسی می گوییم عاشق تو هستیم این یعنی مسئولیتش را در قبال تو می پذیریم و برعکس. این بخش در جامعه ما به هزار دلیل وجود ندارد.
 
چرا؟
 
-
چون ما ابتدایی ترین اصول مسئولیت پذیری را نیاموخته ایم. نمونه بارزش مسئولیت پذیری شهروندی و البته ابزارهایش هم نیست. اگر همین امروز در یکی از خیابان های ما اتفاقی برای یک شهروند دیگر رخ بدهد کدام یک از ما حاضر است به عنوان یک شهروند دخالت کند؟ با موبایل شروع به فیلم گرفتن می کنیم...
http://s6.picofile.com/file/8242013118/EZDEW8J_N8P8YD8RYE_3.jpeg- متاسفانه، این هم نشانه همان مسئولیت پذیر نبودن است. این مسئولیت نه زنانه است و نه مردانه. این بحث هیچ وقت در ما رشد پیدا نکرده چون الگوها و ابزارهایش را هیچ وقت نداشته ایم. من زمانی می توانم عشق مسئولیت پذیر را در زندگی ام پیاده کنم که حداقل نمونه آن را در پدر و مادر خودم دیده باشم. یعنی اگر ما قرار است شاهد بازی های عاشقانه نسبتا مسئولانه تری باشیم، باید صحبت از نسل های آینده بکنیم. آن هم به شرط این که این الگوها را امروز برایشان بسازیم.
ولی ازدواج در نسل های قبلی پایدارتر بود؟
- بله بود، به دلیل محدودیت هایی که وجود داشت. و به خاطر بحران هویتی کمتر. امروزه ما به سبب بحران های اقتصادی در سراسر جهان بحران هویت داریم و این بحران هویت را نسل پدران و مادران ما ندانستند. نداشتن ثبات شغلی باعث شده آدم ها حتی همکاری نداشته باشند که شش ماه با او کار کنند. خود افراد یک روز یک جا هستند، روز دیگر جای دیگر. همه چیز دائما در حال تغییر است. یعنی میزان انعطاف پذیری آدم ها برخلاف توانایی دستگاه روانی شان روز به روز باید بیشتر بشود. یعنی مدام شرایطی را تحمل می کنی که دوستش نداری و از حد توانت خارج است اما مجبوری آن را بپذیری و این باعث می شود
http://s4.picofile.com/file/8163706976/EZDEV8J_MOSHKEL8T_2.jpegآدم ها به هم بریزند و نسل جوان روز به روز بحران های عمیق تری را تجربه کند.
اما این بحران اقتصادی و عدم ثباتی که می فرمایید در کشورهای دیگر هم هست.
- اما توجه کنیم که از طریق اینترنت و شبکه های اجتماعی بچه های ما یک هویت کاذب اینترنتی هم پیدا کرده اند که از طریق همنشینی با افرادی در سراسر دنیا که نوعی هویت جمعی به هم ریخته دارند، به آنها هم سرایت می کند. نسل پدران و مادران ما این وضعیت را نداشتند. پدر یک خانواده نسل اندر نسل شغلی را داشت که هویت اجتماعی اش را تعریف می کرد اما امروز اینطور نیست... امروز البته بسیاری از جوانانی که به سن ازدواج رسیده اند یا در خانواده های با فرزندان کم زندگی کرده اند یا تک فرزند هستند؛ چقدر از این بحران هایی که در ازدواج ها داریم معلول این شرایط است؟
-
بخش قابل توجهی از این طلاق ها معلول خودخواهی های به وجود آمده ناشی از همین ماجراست. در نسل
پدران و مادران ما هر خانواده چندین فرزند داشت. امکانات به تعداد نفرات تقسیم می شد. ضمن این که محدودیت ها و سنت ها باعث نوعی ثبات (اگر نه خیلی عمیق) می شد. باورهای اجتماعی هم آن زمان تفاوت داشت. امروز زنان ما پا به پای مردان کار می کنند اما درگیر بسیاری از تابوهای سنتی هستند.
زنان ما در این دوره از نظر هیجانات جنسی دچار بحران های بیشتری هستند چون پشتوانه تاریخی که باعث شده مردها در طول فرآیند تکامل و تقسیم کار و بر اساس ساختار روانی شان بین احساس و سکس بتوانند فاصله برقرار کنند. یعنی به جرات می توان گفت که شما در مردان به کرات می بینید مردی که هم در زمان عاشقی می تواند رابطه جنسی داشته باشد و هم در زمان تنفر هم با همسر رسمی اش و هم از طریق ارتباطات فرازناشویی بدون هیچ مشکلی
ولی در زن های ما چون پیچدگی فرآیند تکامل جنسی در زنان، اینطور نیست و زن ها حتما باید عاشق کسی که با او رابطه برقرار می کنند باشند و این باعث آسیب روانی بیشتری برای آنها می شود.
http://s3.picofile.com/file/8220141134/TALL8Q_2.jpgبا همه این صحبت هایی که کردیم و همه مقدماتی که باید باشد، اصلی-ترین ترین مسئله، مسئله انتخاب است اما متاسفانه شاهدیم که انتخاب ها اکثرا درست نیست. الان خیلی از جوان ها بسیاری از دلایل عمده ای را که با وجود آن امکان زندگی مشترک پر دوام از بین می رود، می بینند اما باز هم از کنار آن می گذرند و وارد زندگی می شوند. شاید فکر می کنند مشکلی نیست، اگر نشد طلاق می گیریم! یا این که در طول زندگی طرف را عوض می کنیم؟! به نظر شما برای یک انتخاب خوب باید به چه فاکتورهایی توجه کرد؟
- به چند فاکتور، من همیشه به کسانی که تازه آشنا شده اند و قصد ازدواج دارند، می گویم حداقل شش ماه به صورت انفرادی یا در پروسه شناخت خودشان امکانی را فراهم کنند تا همه آنچه برایشان مهم است و به خصوص باورهایی که از تشکیل زندگی خانوادگی تا امروز داشته اند را به بوته آزمایش بگذارند.
مگر تنهایی می شود آن کار را کرد؟
- بله.
در کلاس هایی که مربوط می شود به تجزیه و تحلیل خودشان بپردازند و مسلما بعد از این دوره شناختی که از خودشان، ایده آل هایشان و طرف مقابل پیدا می کنند، متفاوت است.
http://s5.picofile.com/file/8163707492/EZDEV8J_MOSHKEL8T_1.jpegیعنی هر کس می خواهد ازدواج کند باید برای انتخاب بهتر در این کلاس ها شرکت کند؟!
- این یک توصیه است. فقط باید یک فضاهایی برای خودشناسی جوان ها قرار بدهیم.
متاسفانه ما هیچ امکانی برای خودشناسی جوان هایمان فراهم نمی کنیم. چون بسیار مهم است که هر کس قبل از این که طرف مقابل را بشناسد اول خودش و نیازهایش را بشناسد و بعد طرف را محک بزند.  هر کس باید همه آن چه در طول زندگی از اطرافش گرفته مثل تصوراتش از مسئولیت پذیری، زیبایی طرف مقابل و به ویژه انتظارات جنسی را بسنجد و به خودش جواب بدهد یا به مشاور بگوید و بعد از شناخت اینها در خودش اینها را در طرف مقابل محک بزند. در جامعه ای مثل ایران، این خودشناسی ضرورت بیشتری دارد.
دومین فاکتور مهم شناخت امنیت شغلی و اقتصادی است. هر قدر این بحث ضعیف تر باشد، تمایل به پایه ریزی یک ازدواج درست کمتر است. چرا ما امروز با پدیده ای به نام ازدواج سپید مواجه ایم چون اکثر اینها جوان هایی هستند که به سبب عدم ثبات اقتصادی، پول کافی برای اداره یک زندگی ندارند.
منظور من از این سوال ویژگی های دو نفری بود که با هم برخورد می کنند. چه نشانه هایی می تواند ما را به سمت شناخت بیشتر هدایت کند یا چه نشانه هایی را می توان به عنوان علامت هشدار به عنوان زنگ خطر در طرف مقابل جستجو کرد و در صورت مشاهده آن دقت بیشتری کرد و زمان بیشتری برای معاشرت اختصاص داد؟
- نخستین اصل برقراری یک دیالوگ خوب است. این که بتوانی با طرف مقابل خوب حرف بزنی و خوب هم شنونده حرف هایش باشی. یافته های عصب
http://s3.picofile.com/file/8220161384/E_ETY8D_1.jpgشناسی می گویند فراگیری زنان از طریق گوش دادن و توانایی شان در انتقال مفاهیم از طریق حرف زدن بسیار بیشتر و با دقت تر از مردان است. مردان بیشتر از طریق چشم ارتباط برقرار می کنند و تصاویر در ذهن شان می ماند. در جامعه ما دختران و پسران وقتی وارد یک دیالوگ می شوند و می بینند به نتیجه نمی رسند با خودشان فکر می کنند، خب وقتی صمیمی تر شدیم و یا ازدواج کردیم، طرف مقابل را طبق نظر خودم تغییر می دهم اما در بهترین حالت، طرف مقابل حتی ده درصد تغییر نمی کند. در مواقعی می بینیم که دو نفری که خیلی هم عاشق هم هستند از یک حالت خاص در پیش و پس از ازدواج دو تعبیر مختلف دارند. مثلا توجه غیرعادی و کنجکاوی مرد نسبت به رفتارهای زن پیش از ازدواج حمل بر عاشق بودن یا غیرتی می شود اما بعد از ازدواج می شود «محدودیت» و آزار؟ آیا نشانه هایی وجود دارد که با وجود آنها باید احتیاط بیشتری به خرج داد؟ http://s3.picofile.com/file/8220160650/E_ETY8D_3.jpg- یکی از مسائل مهم این است که وقتی احساسات عاشقانه قلیان کرد باید کمی به آن زمان داد تا ته نشین بشود و بعد ببینیم آیا می شود با این حس ازدواج کرد. هر چند که آنچه ما به آن سوگواری عشق می گوییم به دختران بیشتر ضربه می زند که البته ضربه کوچکتری است به نسبت طلاقی که در اثر انتخاب اشتباه پیش می آید. یکی از آیتم هایی که زنگ خطر است این است که وقتی می بینیم طرف با من تفاوت های بسیاری دارد، به این تغییرات توجه کنم و فکر نکنم قرار است من مشاور و روانشناس او باشم و این یک زنگ خطر جدی است. باید صبر کرد و یا نهایتا ارتباط را قطع کرد چون اصل بر این است که انسان ها را نمی شود تغییر داد.
اما آیا آن اخلاق هایی که با اخلاق من تفاوت دارد لزوما بد است؟
- نه، ولی می تواند باعث اختلافات زودرس بشود. ضمن این که نشانه های دیگری هم هست. ما امروز در
http://s5.picofile.com/file/8129752300/E_ET38D_JANGE_NARM_1.jpgجامعه ای زندگی می کنیم که پر از انواع تضادهاست، جامعه ای که بین فردگرایی و ورود به سنت پل می زند. جامعه ای که خیلی از افراد برگشت به سنت را راه حل می بینند ولی این در جامعه همراه با تضاد است یعنی جامعه ما در این مرحله گذار بسیاری تضادها را در خودش تجربه می کند. در چنین جوامعی با نوعی اختلال مواجه ایم به نام «شخصت مرزی». خیلی جالب است این افراد را می توان شناخت و این که ببینیم آیا طرف ما فردی دارای این نوع اختلال روانی است یا نه.
اولین مشخصه چنین افرادی تزلزل احساسی است، یعنی یک لحظه با دوستت کاملا خوبی، یک ساعت دیگر اخلاقت کاملا فرق می کند. آیتم بعدی این است که فرد همه چیز را سیاه و سفید می بیند، یعنی هر چیزی در نظر او یا خوب خوب است یا بد بد. مشخصه دیگر این نوع افراد نحوه خرج کردن آنهاست که یا بی رویه خرج می کنند یا به شدت خسیس هستند. این را به راحتی می توان دید. مشخصه دیگر این افراد نوع رانندگی است. این افراد در هنگام رانندگی مدام خط عوض می کنند، به دیگران بد و بیراه می گویند... آیتم دیگر هیجانات جنسی است.
یعنی در حد دست دادن یا در زمان عقد در نوازش طرف با مواردی برخورد می کنی که برگرفته از فیلم های پورنوست. هر فرد باید از خودش و
نیازهایش شناخت داشته باشد. وقتی این دو تا با هم درخواست ها و سطح شناخت جنسی شان تفاوت داشته باشد، یک طرف، طرف دیگر را وادار به پذیرش یکسری مسائل در این زمینه می کند که این فاجعه است.
و البته خیلی از طلاق ها به سبب همین عدم شناخت درست از نیازهای جنسی خود و طرف مقابل است.
-
دیدن فیلم های پورنو که متاسفانه امروز بسیار زیاد است و وجود نداشتن آموزش های درست در این زمینه علت اصلی است. حتی نمونه هایی هست که یکی از طرفین دچار سردمزاجی است و طرف مقابل حتی برای درمان او صبر نمی کند و حاضر نیست وقت بگذارد و بلافاصله طلاق می گیرند و اینها آمار بسیاری را در طلاق ها تشکیل می دهند.
یا اگر خانم ها به همسرشان مشکل جنسی او را گوشزد کنند طبق تابوهای اجتماعی انگ های دیگری به او می چسبد. یا اگر آقا مشکل داشته باشد، خانم اول شک می کند که او حتما رابطه فرا زناشویی دیگری دارد، به جای آنکه به سکس تراپی مراجعه کنند و درمان بشوند.
http://s3.picofile.com/file/8220162100/E_ETY8D_TAL8Q_1.gifمشخصه بعدی که باید به آن توجه کرد ترس و اضطراب از ترک شدن است و این که وابسته بودن در کوچکترین کارهاست. مسئله دیگری که باید به آن دقت کرد خودزنی ها و اقدام به خودکشی است که ممکن است طرف مقابل آن را حمل بر عشق کند ولی در واقع اینها نشانه بیماری حاد است چرا که زمینه بیشتر این نوع رفتارها عذاب وجدانی است که خودآگاه یا ناخودآگاه نسبت به پدر و مادر یا نامزد در فرد ایجاد می شود، به خصوص در مواردی که نمی توانی احساساتت را بیان کنی.
خودکشی های نمایشی یا اقدام به خودکشی های سبک نمایشی، در واقع به این معناست که از تو متنفرم اما ترکم نکن یا ترکت می کنم قبل از آن که تو ترکم کنی. وجود یکی از این نشانه ها در فرد مقابل باید ما را وادار به مکث و فکر بیشتر و احتیاط کند.
عشق، مسئولیت پذیری یا هر اسمی که روی آن می گذاریم در هر جای دنیا ویژگی های خودش را دارد. آیا می توان ویژگی های مشخصی برای عشق ایرانی تعریف کرد؟
- ببینید زبان عشق یعنی علاقه و مهر یک زبان بین المللی است اما نحوه بروز و ابراز آن در جوامع مختلف فرق می کند.
عشق ایرانی، عشقی است که
http://s6.picofile.com/file/8220160292/E_ETY8D_2.JPGمسئولیت پذیری در آن کم است. در عشق ایرانی سندرم شترمرغ را شاهدیم که در سایر کشورهای دنیا من ندیده ام.
درباره این سندرم بیشتر توضیح می دهید؟
- این که به اقتضای منفعت ما مدرن می شویم یا سنتی و این را ما در زنان نسل جدید به صراحت می بینیم. وقتی صحبت از ازدواج است، مهریه وارد ماجرا می شود و توقع از مرد برای گرداندن کل زندگی و در واقع خواسته های یک زن سنتی اما وقتی قرار است با دوستانش به کافی شاپ برود، تنهایی به مسافرت برود و ... یک زن مدرن است؟! من ارزش گذاری نمی کنم ولی اینها وجود دارد.
آیا مردان ایرانی دچار این سندرم شترمرغ نیستند؟
- چرا ولی درجه اش بسیار کمتر از زنان است. در مرد ایرانی فقط یک نکته تاریخی هست که جدید هم نیست، آن هم علاقه به داشتن حریم امن خانه و شیطنت های گهگاهی است.
آیا کارا نبودن قوانین در این زمینه موثر نیست؟
- آسیب پذیر بودن زنان در برابر قوانین و سیستم اجتماعی این ضرورت را متاسفانه ایجاد کرده اما در
مردان این ضرورت کمتر است چون قوانین ما بیشتر مردانه است. عشق ایرانی هیجانی است و این که مسئولیت ناپذیر است یعنی هنوز به مرحله بلوغ نرسیده چون فرد فرد ما مسئولیت پذیری اجتماعی نداریم.
و این خیلی مهم است و بارزترین ویژگی عشق ایرانی این عدم مسئولیت پذیری است و یک مشخصه دیگر این که عشق ایرانی هنوز یاد نگرفته که به این برسد که عشق هم یک قرارداد است در چارچوب خانواده که بخش هایی از آن می تواند از قبل تعریف شده باشد و اینها شامل اصولی است که وجود دارد. آنجا که قرار است یک خانواده تشکیل شود، آن خانواده هم یک نهاد است که مثل هر نهاد دیگری پایه هایش باید بر اصول واقعی و مشخص بنا بشود.
انتقام یک پدیده جهانی در عشق است اما ظاهرا شکل آن در جامعه ما فرق کرده؟
- بله، حرف بسیار درستی است. به دلیل محدودیت های تاریخی که در مورد زنان ما اتفاق افتاده، خشم پنهان امروز در زنان جامعه ما بسیار قوی تر از مردان عمل می کند. این مسئله جدی است که باید آسیب شناسی بشود. حتی جنایاتی که توسط زنان اتفاق می افتد، شکل وحشیانه تری دارد.

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی


برچسب ها: ازدواجهای سنتی، ازدواجهای امروزی، عشق ایرانی، بحران جنسی، خانواده، ناسازگاری زوجین، مسئولیت پذیری،