اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...
اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

مهریه گوهرشاد خانم ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 مهریه گوهرشاد خانم ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s9.picofile.com/file/8268127334/GOHARSH8D_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8268132842/MASJEDE_GOHARSH8D_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8268133368/MASJEDE_GOHARSH8D_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8268129500/REZ8X8N_MASJEDE_GOHARSH8D_1.jpg

 


گوهرشاد خانم (همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد، پیش از ساختن مسجد به دست اندرکاران گفت: از محل آوردن مصالح ساختمانی تا مسجد برای حیوانات باربر ظرفهای آب و علف بگذارید، مبادا حیوانی در حال گرسنگی و تشنگی بار بکشد. از زدن حیوانات پرهیز کنید، ساعات کار باید معین باشد و مزد مطابق زحمت داده شود و ...
گوهرشاد خانم، بیشتر وقتها خود جهت هدایت و سرکشی حاضر می شد و دستورات لازم را می دارد. روزی یکی از کارگران به طور ناگهانی چشمانش به صورت او افتاد و در اثر همین نگاه، آتش عشق در وجودش شعله ور گشته و عاشق دلباخته ی او شد؛ اما در این باره نمی توانست چیزی بگوید تا اینکه غم و غصه ی فراوان او را مریض کرد. به خانم گزارش دادند که یکی از کارگران که با مادرش زندگی می کرد مریض شده است. بعد از شنیدن این ماجرا خانم به عیادتش رفت و علّت را جویا شد. مادر کارگر جوان گفت: او عاشق شما شده است.
خانم با اینکه عروس شاهزاده بود، اما هیچ ناراحت نشد! به مادر جوان گفت: باشد، وقتی من از همسرم جدا شدم با او ازدواج می کنم ولی به شرط اینکه مهریه من را قبل از ازدواج بپردازد و آن این است که چهل شبانه روز در محراب این مسجد نیمه کاره عبادت کند.
جوان پذیرفت، چند روز از پی عشق او عبادت کرد؛ ولی با توجّه خاص امام رضا (علیه السلام) حالش تغییر یافت ( و از آن پس بخاطر خدا عبادت کرد).
پس از چهل روز, گوهرشاد خانم از حالش جویا شد، جوان به فرستاده ی خانم گفت: به خاطر لذّتی که در اطاعت و بندگی خدا یافتم، از لذت نفس شهوانی پرهیز کرده ام.(بخاطر اینکه لذت عبادت را فهمیده ام, دیگر عاشق خدا شده ام).

 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

گـــل ِ شـمـعـــدانـی ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  گـــل ِ شـمـعـــدانـی ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s9.picofile.com/file/8267912568/SHAM_D8NY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267913350/SHAM_D8NY_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267910976/GOLE_ROZ_1.jpg

 

 

 توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می‌خرد، نگاه می‌کردم. چه مانکن‌هایی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنابرانگیز.
 زنم داشت به گلدان شمعدانی-‌ای که همیشه گوشه‌ی اتاق است وَرمی‌رفت وَ شاخه‌های اضافی را می‌گرفت و برگ‌های خشک‌شده را جدا می‌کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه‌اش لبخندی گوشه‌ی لبم پیدا شد. از مقایسه‌ی او با دخترهای توی مجله، خنده‌ام گرفته بود ...
 زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع‌وُجور کنم. گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت: «نگاه کن! این گل‌ها هیچ شکل رزهای تازه‌ای نیستند که دیروز خریده‌ام. من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت. گل‌های شمعدانی هرگز به زیبایی و شادابی آنها نیستند اما می‌دانی تفاوت‌شان چیست»؟
 بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره‌ای به خاک گلدان کرد و گفت: «اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه‌هایی که توی خاک-اند. رزها دو روزی به اتاق صفا می‌دهند و بعد پژمرده می‌شوند ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی‌ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاق‌مان باشند.
 چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه‌اش را به دست گرفت. کنارش رفتم و گونه‌اش را بوسیدم. این لذت‌بخش‌ترین بوسه‌ای بود که بر گونه‌ی یک گل شمعدانی زدم. قدر گل شمعدانی‌های خودتون رو بدونید ...

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

در ساختار ژنتیکی ما ایرانیان کمبودی وجود دارد؟!

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 در ساختار ژنتیکی ما ایرانیان کمبودی وجود دارد؟!

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s9.picofile.com/file/8267748050/FASAADE_EQTES8DY_2.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267748942/FASAADE_EQTES8DY_5.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267749218/FASAADE_EQTES8DY_6.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267749668/FASAADE_EQTES8DY_7.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267750184/FASAADE_EQTES8DY_8.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

http://s9.picofile.com/file/8267748418/FASAADE_EQTES8DY_4.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267750692/FASAADE_EQTES8DY_9.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267751200/FASAADE_EQTES8DY_12.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267751900/FASAADE_EQTES8DY_14.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267752276/FASAADE_EQTES8DY_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267752642/FASAADE_EQTES8DY_11.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267753126/FASAADE_EQTES8DY_13.jpg

 

 

 

 بسمه تعالی
 سرور مکرم، جناب آقای دکتر حسن روحانی
 ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران شیدالله ارکانه
 با سلام و تحیات، در آخرین سخنرانی‌تان برای چندمین بار به‌گونه‌ای بسیار قاطع  سخن از ضرورت مبارزه با فساد به میان آوردید. با این تفاوت که
برای نخستین بار ضرورت ریشه‌یابی فساد را مطرح فرمودید و اینکه بدون پرداختن به اسباب و علل عمیق‌تر به وجود آمدن فساد، نمی‌توان به صرف گرفتن، زدن بستن امید چندانی به پیشرفت در از بین بردن آن داشت. هنوز سخنانتان در فضا بود که موضوع فساد در «صندوق فرهنگیان» مطرح شد؛ و هنوز کم و کیف پرونده این مورد جدید فساد روشن نشده بود که باز خبر فساد دیگری آمد. این بار پای شهرداری و برخی از اعضاء شورای شهر به میان آمده بود. البته در این فقره چون پای «خودی‌ها» در میان است «سروصدایی که برای فیش‌های حقوقی» به راه افتاد اتفاق نخواهد افتاد و برعکس سعی خواهد شد تا موضوع جمع‌وجور شود. من فرضم بر آن است که جنابعالی در خصوص معضل عظیم فساد صادق هستید و واقعاً آن‌گونه که فرمودید به دنبال اسباب و علل به وجود آمدن و ریشه‌یابی آن هستید.
تصور می‌کنم جنابعالی هم با بنده هم‌رأی باشید که
حجم مفاسد اقتصادی آن‌قدر در جامعه‌مان زیاد شده که کمتر هفته‌ای می‌گذرد که در آن خبر یک فساد اقتصادی جدید بیرون نیامده باشد. جوامع پیشرفته که جای خود را دارند، آیا در هیچ جامعه هم‌ردیف خودمان هم آمار مفاسد اقتصادی حتی نزدیک به آمار مفاسد اقتصادی در ایران می‌شود؟ جنابعالی بالاترین خدمتی که در مبارزه با فساد می‌توانید بنمایید آن است که از جایگاه رئیس‌جمهور کشور این پرسش ابتدایی و ساده را مطرح فرمایید که «ما را چه می‌شود که این‌قدر مفاسد اقتصادی در جامعه‌مان عمومیت پیداکرده است؟» آیا در ساختار ژنتیکی ما ایرانیان کمبودی وجود دارد که این‌همه تمایل به مفاسد اقتصادی در میانمان رواج دارد؟ یا بقول عباس میرزا به موسیو ژوبر فرانسوی در ۲۰۰ سال پیش: «در آبی که می‌نوشیم، در خاکمان و یا در آفتابی که بر سر ما می‌تابد عناصری وجود دارند» که ما ایرانیان را این‌همه متمایل به مفاسد اقتصادی می‌نمایند؟ آیا در کشورهای دیگر هم این‌همه دستگاه، سازمان، نهادهای مراقبتی، حفاظتی، حراستی، بازرسی، نظارتی، تعزیراتی، اطلاعاتی، امنیتی و ... که در نظام ما برای کنترل و مراقبت تشکیل شده، وجود دارند؟ آیا در جوامع دیگر هم این‌همه دقت، وسواس، بررسی، موشکافی و رسیدگی‌های عقیدتی، سیاسی، اخلاقی، اطلاعاتی و امنیتی که ما در جریان انتصاب، انتخاب، استخدام و گزینش مدیرانمان به کار می‌بریم، اساساً وجود دارند و اعمال می‌شوند؟ می‌دانیم که پاسخ به همه این پرسش‌ها منفی است. در جوامع دیگر نه این‌همه دستگاه‌های عریض و طویل مراقبتی، نظارتی و «مچ‌گیری» وجود دارند و نه این‌همه بررسی، دقت و مته به خشخاش گذاردن بهنگام استخدام و یا عزل و نصب‌های مدیران و مسئولینشان صورت می‌گیرد؛ مع ذالک نه این‌همه فساد در جوامعشان وجود دارد و نه مدیران و مسئولینشان این‌همه مثل ما خطاکار و «کج دست» از آب درمی‌آیند.
جناب دکتر روحانی بزرگوار، بزرگ‌ترین گامی که در جهت مبارزه با فساد و بقول خودتان «ریشه‌یابی» آن می‌توانید بردارید، طرح همین پرسش ساده است که «ما را چه می‌شود که این‌همه فساد در جامعه‌مان به وجود آمده؟» طرح این سؤال باعث می‌شود که بجای رفتن به دنبال آدرس‌های بیهوده‌ای که یک‌عمر است در مبارزه با فساد به دنبال آن‌ها رفته‌ایم همچون «ضرورت یک عزم و اراده ملی (به‌منظور مبارزه با فساد)»؛ «همکاری و هماهنگی میان سه قوه»؛ «برخورد قاطع و انقلابی با مفسدین (تا دیگران درس عبرت بگیرند)»؛ «وضع قوانین و اجرای مقررات سخت‌گیرانه‌تر» و سایر راه‌حل‌های بی‌حاصل،
برای یک‌بار هم که شده از خودمان بپرسیم که چرا در جوامع دیگر که نه این‌همه دستگاه‌های بگیروببند دارند، نه این‌همه اصرارمی ورزند که مدیران و مسئولینشان متدین و طرفدار نظام‌هایشان باشند، نه جرمی به نام «مفسد فی‌الارض» دارند و نه کسی را به این اتهام تاکنون اعدام کرده‌اند، یک‌دهم و شاید یک‌صدم ما مفاسد اقتصادی ندارند؟ شاید اگر جنابعالی این پرسش را مطرح نمایید سرانجام موفق به این کشف بزرگ شویم که ریشه فساد نه در آب ایران است نه در خاک آن؛ نه ما ایرانی‌ها بیشتر از دیگران تمایل به فساد داریم و نه مشکل در توطئه‌های دشمنان نظام است و نه در نبود قوانین و مقررات. مشکل در نظام اقتصادی بیمار، ناکارآمد و فاسد دولتی حاکم بر کشورمان است. ظرف ۲۵۰ سالی که از انقلاب صنعتی و شکل گرفتن اقتصاد آزاد می‌گذرد تا به امروز حتی محض نمونه یک اقتصاد دولتی موفق نتوانسته ظاهر شود. اقتصاد فاسد و ناکارآمد دولتی حاکم بر ایران هم نخواهد توانست استثنایی بر این قاعده تاریخی شود. تنها محصول موفق اقتصاد دولتی ایران فساد و فساد و بازه فساد بیشتر بوده است.
بیست‌وهفت سال پیش جناب هاشمی رفسنجانی که قدرت و اقتدارشان بسی بیش از جنابعالی می‌بود بعلاوه مخالفینشان هم به همان نسبت از مخالفین امروزی شما کم عده وعده تر می‌بودند، با یک عزم و اراده راسخی به سودای تخریب اقتصاد درمانده دولتی کشور (که آن روز یک‌صدم فساد امروزی هنوز در آن ظاهرنشده بود) وارد پاستور شدند؛ اما هنوز به نیمه‌راه ریاست‌جمهوری‌شان نرسیده بودند که مجبور شدند سودای اقتصاد آزاد آدام اسمیت را ازسر بدر کنند و به همان «سازندگی» بسنده نمایند. هنوز بعد از گذشت سه دهه ایشان متهم هستند که «نسخه بانک جهانی را می‌خواسته‌اند در کشور اجرا نمایند و الگوی توسعه‌شان این بوده که ایران را تبدیل به ژاپن اسلامی نمایند». واقعاً هم باورنکردنی نیست که کسی خواسته باشد چنین ضربه و لطمه‌ای به کشورش وارد کرده باشد و آن را تبدیل به ژاپن نماید. احتمال موفقیت جنابعالی در دست‌به‌گریبان شدن باریشه‌های عمیق‌تر مفاسد اقتصادی و جایگزین نمودن اقتصاد فاسد دولتی ایران با اقتصاد آزاد آدام اسمیت یقیناً و به‌طریق‌اولی از آقای هاشمی رفسنجانی هم به‌مراتب کمتر می‌باشد.
 می‌ماند این پرسش که پس چرا می‌نویسم و امیدم به چیست؟ می‌نویسم چون امیدم به حضرت باری‌تعالی است. می‌نویسم تا جنابعالی را وادار نمایم تا مرتبه بعدی که در تلویزیون ظاهر شدید، به این پرسش مجبور شوید پاسخ دهید که چرا روزبه‌روز ما داریم بیشتر و بیشتر در فساد فرومی‌رویم؟ می‌نویسم تا شاید فردا روزی فرزندانمان توانستند گامی را که نسل ما نتوانست بردارد و نتوانستیم این بنای اقتصاد فاسد و ناکارآمد دولتی را از جای برکنیم و بر روی ویرانه‌های آن بنای اقتصاد مدرن و موفق آدام اسمیت را بنا نهیم تحقق ببخشند. می‌نویسم تا نسل‌های بعدی بدانند که اجدادشان آن‌قدر ایدئولوژیک زده بودند که اقتصاد آزاد و ژاپن شدن را ننگ و عار می‌پنداشتند.


ایام به کام باد،
 صادق زیباکلام
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

دنبال ِ یـــه لقمه نون حلال ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  دنبال ِ یـــه لقمه نون حلال ...  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

 

http://s8.picofile.com/file/8267641650/Y8DESHBEXEYR_OON_WAQTAA_20_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267645284/Y8DESHBEXEYR_OON_WAQTAA_20_2.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267645768/Y8DESHBEXEYR_OON_WAQTAA_20_3.jpg

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

این‌ها باید برای ما درس شود ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

   این‌ها باید برای ما درس شود ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  علی مطهری در گفت‌وگو با ایسنا اظهار کرد: نامه آقای مرتضوی در مجموع یک کار مثبت بود. در این نامه او خطای خود را پذیرفت و خوب است نامه ای هم در مورد ماجرای زهرا کاظمی بنویسد و موضوع را روشن کند.
وی افزود: این که ایشان سه جوان مرحوم روح الامینی، کامرانی و جوادی فر را «شهید» نامیده است نشان می‌دهد که اعتراض مدنی را در جمهوری اسلامی ایران به رسمیت می شناسد و مانند برخی افراد نیست که معتقدند – اگر چه به زبان نمی آورند – اساسا در جمهوری اسلامی ایران خطایی رخ نمی دهد و کسی هم حق اعتراض ندارد و هر معترضی را ضد نظام وحتی ضد اسلام و ولایت معرفی می‌کنند.
مطهری در ادامه گفت: این هم یک نقطه مثبت در نامه ایشان بود و حتی می‌توان از تعبیر «شهید» نتیجه گرفت که آقای مرتضوی معترضان سال ۸۸ را محق می‌داند، اما به نظر من بیش از آنکه آقای مرتضوی به عنوان مسئول خطاهای خود مجرم است کسانی که چیزی به نام مرتضوی را ساختند و از او حمایت کردند مجرم هستند. وقتی شما به جوانی کم تجربه آن همه اختیارات بدهید که هر نشریه ای را که خواست تعطیل کند و هر رفتاری با متهمان داشته باشد خود به خود سرکش می‌شود و این طبیعت انسان است.
نائب رئیس مجلس با بیان اینکه هر جا تمرکز قدرت بدون نظارت ایجاد شود و منتقدان سرکوب شوند فساد به وجود می‌آید گفت: افرادی از آقای مرتضوی که دنبال قدرت بود به عنوان ابزار دست استفاده کردند و در پشت سر او پنهان شدند به نظر من پرونده آن‌ها هم باید مورد رسیدگی قرار گیرد.
وی اضافه کرد: مسأله ای که برای من حل نشده است حمایت عجیب آقای احمدی‌نژاد به عنوان رئیس جمهور از آقای مرتضوی است که با علم به تخلفات و خطاهای ایشان این مقدار از او حمایت کرد تا آنجا که حاضر شد وزیر کارش به خاطر حمایت رئیس جمهور از آقای مرتضوی برکنار شود و حادثه یکشنبه سیاه مجلس نهم در روز استیضاح وزیر کار رخ دهد. چرا که دلیل اصلی استیضاح وزیر کار دولت دهم عزل نکردن آقای مرتضوی از ریاست سازمان تامین اجتماعی بود در حالی که طبق قانون و خصوصا رای دیوان عدالت اداری باید او را عزل می کرد.
مطهری در پایان گفت:‌به هر حال این‌ها باید برای ما درس شود تا در آینده با اختیارات وسیع دادن به یک فرد موجب بدبختی خودش و افراد دیگر و آسیب اجتماعی نشویم.
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

عذرخواهی به سبک مرتضوی! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 

 عذرخواهی به سبک مرتضوی! ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید


 

 
هادی حیدری به بهانه عذرخواهی سعید مرتضوی در خصوص فاجعه کهریزک، این کارتون را در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد.

 

کاریکاتور: عذرخواهی به سبک مرتضوی!

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

باج ِ سبیل ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

   باج ِ سبیل ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s8.picofile.com/file/8267525950/B8JG3RY_6.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267526376/B8JG3RY_5.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267526734/B8JG3RY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267527034/B8JG3RY_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267527300/B8JG3RY_3.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267527492/B8JG3RY_4.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267527792/EESTE_B8ZRESY_6.jpg

 

 

 

 سایبان سمت راننده را تنظیم کردم تا غروب آفتاب کویر بیشتر از این کلافه ام نکند. آفتاب از بینی به پایین را می سوزاند. یخه ام را چفت کرده بودم تا گردنم آفتاب سوز نشود.
 سرباز ایست بازرسی مهریز با تابلو دستی قرمز رنگِ "ایست " متوقفم کرد. سلام کردم، جواب نداد. مثل فوق تخصص قلب و کارشناس ارشد جرم شناسی دست روی قلبم گذاشت. پرسید: "چرا ترسیدی؟" حوصله نداشتم بیماری موروثیِ تپش قلب را برایش توضیح دهم. گفتم: " بچه که بودم مامانم منو از مامور ترسونده،هنوز هم می ترسم ." با قیافه جدی گفت: "حتمن خلاف می کنی که می ترسی. " حال نداشتم جوابش را بدهم، وانگهی چیزی نگفتم تا پیله نکند.  تازه از نقشه برداری برگشته بودم، خسته بودم و موهام به هم ریخته بود. نگاه سطحی به قیافه غلط اندازم انداخت و پرسید : "می خوری یا می کِشی؟ " منظورش را متوجه شدم،اما خودم را به کوچه علی چپ زدم و سریع جواب دادم:  "هم می خورم، هم می کِشم." خنده ی مذبوحانه ای به معنی "حالت رو می گیرم " کرد و گفت:  "چی می خوری؟چی می کشی؟ " گفتم :"غصه می خورم، درد می کشم. " جوابم را تاب نیاورد، گفت: " ماشینت رو بزن توی پارکینگ،امروز پنجشنبه هست، فردا هم هیچ، پس فردا باید بازرسی کامل بشه. " با وجود این که از خودم اطمینان داشتم، برای این که معطل نشوم، بدون این که نشانه ای از اعتراض یا التماس داشته باشم، گفتم: "شوخی کردم، نه هیچی می کشم و نه هیچی می خورم." گفت:"برو پارکینگ."
با لحن مخصوص رشوه دهنده ها گفتم: " حق پارکینگ دو روز چقدر میشه تا نقدی تقدیم کنم؟ " بلافاصله گفت: "صد تومن. " گفتم: "چرا این قدر زیاد؟ " گفت: "اعصابم خرده، دیشب مافوقم منو بازداشت کرده."
 پرسیدم:" چرا؟ " گفت " فکر کنم زنش تحویلش نگرفته. تازه ،نصفش رو هم باید بدم مافوق فلان فلان شده ."
در داشبورد را باز کردم تا صد تومان را بدهم و شرش را کم کنم و تا شنبه معطل نشوم . خرت و پرت های داشبورد را که جابه جا می کردم تا کیف پول را بردارم، آنتن بی سیم نقشه برداری بیرون آمد. سرباز هم که داشت نگاه می کرد، نوک بی سیم را که دید جا خورد. نگاه دقیق تری به من کرد، ته ریش داشتم، پیراهنم را برای راحتی روی شلوارم انداخته بودم، آستین ها و یخه هم که برای آفتاب نخوردن چفت شده بود. با لحن ملایمی پرسید: "چکاره ای؟ " با اعتماد به نفس کامل و ماهرانه بی سیم را به ته داشبورد هل دادم و مخفی کردم و مثل آدم های مرموز و مامور مخفی ها گفتم: "فرض کن منم یه چیزهایی در مورد بعضی ها می نویسم. " ترسید و ملتمسانه گفت:  "غلط کردم، ببخشید، بار اولم بود، به خدا سه ماه اضافه خوردم، می خوام زن بگیرم. تو رو خدا گزارش منو ننویس و..." گفتم: "چقدر می دی تا برات چیزی ننویسم ؟ " با عجله دست توی جیبش کرد و کلی اسکناس دولا شده بیرون آورد و جلو ام گرفت و گفت: "به خدا همین ها رو گرفتم، بیشتر ندارم . " با نگاه حق به جانبی گفتم :"فعلن پیشت باشه تا برگردم. " ماشین را توی دنده گذاشتم و آرام حرکت کردم. در آخرین لحظه گفت :"خدا خیرت بده، نگفتی چکاره ای " همین طور که می رفتم، سرم را از شیشه بیرون کردم و داد زدم: "نقشه بردارم .... " و گاز ماشین را گرفتم.
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

آدرس اشتباه ندهید! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

  آدرس اشتباه ندهید! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 غلامحسین کرباسچی در جوابیه‌ای، به اظهارات اخیر احمد توکلی در یک نشست خبری که اتهاماتی به او در دوران تصدی‌اش بر شهرداری تهران وارد کرده بود، پاسخ داد.
 به گزارش
ایسنا، متن این جوابیه به شرح زیر است:
آقای احمد توکلی در گفت‌وگوی مفصلی که درباره بذل و بخشش‌های ساختمان‌ها و اموال شهرداری انجام داده‌اند، در پایان نیز گریزی به صحرای کربلا زده و گفته‌اند که: «آقای کرباسچی پایه‌گذار مفاسد در شهرداری است و اگر آن روزی که من می‌گفتم، دیگران کمک می‌کردند، الان چنین موضوعی رخ نداده بود.»
 واقعیت این است که فساد در نظام اداری ایران نه امری جدید است و نه به این سرعت از آن رخت برخواهد بست و منحصر به یک یا دو دستگاه هم نیست ولی چون آقای توکلی به تازگی نهادی را برای مبارزه با فساد تأسیس کرده‌اند، انتظار می‌رفت که اندکی با دقت سخن بگویند؛ همچنان که در برابر بخشش‌های اخیر که مستند به گزارش بالاترین نهاد بازرسی کشور است، بسیار محتاطانه سخن گفته‌اند و بارها از لفظ شهردار محترم استفاده کرده‌اند. بهتر بود که به همین سیاق نسبت به گذشته نیز احتیاط می‌کردند؛ چرا که بنده بر خلاف دیگران محاکمه شدم آن هم در دستگاه قضایی که همسو با جناح آقای توکلی بود و هر چه داشتند رو کردند و نهایت آن چیزی شد که همه دیدند، کوه موش زایید.
 شاید بفرمایید که بنده محکوم شدم. باید بدانید که در آن پرونده کل شهرداری تهران شخم زده شد ولی اتهام ادعایی شما مبنی بر پایه‌گذاری فساد اقتصادی وجود نداشت. می‌دانید چرا؟ برای این که موردی در اثبات فساد نداشتند تا به بحث پایه‌گذاری آن برسد. به علاوه منطق آن محکومیت داده شده را می‌توان از قول دادستان کل وقت کشور بشنوید که گفت: «بد است بعد از این همه سر و صدا حکم تبرئه بدهیم.» در صداوسیما هم شوی تبلیغاتی در دفاع از بنده نگذاشتند که در جهت عکس آن فروگذاری نکردند.
 در هر صورت ما مدعی نیستیم که همه کارهایمان بی‌ عیب و نقص بوده ولی آیا این سوال را می‌توان از آقای توکلی پرسید که فرض کنیم همه فسادها ریشه در آن زمان یا پیش از آن داشته است. دوستان و همفکران شما چرا این وضع را اصلاح نکرده‌اند؟ آن هم نه در یک سال و دو سال، بلکه در ۱۳ سال مدیریت بر امور شهری. چرا به جای آن که از ابعاد فساد کم شود، هر روز اضافه شده ‌است؛ به طوری که حجم فساد ادعا شده از بخشش‌های اخیر از سوی سازمان بازرسی کل کشور معادل ۲۲۰۰ میلیارد تومان برآورد شده، در حالی که کل بودجه دوران ۱۰ ساله شهرداری بنده فقط ۱۰۰۰ میلیارد تومان بوده است. حتی اگر شاخص تورم را هم حساب کنیم رقم ادعا شده بذل و بخشش همفکران آقای توکلی بیش از بودجه یک سال شهرداری بنده به ارزش ثابت است.
 
آقای توکلی آدرس اشتباه ندهند زیرا این که امروز چنین گردابی از فساد جامعه را احاطه کرده، مربوط به همان دوره‌ای از شهرداری است که ایشان به اقرار خودشان اولین نفری بودند که از احمدی‌نژاد حمایت کردند. در هر حال ایشان از جانب بنده وکیل است که دوباره و فراتر از آن بگیر و ببندها و با مساعدت و همراهی شهرداری فعلی، همزمان با رسیدگی دوباره و چندباره و زاید به بخشش‌های اخیر، کل پرونده‌های دوره بنده را نیز مرور و گزارش آن را تقدیم افکار عمومی کنند. متاسفانه آقای توکلی خیلی قَطّاع هستند؛ به عبارت دیگر در هر موضوعی خیلی زود و بدون بررسی به قطعیت می‌رسند و شاید ایشان آشنا باشند که در علم اصول قطع قطّاع حجت نیست نه برای خودشان و نه برای دیگران. البته اگر کسی شکایت و پیگیری کند و کارد به استخوان و محکومیت برسد، یا در صورتی که مجبور شوند، عذرخواهی هم می‌کنند؛ همچنان که تا کنون پیش آمده و چنین هم کرده‌اند ولی این بار امیدوارم که بدون پیگیری و با کنار گذاشتن حب و بغض رسیدگی کنند و رأساً اظهارات خود را اصلاح نمایند. حالا که یکی از دوستانشان در مظان چنین اتهامی قرار گرفته، نیازی نبود که نعل وارونه زده شود.
در زمانه‌ای که مرتضوی نامه پوزش‌خواهی می‌نویسد، حیف است که فرد محترمی چون ایشان از این امکان خود را محروم نمایند. فساد فقط مالی نیست، فساد زبانی و اتهام‌زنی شاید بدتر هم باشد. آیا بهتر نیست که آقای توکلی زبان دقیق‌تر و پاکیزه‌تری را برای مبارزه با فساد انتخاب کنند؟ در این صورت شاید بتوانند قدمی بردارند.»
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

با نوجوانان امروزی چطور میشه کنار اومد؟

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

با نوجوانان امروزی چطور میشه کنار اومد؟ 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s3.picofile.com/file/8223675284/PARX8SHGARY_6.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8267154384/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267163926/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_10.jpg

 این تنها راهیه که می-تونم وادارش کنم به

 من گوش کنه.

 

http://s6.picofile.com/file/8223674450/PARX8SHGARY_4.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8223675926/PARX8SHGARY_8.jpeg

 

مگه از رو نعش من بتونی تفنگمو ازم بگیری؛

 یا اینکه خیلی از وقت خوابم گذشته بآ آ شه!

 

http://s6.picofile.com/file/8223676334/PARX8SHGARY_9.jpg

_ بابای من می-تونه باباتو کتک مفصلی بزنم!

 _ زرشک! اینو که مامانم هم می-تونه!!!

 

http://s6.picofile.com/file/8267163768/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267164584/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_3.jpg

 

 

 در سنین نوجوانی و جوانی، بچه‌ها به‌طور جدی می‌خواهند نشان دهند که دیگر بزرگ شده‌اند. یکی ازبزرگ‌ترین مشکلات بین والدین و فرزندان درنوجوانی، پرخاشگری و خشم فرزندان است ...

 
 سال‌ها منتظر بوده‌اید که کودکی فرزندتان تمام شود تا نوجوانی و جوانی‌اش را ببینید. خوش‌بینانه برایش نقشه‌ها وآرزوهای زیادی هم داشته‌اید اما حالا که درآستانه بلوغ قرار گرفته، با گوشه‌گیری، ناسازگاری‌ها و بعضی‌رفتارهای عجیب و غریبش، درجا ذوق‌تان را کور می‌کند! با نوجوانی مواجه می‌شوید که هیچ شباهتی به آنچه در رویا داشتید، ندارد که هیچ، از برقراری یک ارتباط کلامی ساده هم با شما عاجز است.
 کم کم کلافه می‌شوید و با کلافگی‌تان اوضاع از آن چه بود هم بدتر می‌شود تا جایی که به بن‌بست واقعی می‌رسید. موقعیت بد و نا امیدکننده‌ای است اما انگار کاری هم برایش نمی‌شود کرد. ما این بار با حضور
دکترنصیردهقان، پزشک، نویسنده و مدرس مهارت‌های زندگی درباره این بن‌بست‌ها وراه‌های خلاصی ازآنها حرف می‌زنیم. ما به شما می‌گوییم برای اینکه به آن بن‌بست معروف نرسید، بهتراست ازکدام مسیر بروید؟
 والدین محترم، جهان یک کاسه شده است!
 درعصرتکنولوژی که انواع متنوع و بی‌شماری ازاخبار و اطلاعات با ماهواره و اینترنت درکسری از ثانیه درهمه جای دنیا قابل دسترسی است، بچه‌ها هم از قافله عقب نمانده و خیلی وقت‌ها درآگاهی از آخرین اطلاعات از پدر و مادرشان هم جلوتر هستند! فرزند شما می‌داند درکانادا و بلغارستان چه خبراست.
از آزادی‌های درست و نادرست موجود برای نوجوانان سرزمین‌های دیگر هم آگاه است و حتی ممکن است خواهان امکانات مدارس آنها باشد؛ بنابراین دائما درحال مقایسه وجست‌وجوست.
 آگاهی نسبی بچه‌ها و به خصوص نوجوانان ازوضعیت زندگی درنقاط دیگر جهان، خیلی وقت‌ها به اختلافات‌شان با پدر و مادرها دامن می‌زند و توقعات ویژه‌ای ایجاد می‌کند که به دلیل موانع اقتصادی، فرهنگی یا شرعی قابل دستیابی نیستند؛ بنابراین خوب است قبل ازاینکه در ذهن کودکان و نوجوانان ابرهای زندگی خیالی با الگوی اینترنتی یا ماهواره‌ای واقعیت را به‌طورکامل بپوشاند، درکنارشان باشید و با حرف زدن درباره واقعیات فرهنگی، شرایط اقتصادی و درکل مختصات زندگی درکشورخودشان، ازشکل‌گیری یک شکاف بزرگ جلوگیری کنید.
 این صحبت کردن باید عاری از هر نوع تحمیل عقیده و نصیحت بوده و تنها یک
تعامل صمیمانه برای نمایش واقعیت برای فرزندان باشد. نکته مهم دیگر اینکه باید صحبت‌ها تداوم داشته باشد وتوقع نداشته باشید با یک بار گفت‌وگو نوجوان‌تان را برای همیشه متحول و سربراه کنید.  ازدنیای بچه‌های‌تان جا نمانید برای اینکه بتوانید به فرزندان‌تان نزدیک شوید، یک شرط لازم و مهم وجود دارد و آن هم آشنایی با دنیایی است که آنها درفضایش زندگی می‌کنند. دنیای بازی‌های پلی استیشن، اپلیکیشن‌ها، گروه‌های اجتماعی موبایلی و دنیایی که درآن اینترنت نقش مهمی را بازی می‌کند.  واقعیت این است که ما درشرایط گذار از دنیای سنتی به دنیای مدرن هستیم؛ پس لازم است پدر‌‌‌‌و مادرها هم خودشان را دائم به‌روز‌رسانی کنند تا وقتی با فرزندان‌شان صحبت می‌کنند،از نظر آنها، بیسواد، سنتی و عقب‌مانده از دنیای جدید به نظر نرسند؛ بنابراین اگر می‌خواهید فرزندان‌تان شما و اظهارنظرهای‌تان را قبول داشته باشند، باعصرتکنولوژی جلو بیایید و حتی گاهی از خودشان برای این کار کمک بگیرید.
 برای نمونه وقتی شما دنیای وسیع اپلیکیشن‌ها را بشناسید، دیگر ساعت‌ها مشغولیت نوجوان یا جوان‌تان با این ابزار باعث نمی‌شود فکر کنید که او علاف و بی‌فکر است بلکه احتمالات مثبت دیگری را هم درنظر می‌گیرید و کلا اظهار نظرهای‌تان درست‌تر و سنجیده ترخواهد بود.
 تخته‌ای که معجزه می‌کند
احتمالا برای اکثر شما پیش آمده که نتوانسته‌اید همه حرف‌های‌تان را به پدر، مادر، همسر وحتی فرزندان خود بیان کنید و چه بسیار مشاهده شده که نگفتن همین حرف‌ها و حل نشدن کدورت‌های به ظاهر کوچک، رفته رفته بزرگ و بزرگ‌تر شده تا اینکه به انبار دینامیتی در آستانه انفجار تبدیل می‌شود. حالا خبرخوب این است که تمرین تخته سفید در بهبود روابط خانوادگی و کمک به حل این مشکل به راحتی معجزه می‌کند.
 دکتردهقان دراین باره می‌گوید:«در این تمرین هر نفر برای خودش یک تخته سفید دارد و یک تخته سفید نیز در محل اتاق نشیمن خانه گذاشته می‌شود.در طول هفته، هر کس حرف‌ها، درددل‌ها و نکاتی را که نمی‌تواند رو در رو بیان کند، داخل آن می‌نویسد وآنها را به صورت هفتگی در اختیارکسانی که مخاطبش هستند، قرار می‌دهد؛ مسائل مشترک خانوادگی هم در تخته سفید مشترک در اتاق نشیمن بیان می‌شود. این تمرین را از همین هفته در خانه اجرا کنید و از تاثیر فوق‌العاده آن لذت ببرید.»
 نکته طلایی اینکه به‌طورکلی نوشتن می‌تواند راه‌حل مناسبی برای تبادل احساسات و حتی بیان اسرار باشد. شما می‌توانید با گذاشتن یادداشت‌های کوچکی برای فرزندان‌تان و جواب خواستن با همین سبک از آنها دریچه تازه‌ای برای ارتباط با آنها باز کنید که خیلی وقت‌ها بهتر ازصحبت شفاهی جواب می‌دهد.  وقتی نوجوان «اینترنت باز» است . . .
این روزها گله و نگرانی عده زیادی از والدین، وقت‌گذرانی بیش از اندازه فرزندان‌شان با اینترنت است. به‌طوری که
گفته می‌شود دربعضی از خانواده‌ها زمان گفت‌وگو بین پدرو مادر با فرزندان به سه دقیقه در روز کاهش پیدا کرده است. محیط جذاب و متنوع اینترنت به صورتی است که گاهی باعث اعتیاد نوجوانان به اینترنت می‌شود و ناگفته پیداست راه‌حل این مشکل هم غرزدن و گله کردن از این وضع نیست.  خوب است استفاده ازاینترنت و ماهواره و حتی پلی‌استیشن درخانه «محدودیت زمانی»داشته باشد؛ یعنی قبل از اینکه فرزندتان به این ابزار وابسته شود، از اعتیادش جلوگیری کنید که البته این به تنهایی کافی نیست وبرای ساعات فراغت ایجاد شده به دلیل جدایی از اینترنت یا موبایل، باید برنامه داشته باشید. کلاس ورزش، کلاس‌های هنری یا مهارتی که فرزندتان به آن علاقه دارد وحتی انجام فعالیتی مثل غذا و شیرینی پختن یا ساخت وسایل خلاقانه با استفاده ازسایت‌های خلاقیت اینترنتی می‌تواند جایگزین خوبی برای اینترنت باشد ((( نوجوانی میگفت: «چرا من نباید به کسانیکه امکانات بیشتری از من دارند، نگاه کنم؟! این قناعت وَ راضی بودن به داشته-های موجود اصلا منطقی نیست»!!! ... _ عـبـــد عـا صـی. ))) .
 و حالا مصائب شیرین . . .
 درسنین نوجوانی امکان دارد فرزند شما به‌طور طبیعی به جنس مخالف تمایل و علاقه نشان دهد یا حتی به‌طورجدی و عمیقی خودش را دریک ماجرای عاطفی غرق کند. درچنین وضعیتی گفتن جملات بازدارنده هیچ کمکی نخواهد کرد و بهترین رویکرد این است که قبل از وقوع هرماجرای عاطفی جدی و مهمی به صورت نامحسوس پیام‌های‌تان را درباره عشق واحساساتی ازاین دست به او برسانید.
 مهم‌ترین پیام هم این است که یک: به جنس مخالف احترام بگذار و دو: به او صدمه نزن.
باید به نوجوانان آموخت که اگر دوست دارید عشق واقعی را تجربه کنید، ابتدا باید شناخت درستی از دنیای زنانه و مردانه و تفاوت عمیق آنها داشته باشید و خوب است به جای اینکه منتظر بمانید تا فرزندتان درمورد این مسائل، سوالی را مطرح کند،از بهانه‌های مختلف برای صحبت با او دراین موارد استفاده کرده وتفاوت درک ونیازهای دختران و پسران از عشق را برایش توضیح بدهید.
 صحبت از اینکه عشق برای پسرها اغلب خالی از رویاپردازی برای ازدواج است اما دختران پسرمورد علاقه‌شان را مرد رویاها تصور کرده وبه‌طور جدی به زندگی با آنها فکر می‌کنند، می‌تواند نگاه واقع‌بینانه‌ای نسبت به رابطه با جنس مخالف را به فرزندان شما بدهد. علاوه برهمه اینها
خوب است ارزش زندگی سالم و رعایت بعضی از چارچوب‌های اخلاقی را برای فرزندان‌تان جا انداخته و به خصوص به پسران این باور را بدهید که احترام گذاشتن به کسی که دوستش دارند،بدون اینکه به او نگاه «صرفا جنسی» داشته باشند، از ضعف یک مرد نیست بلکه نشانه درک درست او از یک رابطه انسانی وعاطفی سالم و قابل احترام است.
 تولید خشم را متوقف کنید!
یکی ازبزرگ‌ترین مشکلات بین والدین و فرزندان درنوجوانی، پرخاشگری و خشم فرزندان است که شاید باورنکنید اما جلوگیری ازآن راه‌حل ساده‌ای دارد؛ راه‌حل این است که دستگاه «تولید خشم »را از برق بیرون بکشید! شاید بگویید این دیگرچه حرفی است. خب اجازه بدهید کمی توضیح بدهیم:
 مقایسه مداوم فرزندان آن هم ازکودکی با بچه‌های فامیل، دوستان و حتی همبازی‌های مهد کودک‌شان باعث می‌شود که آنها درنوجوانی با توجه به سرخوردگی ناشی ازمقایسه و رقابت دائم، بیش ازحد معمول حساس و خشمگین باشند ((( این نوع مقایسه-ها عمدتا برای مخاطب شما باعث نوعی احساس ِ «سَرکوفت» وَ سَرزنش میشود. _ عـبـــد عـا صـی. ))).
 خوب است بدانید بچه‌ها وقتی نمی‌توانند فاصله خودشان را با کسانی که پدرومادر با آنها مورد مقایسه قرار می‌دهند، پرکنند، احساس شکست و طردشدگی خواهند کرد؛احساس تلخی که مقدمه صدمات روانی زیادی است؛ بنابراین
به جای مقایسه فرزندان‌تان با بقیه، به استعدادهای آنها و علایق‌شان توجه کرده و احترام بگذارید. با این کار اعتماد به نفس فرزندان‌تان رشد کرده و تقویت آنها درمسیری که دوست دارند، باعث شکوفایی‌شان می‌شود؛ درنتیجه با توجه به توانایی‌ها و مهارت‌های‌شان، احساس برتری و سرآمد بودن کرده و در نوجوانی استرس کمتری را تجربه می‌کنند. همه این مسائل باعث می‌شود که فرزند شما دیگر پرخاشگر نباشد.
 استقلال کنترل شده، واقعیت یا فریب؟
دکتر دهقان درباره استقلال‌طلبی نوجوانان که یکی از پررنگ‌ترین نشانه‌های گذرآنها از دوران کودکی به نوجوانی است، می‌گوید: «در سنین نوجوانی و جوانی، بچه‌ها در خانواده‌ها به‌طور جدی می‌خواهند به پدر و مادر نشان دهند که دیگر بزرگ شده‌اند و می‌توانند آزادانه تصمیم بگیرند و رفتار کنند اما در طرف مقابل پدر و مادر‌ها هستند که دوست دارند فکر کنند آنها هنوز کوچک هستند و باید به اصطلاح «استقلال کنترل شده»داشته باشند که اغلب مشاهده می‌شود که این«استقلال کنترل شده»هم در حد حرف باقی می‌ماند. در واقع منافع هر دو دسته در این است که این طور فکر کرده و رفتار کنند؛ بنابراین تضاد شدیدی ایجاد می‌شود که در پاره‌ای از موارد به دوری فرزندان از خانواده و انجام رفتارهای مخفیانه در آنها می‌انجامد.
 خب حالا راه‌حل چیست؟  پیشنهاد می‌شود که خانواده‌ها با فرزندان‌شان به صورت دوستانه در خصوص «تمام مسائل»صحبت کنند و تا حدی صمیمی باشند که فرزندان پدر و مادر خود را به عنوان محرم‌ترین دوست و بزرگ‌ترین حامی قلمداد کنند. (migna.ir) در واقع با این کار، فرزندان دغدغه‌های پدر و مادر را بهتر درک می‌کنند و در طرف دیگر، خانواده حس آزادی و استقلال فرزند خود را که یک حس ذاتی و طبیعی در اوست، بیشتر باور کرده و یک تعادل منطقی و عملی بین این دو حالت برقرار می‌شود.»
 با توجه به آنچه گفته شد، توصیه طلایی به والدین این است که اگر می‌خواهید فرزندتان در زندگی خود اشتباهات بزرگی نکند، آزادی منطقی را در تصمیم‌گیری و رفتار به او بدهید و همیشه از دور در نقش یک حامی مراقبش باشید؛ به بیان دیگر،
 در مسیر زندگی فرزندان‌تان، نقش گاردریل و محافظ را در جاده زندگی بازی کنید و نخواهید که یکسره فرمان زندگی‌شان را در دست داشته باشید.
 

 

 عکس ، ترجمه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خماری جلوی چشم همکلاسیها ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  خماری جلوی چشم همکلاسیها ...  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8267021892/E_ET3Y8D_XOM8R_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267022484/E_ET3Y8D_XOM8R_15.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267022742/E_ET3Y8D_XOM8R_14.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267023000/E_ET3Y8D_XOM8R_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267023300/E_ET3Y8D_XOM8R_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267023576/E_ET3Y8D_XOM8R_10.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267024168/E_ET3Y8D_XOM8R_13.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267024642/E_ET3Y8D_XOM8R_11.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267025350/E_ET3Y8D_XOM8R_8.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267024368/E_ET3Y8D_XOM8R_7.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267025776/E_ET3Y8D_XOM8R_9.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267025984/E_ET3Y8D_XOM8R_3.jpg

 

 

هدی هاشمی: تصورش هم سخت است که برخی از دانش آموزان امروزی زیر نگاه بچه‌های دیگر کلاس مواد مصرف کنند. درست زیر پوست این شهر در مدارس شهر اتفاقاتی رخ می‌دهد که از چشم ما دور است، اما وجود دارد.
خماری زیرنگاه همکلاسی ها/ پدیده اعتیاد دختران زیر 14 سال

به گزارش روزنامه ایران هر چند اندک،دختران و پسرانی که با تعطیل شدن مدرسه در کوچه و پس کوچه‌های این شهر مواد پیدا می‌کنند و در خانه هایشان به جای اینکه کتاب درسشان را به‌دست بگیرند و مشقشان را بنویسند مواد می‌زنند هر روز صبح مدرسه بودم. اما خب اصلاً اعصاب درستی نداشتم. خیلی پرخاشگرشده بودم هنوزم هم هستم. تا پارسال نمراتم خوب بود، اما کلاس ششم افت کردم. فکر درس نبودم اصلاً درس نمی‌خوندم. نمره‌هام همه پایین اومد. فقط می‌رفتم سر کلاس می‌نشستم. خیلی وقت‌ها چرت می‌زدم.
هدی هاشمی در این گزارش می نویسد: مشکلم نشئگی بعد مواد بود. دلم نمی خواست مادرم بفهمه که من چیزی مصرف می کنم یا صبح ها که می خواستم برم مدرسه دردم هم شروع می شد باید مواد می زدم.»
درکه بازمی‌شود و چشم دخترک به ما می‌افتد سریع دستش را به چادر سیاهش می‌برد، کمی آن را جلوتر می‌آورد تا روسری کرم رنگش عقب تر نرود. با دستکش‌های سیاهش محکم چادرش را می‌گیرد و به سمت ما می‌آید. نگاهم به سمت دست هایش می‌رود. خودش هم می‌فهمد، نه اینکه بخواهد نشانه‌های مواد را بپوشاند نه. او در همین روزهای پاکی اش به خودش قول داده که دستش را هیچ نامحرمی نبیند. خودش می‌گوید که در این دو ماه پاکی آنچنان به خدا نزدیک شده که این حس و حالش را با هیچ چیزعوض نمی‌کند. می‌گوید که اگر این توکلش نبود او هم مثل برخی از دوستانش در یکی از خیابان‌های همین شهر «نفله» شده بود. مثل مریمی که فقط 15 سال دارد و کارتن خواب یکی از همین محل‌های جنوب شهر تهران شده یا نرگسی که با 14 سال سن از خانه فرار کرده و کسی هم سراغی از او ندارد ...
 ناهید دانش آموز هفتم متوسطه است ولی سن و سالش خیلی بیشتر از این‌ها می‌زند تا جایی که اگر سنش را ندانید فکر می‌کنید حداقل 20 ساله است: «سلام خانم، من ناهیدم.» با همین جمله تمام ذهنم بهم می‌ریزد. خودم و خنده هایم یکجا خشک می‌شود.
 مگر می‌شود دختری در این سن، دو سال پی در پی شیشه بکشد. ناهید با همان اخم‌های درهمش سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید: «کجا حرف بزنیم؟» انگار با مادرش رودربایستی داشته باشد. از همان ابتدا خواست که کسی از خانواده‌اش پیش من نباشند تا راحت‌تر حرف بزند. می‌گوید: «از مادرم خجالت می‌کشم در حضور او حرفی بزنم.»
 همان طور گیج و مبهوت در ماشین را باز می‌کنم و دخترک در صندلی جا خوش می کند. دستش را از جلو چادرش بر می‌دارد و نگاهم می‌کند: «چی باید بگم.» به خودم می‌آیم که باید حرف بزنیم که باید بدانم که چه اتفاقی برای این دختر و دوستانش افتاده و چرا باید در سن 12 سالگی پا به پای زنان 30 و 40 ساله شیشه، بنگ و علف بزند. پای درد دلش که نشستم تازه فهمیدم که اوضاع وخیم تر از آن است که فکر می‌کردم. دختر 14 ساله‌ای که باید فکر درس و مشق باشد از 12 سالگی در کوچه پس کوچه‌های این شهر به دنبال مواد بوده: «این‌طور هم که شما می‌گین نیست. پیدا کردنش برایم کاری نداشت فقط کافی بود زنگ بزنم 10 دقیقه بعد همین نزدیک خونمون می‌خریدمش. مشکلم نشئگی بعد مواد بود. دلم نمی‌خواست مادرم بفهمه که من چیزی مصرف می‌کنم یا صبح‌ها می‌خواستم برم مدرسه دردم هم شروع می‌شد باید مواد می‌زدم».
تصورش هم سخت است، که برخی از دانش آموزان امروزی زیر نگاه بچه‌های دیگر کلاس مواد مصرف کنند. درست زیر پوست این شهر در مدارس شهر اتفاقاتی رخ می‌دهد که از چشم ما دور است، اما وجود دارد. هر چند اندک،دختران و پسرانی که با تعطیل شدن مدرسه در کوچه و پس کوچه‌های این شهر مواد پیدا می‌کنند و در خانه هایشان به جای اینکه کتاب درسشان را به‌دست بگیرند و مشقشان را بنویسند مواد می‌زنند. خیلی هاشان با هم دوست می‌شوند و تجربه هایشان را به یکدیگر منتقل می‌کنند. مثل ناهید، نرگس و مریمی که دوستان صمیمی هم بودند و حالا از بین این سه دوست فقط ناهید است که جان سالم به در برده. دخترک برای ما از همان روزی گفت که نرگس دوست صمیمی اش اولین بار او را به میهمانی برد که سر آغاز روزهایی پریشانی اش بود: «اولین بار مهمونی دوستم بود. اون روز رو خوب یادمه. نمی‌خواستم برم اما نرگس خیلی اصرار کرد. به مامانم گفتم تولد یکی از بچه‌های مدرسه است منم می‌خوام با نرگس برم. مهمونی ساعت 3 ظهر خونه مریم بود. یکی از بچه‌های مدرسه. من نمی‌شناختمش. اونجا باهاش دوست شدیم. نرگس گفته بود پسرا هم هستن.خودم رو حسابی درست کردم. خونه رو تاریک درست کرده بودند.موزیک هم زیاد زیاد. همه تقریباً همسن و سال بودیم چندتایی از بچه‌های سال بالایی مدرسه هم بودن من نمی‌شناختمشون. همون اول مهمونی بود که دوست مریم اومد پیش نرگس در گوشش یک چیزی گفت. بعدش با نرگس رفتن توی یک اتاقی که پر از دود بود. نرگس و مریم و چند تا از بچه‌های دیگه حشیش زدن و به منم تعارف کردن. منم زدم. بعدش چند تا کام شیشه گرفتم و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم. تا اون روز فقط از دوستام اسمش رو می‌شنیدم و اینکه خیلی باحاله. اما اون روز تازه فهمیدم چیه. از اون روز فقط یادمه خیلی دیر رفتم خونه.مامانم کلی عصبانی بود. حالم خیلی بد بود. رفتم توی اتاقم و در رو بستم تا صبح خوابیدم.»
دلش پر از غم بود و فکرش مشغول. دست و دلش به درس خواندن نمی‌رفت. ناهید از روزهای خماری اش گفت و اشک ریخت: «خیلی روزها بی‌مواد بودم و درد داشتم. وقت‌هایی که نشئه بودم اصلاً چیزی یادم نمیاد. خماری بده خانم، خیلی بده.»
دستانش می‌لرزید و گریه می‌کرد. ناهید فقط 14 سال دارد. در این 2 سال آخر زندگی اتفاقاتی بر او گذشته که کل زندگی اش را بهم ریخته، خودش می‌گوید زندگیم دود شد به هوا رفت. با همان صدای بم و صورت پریشانش از روزهایی گفت که به جای درس و مدرسه در پارک‌های این شهر به دنبال ساقی خوب می‌گشت: «همه چیز از دوران دبستانم شروع شد. کلاس پنجم با نرگس دوست شدم. اصلاً نمی دونستم اون منو به این راه می‌کشونه. اگر می دونستم اصلاً این غلط رو نمی‌کردم که باهاش دوست بشم. خیلی روزا می‌اومد خونه ما. منم خیلی می‌رفتم خونشون. مامانم بهش اعتماد داشت. وقتی می‌اومد دنبالم یا خونمون اصلاً آرایش نمی‌کرد وقتی از خونه می‌رفتیم بیرون تو کوچه آرایش می‌کردیم.موهامون رو درست می‌کردیم و می‌رفتیم پارک. شبا به بهونه خونه نرگس تا دیر وقت بیرون بودیم. با یکسری پسرا دوست شده بودیم. با هم وقت می‌گذروندیم مثل دو تا خواهر شدیم. ما می‌رفتیم خونه نرگس و سیگار می‌کشیدیم و علف می‌زدیم. وقتی آلوده مواد شدم خیلی وقتا با نرگس با هم مواد می‌زدیم. کم کم مریم هم اومد توی جمع ما. یک روز خونه مریم چون مامانش هم مواد می‌زد. یک روز خونه نرگس.»
چطور مواد می‌خریدی؟
پیدا کردن مواد که کار سختی نیست خانم.
چطور؟
توی پارک مواد فروش زیاده، این آخرا هم شماره یک پسره رو داشتم هر وقت می‌خواستم هر جا که بودم برام می‌آورد. از هفته‌ای یک گرم می‌خریدم تا این اواخر رسیده بود به چهار گرم.
پولش رو از کجا می‌آوردی؟
اوایلش مجانی بود. اصلاً از من پول نمی‌گرفتن. هر چقدر مواد می‌خواستم بهم می‌دادن.اما کم کم گفتن باید پول بدی.فکر کنم فهمیده بودن معتاد شدم برای همین ازم پول می‌گرفتن. الان که فکر می‌کنم می‌بینم اینها کارشون همینه. اول معتاد می‌کنن و بعد پول می‌گیرن. با من و چند تا از دوستام همین کار رو کردن. جالبه وقتی می‌رفتم مواد بگیرم چند تا از پسرای دیگه هم همون ساعت می‌اومدن به اونها هم مجانی می‌داد. بیشتر بچه‌های مدرسه همینجوری آلوده شدن. الان که فکر می‌کنم می‌فهمم یک عده‌شون فقط روی بچه‌های مدرسه ما برنامه‌ریزی کرده بودند. دم مدرسه هم بودن. بیشتر هم با بچه‌های متوسطه اول این کار رو می‌کنن توی مدرسه ما خیلی‌ها مثل من شدن. چند روز پیش رفته بودم بازار دیدم یکی از دوستام همینجوری دم بازار می‌چرخه. ازش پرسیدم چیکار می‌کنی گفت از خونه فرار کردم یا الان با چند تا از بچه‌ها حرف می‌زنم فهمیدم نرگس و مریم فراری شدن از خونه.اصلاً معلوم نیست کجا هستن».
اینها را می‌گوید و گریه می‌کند. به حال خودش و رفقایش که روزی سر کلاس درس بی‌هوا می‌خندیدند و شیطنت هایشان دنیا را بر می‌داشت. دلش برای روزهایی تنگ شده که فقط دغدغه‌اش درس بود و ذوق و شوق دیدن همکلاسی‌هایش. «ای کاش هیچ وقت اینجوری نمی‌شد. ای کاش می‌تونستم برم مدرسه».
ناهید برام بگو کجا مواد مصرف می‌کردی؟
اوایل خونه نرگس اما آخراش چون مصرفم زیاد شده بود خونه خودمون هم می‌کشیدم. در اتاقم رو می‌بستم و مواد می‌زدم تا شب کسی کاری به کارم نداشت.
مادرت هیچ وقت پیگیر وضعیتت نشد؟
نه. یک وقتایی می‌گفتم درس دارم مزاحمم نشید. کسی کاری بهم نداشت.
وقتایی که برای مواد خریدن می‌رفتی هیچ وقت نترسیدی دستگیر بشی یا خونواده ات بفهمن؟ یا دوستای مدرسه تو رو لو بدن؟
خماری این حرفها رو نداره خانم. تازه، همه از هم آتو داشتیم.
یعنی چی؟
خب بعضی از بچه‌ها مثل من بودن. یکی علف می‌زد،یکی حشیش می‌زد یکی شیشه یکی الکل می‌آورد مدرسه می‌خورد.
مدیر و معاون نمی‌فهمیدن؟
خیلی وقتا نه. برخی وقتها هم اخراج می‌کردن پارسال 6 نفر اخراج شدن. بازم هست.
سرش را پایین می‌اندازد و آهی می‌کشد. مدام با گوشه روسری اش بازی می‌کند. دست و صدایش می‌لرزد: «یک وقت‌هایی یک سری فکرا می‌آد سراغم. اینکه چرا خیلی از بچه‌های ما موادی شدن. چرا دبیرستان دخترونه. چرا ما. چرا باید مشروب رو توی دست رفیقم تو مدرسه ببینم. چرا باید دوستام برای هم مواد بیارن. دلم می‌خواد دوباره برگردم مدرسه اما مدرسه‌ای که توش این چیزا نباشه. وقتی می‌شنوم یا با چشم خودم می‌بینم که دوستام از دست رفتن به‌هم می‌ریزم. دلم می خواد خودم رو بکشم و نفهمم چه بلایی سر نرگس اومده. ما بچه بودیم.گول خوردیم. این زندگی حق ما نیست. حق هیچ کدوم ما نیست. اولش شوخی بود. کسی هم نبود ما رو روشن کنه که نکن این کار رو. خدا پدر معلم نمازم رو بیامرزه اون منو یک روز کشید کنار گفت ناهید تو چرا آنقدر عصبی هستی چرا آنقدر توی نمازخونه خوابی. چرا درس نمی‌خونی من هی فرار می‌کردم جوابش رو نمی‌دادم اما یک روز دلم رو زدم به دریا بهش گفتم. گفتم که بدون شیشه اصلاً نمی‌تونم دوام بیارم. خیلی ناراحت شد. منو به مشاوره منطقه آموزش و پرورش معرفی کرد اونجا همه سعی کردن یک جوری کمکم کنن. اولش دلم نمی‌خواست مادرم بدونه اما باید ترک می‌کردم و لازم بود یکی از اعضای خونه بدونه. به مادرم گفتن، خیلی ناراحت شد از اون روز تا الان اصلاً خواب خوبی نداره همه اش مراقب منه. مادرم خیلی بهم اعتماد داشت اما الان دیگه تا دستشویی هم تنها نمی‌رم. من راضیم چون خیلی وقت‌ها فکر مواد می‌آد سراغم. خیلی وقت‌ها می‌رم سراغ فکرهای گذشته‌ام. اما بازم خوبه مامانم می‌دونه و کمکم می‌کنه.»
پدرت در جریان نیست؟
نمی‌دونم، چند وقته هی ازم می‌پرسه ناهید چرا آنقدر پیش مشاور میری؟ منم بهش گفتم عصبیم، اما دیشب با هم رفته بودیم پیاده‌روی. گریه‌اش گرفته بود، می‌گفت ناهید من پشتت هستم هر کاری بکنی من پدرتم. نگران هیچی نباش. من تمام صبح داشتم به حس پدرم فکر می‌کردم. فکر کنم متوجه شده اما چیزی به من نمی‌گه.
وقتی مواد می‌زدی درس رو می‌فهمیدی؟ اصلاً مدرسه می‌رفتی؟
هر روز صبح مدرسه بودم. اما خب اصلاً اعصاب درستی نداشتم. خیلی پرخاشگرشده بودم هنوزم هم هستم. تا پارسال نمراتم خوب بود، اما کلاس ششم افت کردم. فکر درس نبودم اصلاً درس نمی‌خوندم. نمره‌هام همه پایین اومد. فقط می‌رفتم سر کلاس می‌نشستم. خیلی وقت‌ها چرت می‌زدم، همه اش حالم بد بود، معلما می‌گفتن برو نمازخونه بخواب. سر کلاس همه اش به چیزهای چرت و پرت فکر می‌کردم. چند باری هم توهم زدم دعوا کردم.
ناهید توی این خماری و نشئگی اتفاقی برات نیفتاد ؟
من همون روزها با یک پسری دوست بودم. فکر می‌کردم خیلی دوستم داره اما اصلاً دوستم نداشت. منو برای خودش می‌خواست. اینها رو مشاورم الان بهم می‌گه. پارسال بود روز تولدم. مدرسه نرفتم. غیبت کردم به نرگس گفتم می‌خوام خوش بگذرونم. گفت مواد بگیر بیا خونه ما. مامانش نبود. منم صبح ساعت 7 از خونه زدم بیرون مواد رو گرفتم رفتم خونه نرگس. با هم کشیدیم. موزیک گذاشتیم و رقصیدیم. سرم گیج رفته بود. ساعت 12 بود اثر مواد داشت می‌رفت دیدم این پسره بهم زنگ زده و منم هنوز نشئه بودم گفت برم پیشش رفتم خونه اش و اونجا هم خوابم برد. وقتی از خواب بیدار شدم دیدم بهم تجاوز کرده.
بعدش دیدیش؟
آره دیگه می‌رفتم پیشش همون جا مواد می‌زدم با هم بودیم.....
نشئه که می‌شدم دوست داشتم خوش بگذرونم. الان یاد اون روزها می‌افتم حرصم می‌گیره از خودم بدم میاد.
حالا می‌خوای چیکار کنی؟
قبلاً حوصله درس خوندن نداشتم. الان چند روزیه که تصمیم گرفتم دروس حوزوی رو بخونم، با چند نفر هم حرف زدم می‌خوام برم سمت خدا.
دیگه از این وضعیت خسته شدم. مشاورم می‌گه باید تحمل کنم تا سم از بدنم خارج بشه.
ناهید حرفش را با همین جملات تمام می‌کند و می‌رود پی سرنوشتی که معلوم نیست چقدر بتواند در برابرش مقاومت کند، خودش که می‌گفت دیگر هیچ وقت به آن روزهای سیاه گذشته بر نخواهد گشت اما دل من همچنان درگیر آدمی است که معلوم نیست چقدر می‌تواند پای تصمیمش بایستد.
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

قالیباف دوستت داریم! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

     قالیباف دوستت داریم! ... 
  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s6.picofile.com/file/8266936584/REZ8Z8DEH_SOR8YE_SHAHR_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8266937084/Q8L3B8F_VA_HAV8D8R8N_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8266937400/Q8L3B8F_VA_HAV8D8R8N_2.jpg

 

 

 فرهاد فرج نظام طنزنویس : تازه تازه دارند به حرف آقا سنجر می رسند . آن وقت ها که ما گلوی خود را پاره می‌کردیم و ایضاً سینه مان را چاک که : « ایّهاالنّاس ! این شبکه های اجتماعی را قدر بدانید و آنها را بر سر خودتان بگذارید و حلوا حلوا کنید» کسی به حرف بنده گوش نکرد که نکرد . مدیران و دولتی ها هم که اساساً با مواضع آقا سنجر مشکل داشتند نه تنها توجهی به توصیه های ما نکردند بلکه حتی بعضاً شبکه‌های اجتماعی را شاخه ای از شجره خبیثه دانستند – و هنوز هم می‌دانند – که ریشه اش در زمین دشمن آبیاری می شود و با این حساب کاربران شبکه های اجتماعی را هم بردند در ردیف لشکر اشقیا .
اما از آنجا که عدو ( یعنی دشمن ! ) شود سبب خیر اگر خدا خواهد ، همین شبکه های اجتماعی کم کم شدند مرکز انتشار اخبار و اطلاعاتی که عمراً اگر می توانستی از رسانه ملی خودمان ببینی و بشنوی .
حضرات کمی جلوتر که رفتند و شعله شعارهایشان که فروکش کرد فهمیدند که نه بابا این آقا سنجر بیچاره چندان بی ربط هم
نمی گفت و شبکه های اجتماعی نه تنها چیز بدی نیستند بلکه خاصیت های زیادی هم دارند . البته کلاً مشکل مملکت ما این است که در همه چیز « تاخیر » داریم . نه فقط در پذیرش شبکه های اجتماعی بلکه اصلاً در قبول کردن پدیده های جدید بخیل هستیم . بگذریم . آقایان متوجه شدند – با تاخیر ! – که در شبکه های اجتماعی خبرهای درست و حسابی و دندان گیری هم پیدا می شود که هر کدامشان می‌توانند آینه عبرت باشند یا می توانند قدر و قیمت مدیران و رجال مملکتی مان را نشان بدهند .
نمونه اش همین خبرهای اخیر است . هفته گذشته صبح هنگام وقتی کاربران محترم از خواب برخاستند و طبق معمول به جای شستن دست و صورت و مسواک زدن و سلام و احوالپرسی با نهاد خانواده یک راست رفتند سراغ گوشی های هوشمندشان
یهویی با یک پُستی مواجه شدند که اطلاق لفظ « معرکه » برای توصیف آن واقعاً کم بود .
یعنی اینطوری بگویم خبری که این پُست منتشر کرده بود صبح اول وقت چنان مزاج کاربران محترم را شیرین کرد که انگاری نیم کیلو باقلوای اصیل یزد را ناشتا میل کرده باشند . کاربران که هجوم اخبار ناگوار و ناامید کننده دائماً خُلق آنها را تنگ کرده بود و گوش هایشان پر شده بود از اخبار اختلاس ها و لِفت و لیس های ریز و درشت ، آن روز صبح با دیدن این خبر حالشان از این رو به آن رو شد .
آن خبر تاثیر گذار روحیه شاد کن و غرور آفرین این بود که شهردار محترم تهران در یک اقدام آموزنده و بی سابقه و به پاس خدمات جهادی و صادقانه جمعی از کارگران زیر مجموعه شهرداری تهران تعدادی ملک داده است .
واقعاً دَم شهردار تهران گرم . وجود چنین مدیرانی در روزگار ما حقیقتاً کیمیاست . جان مادرتان اینقدر تنگ نظر و بخیل و بدبین نباشید .
شاید آقای شهردار راضی نباشند که بنده این مطلب را بگویم و مایل باشند کار خیرشان مخفی بماند اما از باب تشویق و تحریض مومنین به کار خیر عرض می کنم که جناب ایشان علاوه بر تقدیم این آپارتمان ها و زمین ها به کارگران مستضعف شهرداری ، احسان را تمام کرد.
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

گندم نمای جــو فروش ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

   گندم نمای جــو فروش ... 

 

http://s7.picofile.com/file/8266725034/GANDOMNAM8YE_JOFORUSH_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8266725376/OB8MAA_GANDOMNAM8YE_JOFORUSH_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8266725592/OB8MAA_GANDOMNAM8YE_JOFORUSH_1.jpg

 

 

 

  برد دزدی را سـوی قاضی عسس / خلق بسیاری روان از پیش و پس
 گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود؟ / دزد گفت از مـردم آزاری چه سود
 گفت، بد کـردار را بد کیفر است / گفت، بد کار از منافق بهتر است
 گفت، هان بر گوی شغل خویشتن / گفت، هستم همچو قاضی راهزن!
 گفت، آن زرها که بُردستی کجاست؟ / گفت، در همیــــان تلبیس شماست
 گفت، آن لعل بدخشانی چه شد؟ / گفت، می دانیم و می دانی چه شد
 گفت، پیش کیست آن روشن نگین؟ / گفت، بیـــرون آر دست از آستین
 دزدی پنهان و پیــدا، کار توست / مال دزدی، جمله در انبار توست
 تو قلم بـــر حکم داور می بَری / من ز دیوار و تو از در می بَری
 حد به گردن داری و حد می زنی / گر یکی باید زدن، صد می زنی
 می زنم گر من ره خلق، ای رفیق / در ره شرعی تو قطّاع الطّریق
 می‌برم من جامۀ درویش عور / تو ربا و رشـوه می گیری به زور
 دست من بستی برای یک گلیم / خود گرفتی خانه از دست یتیم
 من ربودم موزه و طشت و نمد / تو سیه دل مدرک و حکم و سند
 دزد جاهل، گر یکی ابریق برد / دزد عارف، دفتـــر تحقیق برد
 دیده‌ های عقل، گـــر بینا شوند / خود فروشان زودتر رسوا شوند
 دزد زر بستند و دزد دین رهید / شحنه ما را دید و قاضی را ندید
 من به راه خود ندیدم چاه را / تو بدیدی، کج نکردی راه را
 می زدی خود، پشت پا بر راستی / راستی از دیگران می خواستی
 دیگر ای گندم نمای جــو فروش / با ردای عُجب، عیب خود مپوش
 چیره‌ دستان می ربایند آنچه هست / می بُرند آن گه ز دزد کاه، دست
 در دل ما حرص، آلایش فزود / نیّت پاکان چـــرا آلـــوده بود
 دزد اگر شب، گرم یغما کردن است / دزدی حکّـــام، روز روشن است
 حاجت ار مـــا را ز راه راست برد / دیو، قاضی را به هرجا خواست برد
 

 

« پروین اعتصامی »

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خُب که چی ی ی ! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  خُب که چی ی ی ! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s6.picofile.com/file/8266501992/PESAR_AMMEHZAA_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8266503400/PESARAKE_TANBAL_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8266502668/PESARAKE_PORXOR_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8266503734/PESAR_AMMEHZAA_1.jpg

 

 

 


 مرد فقیری بود که تو این دنیا فقط یک پسر داشت، اونم پسر خیلی تنبلی که همه زحمتاش بدوش پدرش بود. مادرش موقع زایمان ِ پسر مُرده بود وَ به بخاطر همین بی-مادری، پدرش اونو «عزیز دُردونه» وُ وابسته تربیت کرده بود. با هزار زحمت وُ قربون صدقه-ی باباش، سه، چهار کلاس بیشتر درس نخونده بود. بعد از تَرک مدرسه هم هیچکاری غیر از «بخور وُ بخواب» نداشت.

 با راهنمایی یک نفر، پدرش اونو به یک مدرسه خیریه که یک جور «یتیم-خونه» برد تا شاید با کمک اونا وَ زندگی بین بچه-های دیگه، یک کمی سَر عقل بیاد وُ بهتر بشه.

 مدیر مدرسه که آدم فهمیده وُ دلسوزی بود، قبول کرد که مدتی بطور آزمایشی پسره رو قبول کنه، به باباش هم گفت بخاطر اینکه پسرت دلتنگ شما نشه، فعلا همین جا باش وُ به خدمتکارای مدرسه کمک کن.

 مدیر مدرسه بعد از شنیدن درد دلهای پدر، پسرک رو تو دفترش صداش کرد وُ گفت: «اگه بخور وُ بخواب کار ِت باشه وُ زیر بار درس وُ کار نری، آینده-ات خراب میشه آ آ ...». اونم لباشو لوچه کرد وُ با پوزخندی جواب داد: «خُب که چی ی ی ...»!  مدیر بهش گفت: «بارک الله! چه پسر نترس وُ شجاعی! حالا همینو که گفتی روی تخته سیاه این اتاق بنویس. معلومه که خسته-ای، یک هفته-ای با بابات همینجا مهمون ما باش وُ خستگی در کن»! ...

 فردا صبح که تنبل خان گشنه-ش شده بود، رفت تو صف تا صبحونه-شو نوش جان کنه. مدیر از قبل به آشپزخونه سپرده بود که «فعلا، تا چند روزی، سهمیه غذای پسرک رو به اندازه-ی فقط یک بخور وُ نمیر بهش بدن». سینی صبحونه-شو که گرفت با تعجب دید که سهمیه-ش از نصف بچه-های دیگه هم کمتره! اونم یکراست با سینی غذاش رفت دفتر وُ اعتراض کرد. مدیر بهش گفت: «اونی که دیروز رو تخته سیاه نوشتی، بخون، جواب ِ اول وُ آخر ِ ما هم همینه». پسرک وقتیکه داشت بیرون میرفت غُروُلندی کرد وُ زیر لب گفت: «خب که چی ی ی ...»! ...

 موقع ناهار گرفتن هم همین ماجرا تکرار شد. مدیر هم به نوشته-ی تخته سیاه اشاره-ای کرد وُ گفت: «این قضاوت خودته. خودت اینطور خواستی» ... اشک تو چشمهای پسرک جمع شد وُ گفت: «اما این اندازه-ی بخور وُ نمیر هم نیس!!! ... اینطوری باشه من تا فردا میمیرَم»! مدیر گفت: «ما تقصیری نداریم، جواب خودته، انتخاب ِ خودت» ... پسر تنبل متوجه شد که بهتره دست از تنبلی وُ لجبازی برداره وُ ببینه که راه ِ چاره چیه. مدیر هم که چاره-جویی اونو دید، بهش گفت: «مثل اینکه میخوای سر براه بشی». جواب شنید که «آره. بگین چیکار باید بکنم». مدیر بهش گفت: «راهش آسونه. صبحها تا ظهر برو دنبال بقیه درس وُ مشقت، بعد از ظهرها هم فقط دو ساعت برو آشپزخونه به بقیه کمک کن».

 از فردای اونروز، پسرک دیگه تو صف غذاخوری، مثل بقیه غذاشو میگرفت وُ نگران ِ از گشنگی مُردن رو نداشت! هم مدرسه میرفت، هم روزی دو ساعت تو کارهای آشپزخونه کمک میکرد ؛ بعد از چند روز هم عادت تنبلی از شَرش افتاد وُ بقول باباش، «برای خودش آقایی شد» ...

 

 بازنویسی کامل : عـبـــد عـا صـی

آخوند شدن چه آسون، آدم شدن چه مشکل ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 آخوند شدن چه آسون، آدم شدن چه مشکل ... 
  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s5.picofile.com/file/8111384850/EM8M_XOMEYNY_NOFELNOSH8TO_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8248731792/ENF8QE_MODAR_RES_AAYATOL_L8H_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8255808476/TAANH8EE_1.jpg

 

 «آخوند شدن چه آسون، آدم شدن چه مشکل "امام خمینی (ره)"».
خبرآنلاین، وبلاگ مهاجری، محمد : در دوران کودکی ام، روحانی میانسالی در محله ما زندگی می کرد. از دور که می آمد دستش توی جیبش بود. نزدیک که می شد،از جیبش به همه بچه هایی که دورش جمع می شدیم، یک مشت پسته و بادام و نخودچی وکشمش می داد و در همین حال خودش با صداییکه همه مان می شنیدیم، صلوات می فرستاد. بچه ها هم شرطی شده بودند و وقتی تنقلات را از دست او می گرفتند زیر لب صلوات می فرستادند.
 بعدا حضرت پدر برایم تعریف کرد که "حاج شیخ علی محمد" امین همه بود. جهیزیه بسیاری از دختران خانواده های فقیر را جور می کرد. شبهای جمعه برای محرومان محل، آذوقه می فرستاد. اگر زن و شوهری اختلاف داشتند پادرمیانی می کرد. شب عید، بچه-های فقیر را نو نوار میکرد. برای نصیحت کردن کسی کوچه و بازار را انتخاب نمی کرد؛ یک آبگوشت بارمی گذاشت و طرفی که لازم بود پندش را بشنود به ناهار دعوت می کرد و همانجا مغزش را می شست!
 تا آنجا که یادم است حتی بچه شیطانهای محل دوستش داشتند. اگر توپ شان را توی خانه مردم شوت می کردند، در خانه را می زد و با مهربانی توپ را پس می گرفت. تکیه کلامش هم این بود: "پدرصلواتی ها!اینقدر مزاحم استراحت همسایه ها نشوید".
 حضرت پدر نقل می کرد که بعید بود برای رفع مشکلات تنگدستان، به آدمهای متمول رو بزند و کسی رویش را زمین بگذارد. و می گفت یکبار یکی از بازاریها در پاسخ درخواست او برای تامین جهیزیه یک دختر، مشخصات فرد مستمند را خواسته بود. پاسخ شیخ این بود که اگر بشناسی-اش و او هم تو را بشناسد، روز قیامت نمی-توانم جواب خجالت کشیدن خانواده آن دختر را بدهم. و به این ترتیب از خیرکمک خواستن از مرد بازاری گذشته بود. با این حال دو نفر از معتمدین محل را در جریان اینجور کارها گذاشته بود و حساب و کتاب را آنها اداره می کردند تا مبادا حرف و حدیثی پیش آید.
 حضرت پدر می گفت نمی-دانم چه رازی بود که لات های محل از شیخ خوش برخورد محله که کسی اخم و بد-زبانی اش را به یاد نمیاورد،حساب می-بردند. معمولا آنها را در برخی کارها شریک می کرد و امین شان می دانست. نتیجه اش این بود که لات ها به سر "آشیخ علی محمد" قسم می خوردند.
 از شیخ علی محمد سالهاست خبر ندارم و نمی دانم سرنوشتش چه شد. اما همواره برایم نماد یک "آخوند" است. آخوندی که با مردم زندگی می کرد ... آخوندی که با زبان تبلیغ دین نمی کرد. آخوندی که چهره خندانش آرامش بخش بود. آخوندی که به قول حضرت پدر، مرید"حاج آقا روح الله خمینی" بود.آخوندی که عشق مردم محل بود ...
 انقلاب که شد، روحانیون بر اساس ضرورت به سمت پستهای حکومتی کشیده شدند. چاره ای هم نبود. اما حواسمان نبود که داریم از جیب می خوریم. توجه نداشتیم که به ازای هر آخوندی که برای یک سِمَت ،پشت یک میز می نشانیم، یکی هم برای مسجد محل تربیت کنیم. حتی اگر می خواستیم جلوی تهاجم فرهنگی هم بایستیم باید کاری می کردیم که آخوندها قلب مردم را تسخیر کنند.
 آخوندهای-مان سیاسی شدند. تصحیح کنم بازیگر سیاسی شدند. باز هم تصحیح کنم همه شان نه. خیلی هاشان. آنها دیگر وقت نداشتند برای بچه های محل حرف بزنند. حرف هم که می زدند فقط بحث سیاسی بود. سیاست با همه اهمیت و ضرورتش واگرایی دارد؛ همگرایی ندارد. سیاست آدم را عصبانی می کند. تندخو می کند. اهل غیبت و تهمت می کند.
 شاید این حرف غلط نباشد که مردم برای اینجور حرف و حدیثهای سیاسی ،هزار دکان و مغازه سراغ دارند. وقتی از آنجاها خسته و زده و بیزار می شوند تازه به یک آخوند نیاز دارند که با حرفهایش آرام شوند. آخوندی که صابون بازار سیاست آنقدر به تنش نخورده باشد که وظیفه اصلی اش را شسته باشد.
 انصافا آخوند خوب هم داریم، اما کم است. بنابر این به خودم حق می دهم که دلم برای یک آخوند از نوع شیخ علی محمد تنگ بشود. آخوندی که هروقت یادش می افتم ، یاد صلوات هم بیفتم.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

بدون حساب وُ کتاب، دیگر نظم جهان مفهومی ندارد ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  بدون حساب وُ کتاب، دیگر نظم جهان مفهومی ندارد ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8265937368/DUR_R3ZE_MAW8DE_QAZ8EEYE_IRAN_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8265938684/DUR_R3ZE_MAW8DE_QAZ8EEYE_IRAN_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8265938942/DUR_R3ZE_MAW8DE_QAZ8EEYE_IRAN_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8265939218/DUR_R3ZE_MAW8DE_QAZ8EEYE_IRAN_6.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8265939642/DUR_R3ZE_MAW8DE_QAZ8EEYE_IRAN_7.jpg

 

 

 ((( شـُــکر نعمت، نعمَتَت افزون کند / کفر نعمت، از کفَت بیرون کند

 بزرگی به این نیست که کرامات وُ نَعماتی را که خداوند به ما ارزانی داشته بخاطر تأییید-طلبی وَ چشم وُ هم-چشمی با دیگران ، مثل ِ کف ِ دریا ، بی-حساب کتاب وَ نامعقول به دور بریزیم، دور ریختن از این جهت که بیش از نیازی معقول وَ خداپسند آنرا مصرف کنیم ، در حالیکه اگر به حق مصرف شود، می-توانیم این هزینه-ی بیهوده وَ مآزاد را به هزاران نفر از همنوعان نیازمند خود داده تا به زخم زندگی-شان بزنند وَ «حسرت به دل» ِ خیلی از مایحتاجشان نشوند. در اینجا از هزینه-ی یک جفت جوراب گرفته تا هزینه-ی اتومبیلهای آنچنانی ، خرج تجملاتی که لذتش گذراست وَ هرگز رنگ ِ رضایت وَ آرامشی ماندگار را به زندگی وُ آخرت ما نمی-بخشد. چطور میشود از آرامش خاطر برخوردار بود ، وقتیکه مادر وَ دو دختر خردسال «بی-سرپرست»ـی را به جرم دزدیدن دو بسته گوشت از فروشگاهی بزرگ در محله-ی اعیان-نشین تهران بازداشت میکنند؟! (حدود 5 سال قبل).من ِ نوعی ممکن-ست برای خودم اینطور توجیه کنم که : «مال ِ حلال وُ طیب وُ طاهر خودم-ست وَ هر طور که بخواهم آنرا خرج کرده وَ میکنم» ... ؛ در صورتیکه حق مالکیت در دین اسلام «مشروط» است، وَ اصراف ِ آن حتی به اندازه-ی ارزنی هم که باشد، حرام-ست وَ روز حساب باید پاسخگوی آن باشم. حالا حق ِ همسایه وُ همنوع وَ غیره وُ ذالک بجای خود. _ عـبـــد عـا صـی. ))) 


 سالی ۳۵ میلیون تن دور ریز غذا در ایران! این عدد را چند بار در ذهن‌تان تکرار کنید! حتی بدون تکرار کردن هم، دود از سر آدم بلند می‌کند! این رقم، معادل غذای ۱۵ میلیون نفر است. سهم شما از این رقم چقدر است؟ بله، شما! لطفا با خودتان روراست باشید!
هدر رفت مواد غذایی، طیف وسیعی دارد؛ از ضایع شدن محصولات کشاورزی گرفته تا دور ریز غذا و محصولات غذایی در منازل، رستوران‌ها و سایر اماکن. بر اساس آمارها ۳۰ درصد ضایعات مربوط به نان، ۳۰ تا ۵۰ درصد مربوط به میوه‌ها و سبزیجات و ۱۰ درصد مربوط به برنج است. ۲۵ درصد هم به خرما اختصاص دارد.
انتشار این آمار از سوی فائو در حالی صورت می‌گیرد که طبق بررسی‌های انجام شده از سوی بانک مرکزی ایران، کاهش قدرت خرید خانوارهای ایرانی در ١٠‌سال گذشته، سبد غذایی مردم را دستخوش تغییرات ناخوشایندی کرده است. براین اساس هزینه مواد غذایی در سبد خانوار ایرانی به حدود یک‌چهارم رسیده و علاوه بر این، میزان مصرف تمامی کالاهای اساسی به جز مرغ و تخم‌مرغ با کاهش چشمگیری روبه‌رو بوده است.
بانک مرکزی همچنین گزارش می‌دهد که میزان افزایش قیمت سالانه مواد غذایی در ایران، بالاتر از متوسط نرخ تورم کالاها بوده، به‌گونه‌ای که با قیاس دستمزدها نسبت به هزینه‌ها، خانواده‌های فقیر با اختلاف چشمگیری نسبت به قشر مرفه، ناچارند بخش اعظمی از درآمد خود را صرف خرید مواد غذایی کنند. با این احوال و در شرایطی که بسیاری از خانوارها حتی کمتر از میزان مورد نیاز، مواد غذایی مصرف می‌کنند، هدر رفت سالی ۳۵ میلیون تن مواد غذایی را دیگر نمی‌توان به راحتی نادیده گرفت و از کنار آن گذشت!
هدر رفت مواد غذایی در ایران و جهان
قدیر رجب‌زاده، رئیس پژوهشکده صنایع غذایی ایران در این باره حرف‌هایی دارد که خواندن‌شان را به شما توصیه می‌کنیم: «آمار و ارقامی که از سوی نهادها و مراجع مختلف در رابطه با هدررفت مواد غذایی ارائه می‌شود، متفاوت است. البته با توجه به اینکه فائو یک سازمان معتبر بین‌المللی است، نمی‌توان آمارهای ارائه شده از سوی آن را دور از واقعیت دانست. حتی با فرض اینکه آمارها کاملاً مطابق با واقعیت نباشد و مثلاً به جای ۳۵ میلیون تن، ۲۵ میلیون تن هدررفت مواد غذایی در سال داشته باشیم، باز هم نگران کننده است. البته ما در کنار آمار فائو، آمارهای رسمی خودمان را هم داریم؛ از جمله آمارهای مربوط به مرکز پژوهش‌های مجلس که دو سال پیش ارائه شد و بر اساس آن، میزان واردات محصولات غذایی در کشور با میزان ضایعات این محصولات برابری می‌کند. بر همین اساس تنها ضایعات نان، نزدیک به ۳ میلیارد دلار هزینه به دولت تحمیل می‌کند».
بر اساس اعلام فائو،
در خاورمیانه هر سال ۲۱۰ کیلوگرم ماده غذایی به ازای هر نفر به هدر می‌رود و این نشان می‌دهد که مردم خاورمیانه به لحاظ فرهنگی، پرمصرف و البته اسرافکار هستند. با یک ضرب و تقسیم ساده، می‌فهمیم که این آمار در ایران حتی بالاتر است. در ایران به ازای هر نفر، ۳۷۵ کیلوگرم مواد غذایی در سال هدر می‌رود. حالا دیگر خودتان محاسبه کنید با این میزان چند گرسنه را می‌توان سیر کرد!
رجب‌زاده، دلیل میزان هدررفت بالای مواد غذایی را در ایران در دو بخش تشریح می‌کند: «هدررفت مواد غذایی در ایران یا ریشه فرهنگی دارد یا به دلیل مشکل تکنولوژیک است. با وجود اینکه در تمام تعالیم دینی و فرهنگی ما، اسراف عملی نکوهیده عنوان شده اما متأسفانه شاهد هدررفت بالای مواد غذایی هستیم. به عنوان مثال خیلی از مردم فکر می‌کنند، وقتی میهمان دارند باید به اندازه‌ای غذا درست کنند که مقدار زیادی از آن در سفره اضافه بیاید وگرنه جلوی میهمان بد است. متأسفانه این فرهنگ غلطی است که میان بسیاری از خانواده‌ها رواج دارد. خیلی از مردم هم اصولاً نسبت به نحوه مصرف، آگاهی لازم را ندارند و به منابع و سرمایه‌های ملی بی‌توجه هستند و نمی‌دانند چه میزان آب برای کشاورزی مصرف می‌شود».
بخشی از هدررفت مواد غذایی هم دلیل تکنولوژیک دارد. چنانچه رئیس پژوهشکده صنایع غذایی ایران در این باره می‌گوید: «یک اصل اساسی وجود دارد و آن این است که محصول خوب با ماندگاری بالا، دورریز کمتری دارد. ما در بحث نان، ضایعات زیادی داریم که بخش عمده‌ای از آن به دلیل کیفیت پایین است. البته ارزان بودن محصولی مثل نان هم تأثیر زیادی در هدررفت آن دارد. در مورد سایر مواد غذایی هم همینطور است و محصولاتی که قیمت پایین‌تری دارند، بیشتر هدر می‌روند. ماندگاری بالا و حفظ کیفیت مواد غذایی، عاملی است که مانع هدررفت آن می‌شود. در این رابطه، دولت باید در بحث صنایع غذایی سرمایه‌گذاری کند. چرا که فرآوری و استفاده از تکنولوژی جدید، نیازمند تغییر زیرساخت‌های کارخانه‌های صنایع غذایی است. در اینجا بسته‌بندی هم اهمیت زیادی دارد. بسته‌بندی خوب، کیفیت و ماندگاری محصول غذایی را بالاتر می‌برد. هم‌اکنون از روش‌های بسته‌بندی همچون اتمسفر اصلاح شده، کامپوزیت جدید، اسپتیک و بسته‌بندی در خلأ در کل دنیا استفاده می‌شود. در ایران هم از برخی از این روش‌ها استفاده می‌شود. به عنوان مثال بسته‌بندی اسپتیک برای لبنیات و آجیل کاربرد دارد، اما تمام زیرساخت‌های لازم برای بسته‌بندی اصولی وجود ندارد. البته باید توجه داشت که بسته‌بندی، تنها بخشی از فرآیند فرآوری مواد غذایی است».
دور ریز برنج و سایر غذاها
بگذارید برگردیم به اوایل گزارش! طبق آمارها ۱۰ درصد ضایعات مواد غذایی مربوط به برنج است. همان برنجی که برای هر کیلو از آن تا زمان برداشت، حدود هزار و ۷۰۰ لیتر آب مصرف می‌شود. با این همه، دیس‌های نیمه برنج گاهی به راحتی در سطل‌های زباله خالی می‌شوند. کافی است این بار که به رستوران می‌روید به ته مانده بشقاب‌ها نگاهی بیندازید. حتی بشقاب خودتان! بله، خود شما. تا به حال چند بار این کار را کرده‌اید؟ اسمش اسراف است. فرقی هم نمی‌کند به چه دلیلی باشد. آن طور که رئیس پژوهشکده صنایع غذایی ایران می‌گوید، اسراف و هدر دادن برنج و سایر محصولات غذایی در میان خانواده‌های مرفه رایج‌تر است و گاه امری عادی تلقی می‌شود. اینجاست که باید با فرهنگ سازی، مدیریت مصرف را به خانواده‌ها آموزش داد؛ هم پرخوری و هم اسراف مقوله‌هایی هستند که به شدت در دین هم نسبت به آنها تذکر داده شده و مسلمانان را از این اعمال نهی کرده است.
با توجه به فرا رسیدن ماه رمضان و برگزاری مراسم افطاری، توجه به استفاده صحیح و جلوگیری از اسراف باید بیشتر از هر زمان دیگر مورد توجه قرار گیرد. تجسم کنید سفره‌های پر و پیمان افطاری را که هیچ کم و کسری ندارند و زیادتر از حد مصرف میهمانان هم تدارک دیده شده‌اند! در مقابل به یاد آورید که تعداد زیادی از مردم در سراسر دنیا و کشور خودمان دچار سوء تغذیه هستند! آیا همه این ها مسئولیت انسانی و شرعی ما را در مقابل هم نوعان مان یادآوری نمی کند؟

منبع: روزنامه ایران
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی