اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...
اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

زندگى باغ تماشاى خداست...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

زندگى باغ تماشاى خداست...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s8.picofile.com/file/8292617426/GONJESHK_HAA_ZENDEGY_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292617634/HAMDARDHAA_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292617800/GONJESHK_PARV8ZE_YEK_JOFT_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292618284/DUST_PEYDAA_KARDAN_HAMR8HY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292618584/DUSTYE_T8MO_JERY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292618850/B8R8N_BARXY_HES_M3KONAND_1.jpg

 

 زندگى موسیقى گنجشک هاست / زندگى باغ تماشاى خداست ... 
 زندگى یعنى همین پرواز‌ها، / صبح‌ها، لبخند‌ها، آواز‌ها ... 
 زندگی ذره‌ی کاهیست، که کوهش کردیم، / زندگی نام نکویی ست، که خوارش کردیم، 
 زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، / زندگی نیست بجز دیدن یار 
 زندگی نیست بجز عشق، بجز حرف محبت به کسی، 
 َورنه هر خار و خسی، زندگی کرده بسی، 
زندگی تجربه‌ی تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه وُ پس کوچه وُ اندازه‌ی یک عمر بیابان دارد. 
 ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم؟  


« سهراب سپهری »

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

برچسب ها: زندگی، باران، یار، عشق، محبت، خار و خس، سهراب سپهری،

با خدا فامیل نزدیکید؟ ...


 

﷐  بسم الله الرحمن الرحیم  

 با خدا فامیل نزدیکید؟ ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

http://s8.picofile.com/file/8292419992/KUDAK_B8R8N_CHAKMEYE_SUR8X_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292420376/XOD8YE_D8NEH8YE_AN8R_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292420650/Y8DE_XODAA_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292421126/KUDAK_SARMAA_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292421326/OM3D_BE_AAYANDEH_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292421876/KUDAK_KAFSHE_SUR8X_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292423076/KUDAKE_V8KSY_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292423342/KUDAK_P8BEREHNEH_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292423734/KUDAK_KAFSHE_NO_1.jpg

 

  کودکی در گوشه ای کز کرده بود / آتشی روشن ز کاغذ کرده بود 
 سوز سرما بود وُ کودک بی لباس / صورتش سرخ وُ نگاهش آس و پاس 
 صد تَرَک در دستهای کوچکش / خط پیری بر جبینِ کودکش 
 ضَجّه میزد ناله را در خویشتن / دردِ یک صد ساله را در خویشتن 
 ابر می بارید وُ سرما بس عجیب / باد هم شلاق میزد نانجیب 
 رهگذرها جملگی در کارِ خویش / یک به یک گمگشته در افکار خویش 
 زین میان یک تَن به کودک خیره بود / غصهٔ کودک به جانش چیره بود 
 اشک در چشمان مستش حلقه بست / بر سر کودک کشید از مهر دست 
 مثل یک مجنون لباسش را درید / اشک ریزان بر تن کودک کشید 
 کودک بی چاره با یک آه سرد / با صدایی زخمی از چنگال درد 
 دیده بالا برد وُ با آن مرد گفت / از خدا کُت خواستم او هم شنفت 
 با خدا فامیل نزدیکید نیست؟ / از کنار او مرا دیدید نیست؟ 
 گفت آری بندهٔ اویم رفیق / گر چه طاعت را از او کردم دریغ 
 خنده بر لبهای کودک نقش بست / داد بر آن مرد اشک آلود دست 
 گفت می دانستم از انجام کار / نسبتی دارید با پروردگار

 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

برچسب ها: فامیل، رفیق خدا،

کوته فکری عوام الناس ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 کوته فکری عوام الناس ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

http://s9.picofile.com/file/8292273184/JAHL_KUTAHFEKRY_4.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292273242/TAL8Q_KUTAHFEKRY_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292273400/JAHL_KUTAHFEKRY_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292273484/JAHL_KUTAHFEKRY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292273626/SARNEGUNYE_HOKUMAT_KUTAHFEKRY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292273750/TARZE_FEKR_TAQ_EERE.jpg

 

  روزى شاه_عباس صفوی به شیخ_بهایى گفت: «دلم می خواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود». شیخ بهایى گفت : «من یک هفته مهلت می خواهم تا پس از گذشت آن و اتفاقاتى که پیش خواهد آمد، چنانچه باز هم اراده-ی ملوکانه بر این نظر باقى بود دست به کار شوم و الا به همان کار فرهنگ بپردازم ...».
شاه عباس قبول کرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شده و به مصلای خارج از شهر رفت و افسار الاغش را به تنه درختى بست و وضو گرفت و عصای خود را کنارى گذاشت و براى نماز ایستاد، در این حال رهگذرى که از آنجا می گذشت، شیخ را شناخت، پیش آمد و سلام کرد. شیخ قبل از نماز خواندن جواب سلام را داد و گفت: «اى بنده خدا من می دانم که ساعت مرگ من فرار رسیده و در حال نماز زمین مرا مى بلعد!!! ... تو اینجا بنشین و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار و برو به شهر به منزل من خبر بده و بگو شیخ به زمین فرو رفت و لیکن چون قدرت و جرات دیدن عزرائیل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد مجددا چشم هایت را باز کن و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو !!!». مرد با شنیدن این حرف از شیخ بهایى با ترس و لرز به روى زمین نشست و چشمان خود را بر هم نهاد و شیخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته ، فوراً به پشت دیوارى رفت و از آنجا به کوچه اى گریخت و مخفیانه خود را به خانه خویش رسانیده و به افراد خانواده خود گفت: «امروز هر کس سراغ مرا گرفت بگوئید به مصلا رفته و برنگشته ، فردا صبح زود هم من مخفیانه می روم پیش شاه و قصدى دارم که بعداً معلوم می شود ...».
شیخ بهایى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از نزدیکان شاه بود، هنگام بیدار شدن شاه اجازه حضور خواست و چون به خدمت پادشاه رسید عرض کرد: «اعلیحضرت، می خواهم کوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را فقط به سبب دیدن یک موضوع، به شاه نشان دهم و ببینید مردم چگونه عقل خود را از دست می دهند و مطلب را به خودشان اشتباه می فهمانند!؟». شاه عباس با تعجب پرسید: «ماجرا چیست؟». شیخ بهایى ماجرای خود را در مصلا شرح داد؛ وَ گفت که از دیروز بعدازظهر تا به حال در شهر شایع شده که من به زمین فرو رفتم و این قدر این حرف تکرار شده که هر کس می گوید من خودم دیدم که شیخ بهایى به زمین فرو رفت!!! حالا اجازه فرمایید شهود حاضر شوند!
به دستور شاه مردم در میدان شاه و مسجد شاه و عمارتهاى عالى قاپو و تالارها و عمارت مطبخ و عمارت گنبد و غیره جمع شدند، جمعیت به قدرى بود که راه عبور بسته شد، لذا از طرف رئیس تشریفات امر شد که از هر محلى یک نفر شخص متدین و فاضل و مسن و عادل براى شهادت تعیین کنند تا به نمایندگى مردم آن محل به حضور شاه بیاید و درباره فقدان شیخ بهایى شهادت بدهند ...
بدین ترتیب ۱۷ نفر شخص معتمد و واجد شرایط از ۱۷ محله ی آن زمان اصفهان تعیین شدند و چون به حضور شاه رسیدند ، هر کدام به ترتیب گفتند : به چشم خود دیدم که چگونه زمین شیخ را بلعید!

دیگرى گفت: خیلى وحشتناک بود ناگهان زمین دهان باز کرد و شیخ را مثل یک لقمه غذا در خود فرو برد.
سومى گفت: به تاج شاه قسم که دیدم چگونه شیخ التماس می کرد و به درگاه خدا گریه و زاری می نمود.
چهارمى گفت: خدا را شاهد می گیرم که دیدم شیخ تا کمر در خاک فرو رفته بود و چشمانش از شدت فشارى که بر سینه اش وارد می آمد از کاسه سر بیرون زده بود!!!
به همین ترتیب هر یک از آن هفده نفر شهادت دادند.
شاه با حیرت و تعجب به سخنان آنها گوش می کرد و عاقبت آنها را مرخص کرد و گفت : بروید و مجلس عزا و ترحیم هم لازم نیست زیرا معلوم می شود شیخ بهایى گناهکار بوده است!
وقتى مردم و شاهدان عینى رفتند، شیخ مجدداً به حضور شاه رسید و گفت: «قبله ی عالم! عقل و شعور مردم را دیدید؟».
شاه گفت: «آرى، ولى مقصودت از این بازى چه بود؟».
شیخ عرض کرد: «به من فرمودید، قاضى القضات شوم».
شاه گفت: «بله ولى این موضوع چه ارتباطی به آن دارد؟».
شیخ گفت: «من چگونه می توانم قاضى القضات شوم با اینکه می دانم مردم هر شهادتى بدهند معلوم نیست که درست باشد، آن وقت حق گناهکاران یا بى گناهان را به گردن بگیرم. اما اگر امر می فرمایید ناچار به اطاعتم!». شاه عباس گفت: چون مقام علمى تو را به دیده-ی احترام نگاه کرده و می کنم لازم نیست به قضاوت بپردازى، همان بهتر که به کار فرهنگ مشغول باشى !!!

 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

برچسب ها: کوته فکری، عوام الناس، شایعه پردازی، یک کلاغ چهل کلاغ، قاصی القضات، شیخ بهایی، شاه عباس،

احمدی نژاد: مگه تا حالا غیر از این بوده!!! ...



  بسم الله الرحمن الرحیم  

  _ در ستاد ثبت نام نامزدی ریاست جمهوری «شما هم به قانون-گرایی قسم میخورید؟»

 _ احمدی نژاد: مگه تا حالا غیر از این بوده!!! ... 

 

http://s9.picofile.com/file/8292153976/AHMADYNEG8D_ROH8NY_AXL8Q_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292154242/AHMADYNEG8D_Q8NUNGA8EE_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292154700/AHMADYNEG8D_DAKALE_NAFTYE_GOMSHODEH_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292155068/AHMADYNEG8D_H8LEHYE_NUR_ENTEX8B8TE_96_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292155350/AHMADYNEG8D_TORSHYE_ENTEX8B8TE_96_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292155968/AHMADYNEG8D_WEK8LATE_BAQ8EE_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292156618/AHMADYNEJ8D_ENTEX8B8TE_96_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292157068/AHMADYNEJ8D_ENTEX8B8TE_96_3_Y8RE_DABEST8NY_1.jpg

 

  عـبـــد عـا صـی 

 

برچسب ها: احمدی نژاد، قانون-گرایی، دکل گمشده، هاله نور، بیت المال، سه یار دبستانی،

شناسنامه گنجشکک اشی مَشی ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  شناسنامه گنجشکک اشی مَشی ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

http://s8.picofile.com/file/8292001850/GONJESGAKE_ASHYMASHY_6.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292002200/GONJESGAKE_ASHYMASHY_4.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292002342/GONJESGAKE_ASHYMASHY_5.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8292002442/GONJESGAKE_ASHYMASHY_2.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8292002718/GONJESGAKE_ASHYMASHY_1.jpg

 

  ریشه شعر و موسیقی «گنجشکک اشی مشی»:
گنجشکک اشی مشی نام متلی ایرانی با ریشه کازرونی است که ابتدا پری زنگنه و بعد فرهاد مهراد ترانه‌ای بر اساس آن خوانده‌اند.
اهنگ این کار از اسفندیار منفردزاده بود. این ترانه در فیلم گوزن‌ها اجرا شده‌است.
داستان این متل سیاسی و اعتراضی بوده و در روایت‌های مختلفی منتشر شده‌است.
روایت کازرونی این متل که ساخته شاعر و نویسنده کازرونی حسن حاتمی است برای چاپ به احمد شاملو سپرده می شود که با گویش تهرانی توسط احمد شاملو در سال ۱۳۴۰ منتشر شده‌است.
خلاصه داستان:
گنجشکک اشی مشی از تاج شاه یاقوتی می‌دزدد تا به بچه‌هایش بدهد تا با آن بازی کنند. اما در میان راه آن را به پیرزنی می‌بخشد تا به زندگی‌اش سر و سامان بدهد.
پس از آن گنجشکک به دزدی رابین هود وار جواهرات شاه و بخشش این جواهرات به مردم ادامه می‌دهد. او برای اینکه شناخته نشود هر بار خود را در حوض نقاشی به رنگی دیگر در می‌آورد.
اشی مشی در گویش کارزونی مخفف «با شاه منشین» و به مفهوم کسی است که با شاه نمی‌نشیند و از حاکم و شاه و حکومت جانبداری نمی‌کند و طبع بالا و عزت نفس دارد.
داستان بار سیاسی و اعتراضی داشته و فرهاد مهراد نیز با جایگزین کردن کلمه «حاکم» به جای «حکیم» بر این بار سیاسی و اعتراضی افزوده‌است.
انتخاب یک پرنده آزاد به عنوان شخصیت اصلی داستان، رنگ به رنگ شدن و تغییر چهره او، تقابل رنگ‌هایی که گنجشکک خود را به آن می‌آمیزد "وجه مثبت رنگ‌ها" با رنگ‌های گوناگون جواهرات پادشاه "وجه منفی رنگ‌ها"، همگی از نکات برجسته داستان هستند.
در سال ۱۳۴۰ این متل "با روایت کازرونی در کتاب هفته کیهان به سردبیری احمد شاملو منتشر شد.
احمد شاملو گویش کازرونی آن را به گویش تهرانی برگرداند:
گنجشکک اشی‌مشی
لب بوم ما مشین
بارون میاد خیس می‌شی
برف میاد گولّه می‌شی
می‌افتی تو حوض نقاشی
می‌گیرتت فراش باشی
می‌کشتت قصاب باشی
می‌پزتت آشپزباشی،
می‌خورتت حاکم‌باشی...
 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

برچسب ها: گنجشکک اشی مشی، پری زنگنه، فرهاد مهراد، اسفندیار منفردزاده، متل سیاسی، حسن حاتمی، احمد شاملو،

درد بزرگ مرد تاریخ ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 درد بزرگ مرد تاریخ ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

http://s9.picofile.com/file/8291766442/ALI_FAZ8ELE_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8291766626/ALI_FAZ8ELE_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8291767442/ALI_FAZ8ELE_3.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8291767868/ALI_FAZ8ELE_4.jpg

 

 دکتر علی شریعتی : متاسفانه حضرت علی علیه السلام با این عظمت هنوز در بین شیعیانش نیز مجهول و ناشناخته مانده است. هنوز بسیاری از فضایل و ارزشهای انسانی ایشان را نیافته ایم.
اما به راستی ارزش های انسانی علی علیه السلام چیست؟
یکی از مسائلی که درباره ایشان مطرح نشده، مساله تنهایی علی (علیه السلام) است.
 کسی که به یک معبود، به یک معشوق عشق می ورزد، با همه چهره های دیگر بیگانه می شود و جز در آرزوی او نیست، خود به خود وقتی که او نیست ، تنها می ماند و کسی که با افراد و اشیای پیرامونش بیگانه است، متجانس نیست ، تنها می ماند، احساس تنهایی می کند. انسان هر چه به مرحله انسان بودن، نزدیکتر می شود، احساس تنهایی بیشتری می کند. و از جامعه و زمان فاصله می گیرد.
 در شرح حال نوابع می بینیم یکی از صفات شخصی آنان ، تنهائیشان در زمان خود آنها است. در زمان خود مجهول اند، غریب اند و در وطن خویش بیگانه اند، و آیندگان بهتر می توانند ، آنها، اثرشان ، سخنانشان و سطح اندیشه و هنرشان را بهفمند.
 چه کسی تنها نیست؟ کسی که با همه، یعنی در سطح همه است، کسی که رنگ زمان به خود می گیرد، رنگ همه را به خود می گیرد و با همگان تفاهم دارد و در سطح موجود است و با وضع موجود، به هر شکلش و هر بُعدش منطبق است.
 احساس تنهایی و خلاء ، مربوط به روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرگی وجود دارد ، نمی تواند سیرش کند.
 درد انسان، درد انسان متعالی ، تنهایی وعشق است.
 و می بینیم علی(علیه السلام) ، همان علی (علیه السلام) که می نالد و دائماً فریاد می زند و سکوتش درد آور است. سخنش درد آور است، و همان علی که عمری شمشیر زده ، جنگ ها کرده ، فداکاری ها نموده و جامعه ای را با قدرت و جهادش پی ریخته و به وجود آورده است، حال در جمع یارانش تنهاست و نیز می بینیم که نیمه شبهای خاموش مدینه را ترک می کند وسردر حلقوم چاه، می نالد.
 امام کسی را ندارد که برایش حرف بزند، گوشی نیست که سخنانش را بشنود، و فردی نیست که او را بفهمد.
 رنج بزرگ یک انسان این است که عظمت او و شخصیت او در قالب فکرهای کوتاه و در برابر نگاه های پست و پلید و احساس او در روحهای بسیار آلوده و اندک و تنگ قرار گیرد. و این مرد که روی این زمین خودش را تنها می یابد، با این زمین و آسمان بیگانه است و فقط رسالت و وظیفه اش او را با این جامعه و این شهر پیوند داده است.
 علی در طول تاریخ ، تنها انسانی است که در ابعاد مختلف و حتی متناقضی که در یک انسان جمع نمی شود قهرمان است. مثل یک کارگر ساده با دست و بازویش خاک را می کند و در آن سرزمین سوزان بدون ابزار، قنات می کند ، مانند یک حکیم می اندیشد، همچون یک عاشق بزرگ و یک عارف عظیم عشق می ورزد، به سان یک قهرمان شمشیر می زند و همانند یک سیاستمدار رهبری می کند و مانند یک معلم اخلاق مظهر و سرمشق فضایل انسانی برای یک جامعه است. هم یک پدر است و یک دوست وفادار و هم یک همسر نمونه.
 چنین انسانی است که در دنیا تنهاست.
 علی(علیه السلام) در میان پیروانش هم تنهاست، در اوج ستایش هایی که از او می شود مجهول مانده است. درد علی (علیه السلام) دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق مبارکش احساس می کند، و درد دیگر، دردی است که او را تنها در نیمه شب‌های خاموش به دل نخلستان‌های اطراف مدینه کشانده ... و به ناله در آورده است و ما تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می کند .
 اما، این درد علی (علیه السلام) نیست،
 دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است، تنهایی است ، که ما آن را نمی شناسیم!
باید این درد را بشناسیم، نه آن درد را؛
 که علی(علیه السلام) درد شمشیر را احساس نمی کند، و ... ما
 درد علی را احساس نمی کنیم.
 پروردگارا ! قلبمان را با روح آسمانی اش ، پیوند زن.
 برگرفته از کتاب علی(علیه السلام)،‌دکتر علی شریعتی

 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

برچسب ها: درد علی، درد تنهایی، تنهایی وعشق، دکتر علی شریعتی،

درس انسانیت وَ تمدن ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  درس انسانیت وَ تمدن ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

http://s9.picofile.com/file/8291712534/DARSE_ENS8NYAT_4.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8291712750/DARSE_ENS8NYAT_3.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8291712842/DARSE_ENS8NYAT_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8291713018/DARSE_ENS8NYAT_2.jpg

 

«پائولو کوئیلو» :  در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل می‌گیرد وَ سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد وُ چنگال برنداشته، وَ بلند می‌شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست آنجا نشسته وَ مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد وَ فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی وَ حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند وَ با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد. دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی وَ زن راحت، دلگرم‌کننده وُ با مهربانی لبخند می‌زنند.
آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.
وَ اینجاست که کمی آن وَرتر پشت سر مرد سیاه‌پوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند! ... وَ ظرف غذایش را که دست‌ نخورده وَ روی آن یکی میز مانده است! ...
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس وُ احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند.
داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وَگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌ آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد.
: زمین بهشت می شود...
روزیکه مردم بفهمند هیچ چیز عیب نیست جز قضاوت وَ مسخره کردن دیگران! ... هیچ چیز گناه نیست جز حق الناس! ...
هیچ چیز ثواب نیست جز خدمت به دیگران! ...
هیچ کس اسطوره نیست الا در مهربانى وُ انسانیت! ...
هیچ دینى با ارزشتر از انسانیت نیست! ...
هیچ چیز جاودانه نمی ماند جز عشق! ...
هیچ چیز ماندگار نیست جز خوبى ...

 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

بلانسبت شمآ ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 بلانسبت شمآ ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

http://s8.picofile.com/file/8291520176/SY8SAT_VA_HOKUMAT_4.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8291520350/SY8SAT_VA_HOKUMAT_3.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8291520518/SY8SAT_VA_HOKUMAT_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8291520692/SY8SAT_VA_HOKUMAT_2.jpg

 

  بچه ای از پدرش پرسید سیاست یعنی چه؟ پدر میگه یه مثال در مورد خانواده خودمون برات میزنم: «من حکومت هستم ، چون همه چیز رو من تعیین میکنم. مامانت جامعه هست چون کارهای خونه رو اون اداره میکنه. کلفت مون ملت فقیر وُ بیچاره-ست چون از صبح تا شب کار میکنه وُ هیچی نداره. تو روشنفکری چون داری درس میخونی وُ پسر فهمیده ای هستی. داداش کوچیکت هم که دو سالش هست نسل آینده-ست ...».
پسرک نصف شب با صدای برادر کوچیکش از خواب بیدار میشه و می‌بینه که زیرش رو کثیف کرده،
میره تو اطاق پدر وُ مادرش، بعد میبینه پدرش تو تخت نیستش، وَ مادرش به خواب عمیقی فرو رفته، وَ هر کاری میکنه مآدرش از خواب بیدارنمیشه. میره تو اطاق کلفت شون که اونو بیدار کنه، می-بینه پدرش با کلفت شون خوابیده! ...
 فردا صبح باباش ازش می پرسه: پسرم فهمیدی سیاست یعنی چه؟
پسر میگه: بله پدر؛ سیاست یعنی اینکه حکومت خدمت ِ ملت فقیر وُ بیچاره رو میده ، در حالی که جامعه به خواب عمیقی فرو رفته، وَ روشنفکر هر کاری میکنه نمیتونه جامعه رو بیدار کنه، در حالیکه نسل آینده داره تو کثافت دست و پا میزنه! ...

 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

دختران فراری چهارساعته جذب باندهای فساد میشوند ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 دختران فراری چهارساعته جذب باندهای فساد میشوند ...  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  



http://s9.picofile.com/file/8291353592/DOXTAR8NE_FAR8RY_1.jpg

http://s8.picofile.com/file/8291353234/DOXTAR8NE_FAR8RY_11.jpg

http://s9.picofile.com/file/8291353442/DOXTAR8NE_FAR8RY_12.jpg

http://s8.picofile.com/file/8291353192/DOXTAR8NE_FAR8RY_2.jpg

http://s9.picofile.com/file/8291353384/DOXTAR8NE_FAR8RY_3.jpg

http://s9.picofile.com/file/8291353342/DOXTAR8NE_FAR8RY_4.jpg

http://s8.picofile.com/file/8291353334/DOXTAR8NE_FAR8RY_5.jpg

http://s8.picofile.com/file/8291353300/DOXTAR8NE_FAR8RY_6.jpg

http://s9.picofile.com/file/8291353400/DOXTAR8NE_FAR8RY_7.jpg

http://s9.picofile.com/file/8291353076/DOXTAR8NE_FAR8RY_8.jpg

http://s8.picofile.com/file/8291353534/DOXTAR8NE_FAR8RY_9.jpg



  به گزارش ایلنا، در نخستین همایش طرح «مادرانه»، که برای طرح معضل مادران آسیب‌دیده باردار، معتاد و حاشیه‌نشین، به همت اعضای جمعیت امداد دانشجویی- مردمی امام علی (ع)، برگزار شد. زهرا رحیمی مدیر عامل جمعیت امام علی در توضیح عوامل موثر در افزایش ازدواج دختران در سنین پایین و بارداری‌های زود هنگام در مناطق حاشیه‌ای گفت: مشکلات نگرشی و فرهنگی و همچنین مشکلات اقتصادی و حقوقی از جمله دلایل این ازدواج‌ها است.
 وی ازدواج در سنین پایین را بر میزان فرار دختران از خانه تاثیر گذار دانست و افزود: بسیاری از زنان کارتن خواب به دلیل همین نوع ازدواج‌ها از خانه فرار کرده‌اند و چون آموزشی ندیده‌اند، کمترین آگاهی از وضعیت جامعه ندارند.
 مدیرعامل جمعیت امام علی گفت: بر اساس نظر کار‌شناسان از زمان فرار یک دختر از خانه تا زمانی که به دست باند‌های فساد بیفتند در تهران تنها ۴ ساعت طول می‌کشد.
 رحیمی گفت: زنان اولین کسانی هستند که از چرخه تحصیل حذف می‌شوند بنا بر این توانمندی اقتصادی و توانمندی برای تصمیم گیری صحیح برای زنان محروم از تحصیل دور از دسترس قرار می‌گیرد و سبب می‌شود که بیش از دیگران در معرض آسیب‌های اجتماعی قرار بگیرند.
 وی با اشاره به اینکه زنان باردار کارتن خواب و زنان مناطق محروم در وضعیت بحرانی قرار دارند گفت: این افراد به دور از امکانات بهداشتی و پزشکی دوران بارداری و زایمان خود را طی می‌کنند و بسیاری آنان فرزندان معلولی به دنیا می‌آورند.
 مدیر عامل جمعیت امام علی ادامه داد: محدودیت‌های ایجاد شده برای جلو گیری از بارداری سبب شده است که این تعداد نوزادانی که به بهزیستی داده می‌شوند وبه باندهای خلاف فروخته می‌شوند افزایش پیدا کند.
 وی هشدار داد: مادران معتاد نوزادان معتاد و بیمار به دنیا می‌اورند و نکته قابل تامل این است که زنان معتاد به شیشه تمایل زیادی به فرزند آوری دارند به طوری که ممکن است هر سال یک بچه به دنیا بیاورند.
 در ادامه طراوت مظفریان، از اعضای جمعیت امام علی با اشاره به آماری که اعضای این گروه از وضعیت زنان در روستاهای سه منطقه شهرری، ورامین و اسلامشهر بدست آورده‌اند، اعلام کرد: ۵۶ درصد زنان زیر ۱۸سال ازدواج کرده‌اند و باردار شده‌اند که بیشتر آن‌ها درسین ۲۴، ۲۵ سالگی پنج یا شش فرزند دارند.
 وی افزود: ۶۱ درصد این مادران نیز بی‌سوادند که دلیل عمده این بی‌سوادی، عدم دسترسی به آموزش و نداشتن شناسنامه است.
 او تصریح کرد: رابطه مستقیمی بین افزایش سن و افزایش تعداد موالید در میان این زنان وجود دارد. هرچه سن مادر بیش ترشود، تعداد فرزندان بیش تری خواهد داشت.
 مظفریان گفت: طبق آماری که درباره اطلاعات مادران از روش‌های جلوگیری از بارداری به دست آمده است، اکثر آن‌ها به این روش‌ها دسترسی ندارند و راه حل پیش روی آن‌ها، فروختن یا اجاره دادن بچه‌های‌شان است.
 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

برچسب ها: مادران آسیب‌دیده، بارداری‌های سنین پایین، فرار دختران، مادران معتاد، نوزادان معتاد، بی‌سواد، فروختن بچه‌ها،

برو کشک تو بساب ....


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  برو کشک تو بساب ....

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s9.picofile.com/file/8291219450/KASHKS8B_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8291219768/SERWATMAND_SHODAN_ELME_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8291220242/KET8BX8NY_OFTE_ARZESHE_1.JPEG

 

  می گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد. چون شنیده بود کسی اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند بعد به او گفت :
 اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد وَ ریاضت لازم دارد وَ برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می دهد وَ می گوید آن را پخته وَ بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مردک رفته پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی می کند وَ چون کار وُ بارش رواج می گیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد وَ کار پختن را به او می سپارد.
 بعد از مدتی شاگرد رفته بالا دستش دکانی باز کرده مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کارش کساد میگردد. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود با ناله و زاری طلب اسم اعظم می کند. شیخ چون از چند وُ چون کارش خبردار میشود به او میگوید :
تو راز یک فرنی پزی را نتوانستی حفظ کنی، حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی ؛ برو همون کشک تو بساب ...

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

کفشهای لنگه به لنگه ...


  بسم الله الرحمن الرحیم  

 کفشهای لنگه به لنگه ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید


http://s8.picofile.com/file/8291043468/KAFSH_H8YE_LENGEH_BE_LENGEH_1.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8291043676/W8QE3YAT_HAA_PAZ3RESHE_2.JPG

 

http://s9.picofile.com/file/8291043934/KAFSH_H8YE_G8NDY_1.jpg

 

 میگن زمانی که گاندی میخواست خودشو به جلسه ای برسونه که قرار بود اونجا از حق ملتش در برابر انگلیسی ها دفاع کنه به قطار دیر میرسه و قطار در حال حرکت بوده که مجبور میشه دنبال قطار بدوه بالاخره به قطار میرسه و سوار میشه اما یک لنگه کفشش از پاش در میاد و میفته کنار ریل و خودش اون یکی لنگه رو هم میندازه وقتی میرسه به مقصد و وارد جلسه میشه تمام حضار به گاندی پابرهنه میخندن و یکی از انگلیسیها میگه آقای گاندی کفشهایتان کو؟ نکنه با پای برهنه میخواین از حقوق ملتتون دفاع کنید؟!!! مجددا همه خنده ی بلند و طولانی سر دادند و گاندی با نگاهی آرام و لبخندی بر لب آنها را نظاره میکرد وقتی خنده ی آنها تمام شد گاندی گفت وقتی به علت تاخیر بدنبال قطار میدویدم تا به اینجا برسم یک لنگه کفشم از پایم در آمد و من آن یکی لنگه را نیز درآوردم و نزدیک لنگه ی دیگر انداختم که اگر پابرهنه ای پیدایشان کرد یک جفت کفش داشته باشد نه یک لنگه ...  

 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

از همه اینها تلخ تر چیست؟



  بسم الله الرحمن الرحیم  

 از همه اینها تلخ تر چیست؟ 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

http://s9.picofile.com/file/8290980734/SHARM_HAYAA_6.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8290980784/SHARM_HAYAA_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8290980884/SHARM_HAYAA_1.JPEG

 

http://s9.picofile.com/file/8290980984/SHARM_HAYAA_7.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8290981034/SHARM_HAYAA_5.jpEg

 وقتی همسرم را انتخاب کردم در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده.  وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند.  وقتی ازدواج کردیم، خیلی ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهترند.
 شیخ از او پرسید: آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلخ تر و ناگوار تر چیست؟
 گفت: آری.
 شیخ گفت: اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله ی شما از آنها زیباترند.
 لبخندی زد و گفت: چرا این حرف را زدی؟
 شیخ گفت: چون مشکل در همسر تو نیست،
مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع کار وَ چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را بجز خاک گور چیزی دیگر پر کند ...
 آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟
 مرد گفت: بله.
 شیخ گفت: چشمانت را حفاظت کن ...

 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ! ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s8.picofile.com/file/8290851418/SABRE_XODAA_1_png.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8290851434/AABEDE_F8SEQ_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8290851468/MOQAD_DASNAMAA_2.jpg

 

 

 

http://s8.picofile.com/file/8290851484/MOQAD_DASNAMAA_1.jpg

 

 

 ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ! / ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ... ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ ... 
 ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ ... ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ ... ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ ... ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ ... 

  ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ... ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ ... ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ  ﻓﺎﺳﻖ ...

 ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ... ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ... ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ... 

 ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین ... ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ ... 

 ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!!! 
 « سهراب سپهری »

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی

 

چه کسانی شعارهای مردمی را کنار میگذارند؟ ...



 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  چه کسانی شعارهای مردمی را کنار میگذارند؟ ...  http://s8.picofile.com/file/8290742342/SHO8RY_KE_T8BE_E_SHO_UR_N3ST_1.jpg

 عـبـــد عـا صـی  

 

لطمات فساد اداری بیشتر است یا نفوذ دشمنان اجنبی؟ ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  لطمات فساد اداری بیشتر است یا نفوذ دشمنان اجنبی؟ ... 


http://s8.picofile.com/file/8290663026/R8NTX8RY_2.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8290663192/R8NTX8RY_1.jpg

   عـبـــد عـا صـی