اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...
اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

من از اعمال زشت خلق نادرویش می ترسم


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

http://s3.picofile.com/file/8213281468/GORG_DAR_LEB8SE_M3SH_2.jpg

http://s2.picofile.com/file/8171504392/GORG_DAR_LEB8SE_MYSH_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8205276926/MON8FEQ_3.jpeg

 

http://s5.picofile.com/file/8114760234/DO_ROO_R3YAAK8R_MON8FEQ_1.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/7714413331/DORUQGOO_KAMH8FEZE_.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8225064192/DORUQGU3YE_RES8NEHAA_1.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8225066034/DORUQGU3YE_RES8NEHAA_3.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/7957139886/DORUQGUYE_HERFE_EE_2.jpeg

 

 

http://s1.picofile.com/file/7786670535/TAXRYB_CHOM8Q_2.jpg

 

 

  من از اعمال زشت خلق نادرویش می ترسم
 

 

 

 من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم / ندارم شکوه از بیگانگان از خویش می ترسم

 ندارم وحشتی از شیر وببر و حمله گرگان / از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم

 مرا با جوفروشان سربازار کاری نیست / من از گندم نمایان ارادت کیش می ترسم

 ندارم وحشت از جنگ ونفاق وقتل وخونریزی / من از این آتش افروزان صلح اندیش می ترسم

 به شیخی گفت کسی, از چه می تر سی زمی ؟ گفتا / ز می خوردن ندارم بیم از مستیش می ترسم

 مرا باخانقاه وخرقه وکشکول کاری نیست / من از اعمال زشت خلق نادرویش می ترسم

 چه خوش گفت این سخن مردسخن سنجی که می گوید / مرا ازمرگ باکی نیست ازسختیش می ترسم

 من ژولیده را نبود هراسی از سخن گفتن / ولیکن از زبان خویش بیش از پیش می ترسم


 «ژولیده-ی نیشابوری»
 



برچسب ها: شکوه از خویش، گرگ در لباس میش، گندم نما، نادرویش، ترس از زبان، ژولیده-ی نیشابوری،


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.