اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...
اگر باران به دلها نبارد ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

اگر افسانه هم باشد، محال وَ نشدنی نیست ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  اگر افسانه هم باشد، محال وَ نشدنی نیست ... 

 

 

http://s6.picofile.com/file/8254654100/KOMAK_BE_D3GAR8N_BOZORGTAT3N_EB8DAT_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254654568/DURYE_DELHAA_SEPEHRY_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254655068/SANGAND8Z8N_BESY8R_TOU_ME_EM8RE_XUBY_B8SH_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254655742/DARDE_B3_E_ETEM8DY_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254655934/X8NEH_TEK8NYE_DEL_1jpg.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254656250/SH8KER_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254656526/SAT_T8RALOYUB_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254656792/NAZD3KTAR_BE_XODAA_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254657100/ESHQ_H8YE_HAWASAALUDE_AANY_1jpg.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254657350/SHOKR_1.jpg

 

 

 

یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، غلامان را گفت :  «حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید». پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند :
«سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم».
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخاست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که می گفت : «خدایا ، یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش این چنین ستم می شود»! سلطان گفت : «چه می گویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست»؟
آن مرد گفت : «یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم ؛ شب ها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار می دهد». سلطان گفت : «اکنون کجاست»؟ مرد گفت: «شاید رفته باشد». شاه گفت : «هرگاه آمد ، مرا خبر کن».
یعقوب سپس آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :  «هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم».
شب بعد ؛ باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغ ها و آتشدان ها را خاموش کنند. آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت: «قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام».  صاحبخانه گفت : «پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن»؟ «شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور».  مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان در جواب گفت: «آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛ پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام».

گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی
گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوس اند
گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی
دزدان دغل ، بغل بغل می دزدند
از گله اشتران جمل می دزدند
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

چه زود خود را گم میکنیم! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

    چه زود خود را گم میکنیم! ... 

 

 

http://s7.picofile.com/file/8254493134/X8NEH_ARB8BY_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254493426/ZANE_AHDE_QAD3M_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254493792/K8REGAR_VA_ARB8B_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8254494134/K8REGARE_FAQ3R_1.jpg

 

 

 

 

می ‌گویند یکی از اعیان وُ اشراف، عیال خود را سه طلاقه کرده بود، دیگر امکان رجوع نداشت، باید مُـحَـلـّــلـی پیدا می ‌کرد تا خاتون را به عقد خویش درآورد و پس از همبستری، او را طلاق دهد.
کاری بس دشوار و پر مخاطره بود، باید کسی را می‌یافت که نه خاتون به او دل بندد و نه او به خاتون! مَرد سر در گریبان به دنبال چاره بود. آخر خاتون جوان و زیبا و گل اندام بود، نکند محلّل جا خوش کند و خاتون را رها نسازد، یا خاتون محلّل را بر شیخ ترجیح دهد! دراین اندیشه بود که صدای انکر الاصوات آب‌حوضی در کوچه پیچید، صدا را به سرش انداخته بود که : « آب حوض می کشیم»! ...
خودش از صدایش نتراشیده تر و نخراشیده تر بود، کچل و لوچ و پیس، با قدی کوتاه و چشمانی تنگ ودهانی دریده، دون مایه و بی‌فرهنگ، با پایی لَنگ، ازمال دنیا سطلی داشت و یک لولهنگ، آب حوض می کشید، نگاه به او کفاره داشت و دیدنش درخواب صدقه. مَرد چون ارشمیدس فریاد کرد که: «یافتم، یافتم»!  ...
و سربرهنه به کوچه پرید، دیگر آب‌حوضی نمی‌دید، او واسطه وصال بود، دراو جمال یار می‌دید، او را به اندرون دعوت کرد و راز خویش با او در میان گذاشت، گفت :«همیشه تو آب ما می کشی و اینک ما، همیشه یک درهم می ستاندی و اینک صد دینار، اما حواست باشد که زود کارت را بکنی و بروی»! ...
آب‌حوضی انگار در عرش پرواز می کرد، خانه مَرد را یکی‌ از قصرهای بهشت می‌دید که درغرفه های آن حوریان منتظرند، او که عمری ‌عَزب بود و معذَّب و دست درآغوش خویش‌داشت، در دل خود گفت :
«صد دینار هم ندهی در خدمتم»! ...
اما به مرد گفت: «شما بر من ولایت دارید، امر امر شماست،»(امر مولا است)! ...
القصه، برای اولین بار بود که دلی از عزا در‌آورد و کامروا با صد سکه دینار طلا از خانه شیخ بیرون آمد، سبکبال شده بود، انگار بر بال ملائک قدم می گذاشت، برعمر رفته افسوس می خورد و می گفت:«عجب کسب پر منفعتی»! ...
فردا صبح شیخ با صدای آب‌حوضی بیدار شد، از همیشه سحرخیزتر شده بود و صدایش رساتر، اما چیز دیگری می گفت، او داد می زد:
«کی محلّل می خواهد»؟! ...
مَرد بیرون آمد و گفت: «این چه بی‌آبرویی است که راه انداخته‌ای»؟! ...
آب‌حوضی –ببخشید محلّل– پاسخ داد:
«راستش دیدم کارش راحت تر و درآمدش بیشتر است، شغلم راعوض کردم»!!!  
 

 ویرایش وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

جواب دندان-شکن به بعضیها! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 جواب دندان-شکن به بعضیها! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8254305100/JAV8BE_DAND8NSHEKAN_BE_MOFTYE_WAH8BY_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254306100/JAV8BE_DAND8NSHEKAN_BE_MOLHED_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254306326/JAV8BE_DAND8NSHEKAN_BE_MERL3N_MONRO_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8254306668/JAV8BE_CH8DORY_BE_B3HEJ8B_1.jpg

 

 

 

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند. آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:”بله او خلق کرد”

استاد پرسید: “آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟” شاگرد پاسخ داد: “بله, آقا”

استاد گفت: “اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است” شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: “استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟” استاد پاسخ داد: “البته”

شاگرد ایستاد و پرسید: “استاد, سرما وجود دارد؟” استاد پاسخ داد: “این چه سوالی است البته که وجود دارد…. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ ” شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: “در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (۴۶۰- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند.. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد.

” شاگرد ادامه داد: “استاد تاریکی وجود دارد؟” استاد پاسخ داد: “البته که وجود دارد”

شاگرد گفت: “دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد.”

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: “آقا، شیطان وجود دارد؟” زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: “البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست.”

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد… شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.

نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش کسی نبود جز ، آلبرت انیشتن

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

تدبیر وُ زیرکی راه حل ِ هر معمایی-ست ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

تدبیر وُ زیرکی راه حل ِ هر معمایی-ست ...

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ «ﺍﺳﺘﯿﻮ جابز»، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺣﻀﻮﺭﯼ ﺷﻐﻠﯽ ، ﺑﻪ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﺭﻓﺖ. ﻣﺪﯾﺮ ﺷﺮﮐﺖ ، ﯾﮏ ﻭﺭﻗﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﺳﺘﯿﻮ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﺪﻫﺪ . ﺳﻮﺍﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ :
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﻃﻮﻓﺎﻧﻰ ، ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻯ ﺧﻠﻮﺕ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﻰ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ، ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ، ﺍﯾﻦ ﭘﺎ ﻭ ﺁﻥ ﭘﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﮏ ﻫﺴﺘﻨﺪ …
ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﭘﯿﺮ ﺯﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﮐﻤﮑﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﻮﺩ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻏﺰﻝ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻰ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ.
ﺩﻭﻣﯿﻦ ﻧﻔﺮ، ﺻﻤﯿﻤﻰ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﯾﮏ ﺑﺎﺭﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭﻧﻔﺮ ﺳﻮﻡ، ﻋﺸﻖ ﺷﻤﺎﺳﺖ!
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺭﻭﯼ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﺍﺭﺩ …
ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﻰ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﭘﯿﺮﺯﻥ؟
دوستتون؟
عشقتون؟
ﺟﻮﺍﺑﻰ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﯿﻮ ﻧﻮﺷﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻣﺘﻘﺎﺿﻰ ، ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﺁﯾﺪ .
ﭘﺎﺳﺦ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ :
ﻣﻦ ﺳﻮﺋﯿﭻ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺍﻡ ﺗﺎ ﭘﯿﺮ ﺯﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﻋﺸﻘﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕاه منتظرمیمانم شایداتوبوس آمد!
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

همه یاران احمدی نژاد و مخالفان روحانی

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

http://s7.picofile.com/file/8253195176/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_10.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253195534/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_7.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253196068/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253196518/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_9.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8253196818/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_11.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253197100/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253197818/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253198384/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_8.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8253198776/DOKTOR_SAL8M_JASHNE_TAWALLOD_2.jpg

 

 

 

 

 همه یاران احمدی نژاد و مخالفان روحانی

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 عبرت نیوز: محمدباقر قالیباف شهردار 10 ساله تهران که رویای ریاست جمهوری در سر می پروراند، در تازه ترین اظهارنظر کاملاً غیرمرتبط با حوزه مدیریتی خود، کنایه های زیادی را علیه رئیس جمهور زده است.
قالیباف که در مراسمی مربوط به یک مجموعه ی سازنده کلیپ علیه دولت، سخنرانی کرده ، به نظر می آید در آخرین سال منتهی به دور نخست ریاست حمهوری روحانی، شمشیر را از رو بسته و سعی می کند با طعن و کنایه هایی سطحی، نظر مردم را به سوی خود جلب کند تا شاید بتواند در دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری، نمایشی قوی تر از دوره های پیشین داشته باشد!
 قالیباف، مردی که یک شبه رجل سیاسی شد، چنان امر بر او مشتبه شده که دولت را مخاطب خود قرار می دهد، اما نه نقد دقیق و سالم، بلکه مملو از هیجان و احساسات انتخاباتی! گویی جنابشان در رقابت های انتخاباتی 92 یخ زده اند و پس از ماجرای سرهنگ و حقوقدان و گازانبرها، فرصت را غنیمت شمرده تا جواب حمله کوبنده روحانی به او در مناظره را پس دهد! گویی این کینه، و این لگد سیاسی، تا ابدالدهر جنابشان را نوازش خواهد داد!
 حضور در مراسم جشن تولد سه سالگی یک برنامه تلویزیونی - اینترنتی که تمام عمر خویش را در هجمه های بی انصافانه علیه دولت گذرانده، حکایت از ناپختگی فرمانده سابق نیروی انتظامی، در عرصه سیاست دارد!
 قالیباف اما در سخنرانی اخیر خود ، با طعن و لحن کنایه آمیز سطحی خود، چنین افاضه می فرماید که «اگر برخی با کلیدشان نتوانستند مشکلات کشور را حل کنند، دیگر برای کلیدشان قفل درست نکنند»
 فرض آنکه سخن ایشان ، دقیق باشد و حکایت از صحت انگیزه ی گوینده ؛ اما سخن در این است کسی که بدون کلید و بی تخصص، 10 سال است صندلی شهرداری را اشغال کرده و با لطایف الحیل، مدیریت خود بر این دستگاه عریض و طویل را تداوم بخشیده، و وضعیت وخیم مدیریت شهری را رقم زده، چگونه می تواند به نقد دولت بپردازد؟ چرا چون اویی که 10 سال است حاضر نیست شورای شهر را در اولیات مسائل اقتصادی کلان شهرداری دخالت دهد، سخن از «کلید» می کند و با زبان طعن و لعن، دولت را لگد می زند؟
 اما کاش این افراد که نه کلیدی دارند، و نه قفلی و تنها ، بی هیچ چیز، گاوصندوق را گازانبری تصاحب کردند ، فکری به لحاظ دقت نقد و صحت و سلامت انگیزه خود کنند.

 

  متن کامل

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

باران که شدى ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

  باران که شدى  ... 

 

 

http://s7.picofile.com/file/8252992642/B8R8N_KE_SHODY_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252992976/B8R8N_KE_SHODY_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252993284/B8R8N_KE_SHODY_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252993492/B8R8N_KE_SHODY_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252993834/B8R8N_KE_SHODY_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252994176/B8R8N_KE_SHODY_6.jpg

 

 

 

 باران که شدى مپرس ، این خانه ى کیست
 سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
 باران که شدى، پیاله ها را نشمار
 جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
 باران! تو که از پیش خدا مى آیی
 توضیح بده عاقل و، فرزانه یکیست
 بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
 شیر وُ شتر وُ پلنگ وُ پروانه یکیست
با سوره-ى دل ، اگر خدا را خواندى
حمد وُ فلق وُ نعره-ى مستانه یکیست
 این بى خردان، خویش ، خدا مى دانند
 اینجا سند و قصه و افسانه یکیست
 از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
 در خلقت حق، رستم وُ موریانه یکیست
 گر درک کنى، خودت خدا را بینى
 درکش نکنى , کعبه وُ بتخانه یکیست

 «مولانا مولوی»
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

وقتیکه دلی از کرامت خدا وَ زبونی خود میشکند ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 وقتیکه دلی از کرامت خدا وَ زبونی خود میشکند ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s6.picofile.com/file/8252835926/KER8MAT_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252836268/KER8MAT_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252836592/KER8MAT_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252836934/KER8MAT_4.jpg

 

 

 

 روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.
 ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.
 حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.
 پس از بازگشت، رو به درگاه خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت : بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.
 ندا آمد : آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.
هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت
 دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت : خداوندا! چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟
 ندا آمد:
 ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما، هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید: بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟
 پدر گفت:زمین.
 فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟
 پدر پاسخ داد: آسمان ها.
 فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟
 پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم، گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.
 فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟
 پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت: عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

برای معجزه ، اعتقاد قوی هم لازمه ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 برای معجزه ، اعتقاد قوی هم لازمه ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s7.picofile.com/file/8252693850/MO_JEZEH_5.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252694292/MO_JEZEH_4.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252694500/MO_JEZEH_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252694934/MO_JEZEH_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252695100/MO_JEZEH_1.jpg

 

 

 وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود،شنید که پدر و مادرش درباره ی برادر کوچکترش صحبت می کنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه-ی جراحی پر خرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با نارحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط ۵ دلار.
بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر، به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند، ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه ی بچه ای هشت ساله شود.
دخترک پاهایش را به هم می زد و سرفه می کرد، ولی داروساز توجهی نمی کرد. بالاخره حوصله-ی سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه ی پیشخوان ریخت.
داروساز جا خورد،رو به دخترک کرد و گفت:چه می خواهی؟
دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است،می خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسید:ببخشید؟!
دخترک توضیح داد: برادر کوچک من،داخل سرش چیزی رفته و بابایم می گوید که فقط معجزه می تواند او را نجات دهد،من هم می خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متأسفم دختر جان،ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا،او خیلی مریض است،بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد، این هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزه بخرم؟
مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت،از دخترک پرسید: چقدر پول داری؟
دخترک پولها را از کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخندی زد و گفت: آه چه جالب، فکر می کنم این پول برای خرید معجزه ی برادرت کافی باشد! بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت:من می خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می-کنم معجزه ی برادرت پیش من باشد.
آن مرد، دکتر آرمسترانگ ، فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.
فردای آن روز،عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.
پس از جراحی، پدر نزد دکتر رفت و گفت: از شما متشکرم، نجات پسرم یک معجزه-ی واقعی بود، می-خواهم بدانم بابت هزینه-ی عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟
دکتر لبخندی زد و گفت:فقط ۵ دلار!
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

جمهوری اسلامی: یادتان رفته که در صف تملق-گویان بودید؟!

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 جمهوری اسلامی: یادتان رفته که در صف تملق-گویان بودید؟!

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 روزنامه جمهوری اسلامی :
 نطق‌ برخی نمایندگان در حکم عقده‌گشائی، سمپاشی و ناسزاگوئی در مقیاسی بی‌حد وُ مرز است که بداخلاقی‌های سیاسی یک جناح و گروههای وابسته به آن را در یک تصویر کامل، بازتاب می‌دهد. روشن است که برخی از این جماعت، چون از ورود به مجلس دهم بازمانده‌اند و نتوانسته‌اند نظر مردم را جلب کنند اکنون با فحاشی و اهانت به انتقام گرفتن روی آورده‌اند. در این میان کسانی هم هستند که به مجلس آینده راه یافته‌اند ولی ماموریت دارند با سیاه‌نمائی، فضای آینده را تیره و تار جلوه دهند.
 ای کاش این نمایندگان، عصاره فضائل مردم بودند و چهره بهتری از مجلس را تصویر می‌نمودند.
مجلس جای افراد مومن، صالح و مبادی آداب است که با کلام فاخر سخن بگویند و زبانشان بر خلاف شان و منزلت مجلس، جامعه و انقلاب به حرکت در نیاید.
خشم خود را مهار کنند با کلام موهن موجبات خشنودی دشمنان و دلگیری یاران و یاوران انقلاب نشوند.
 اما آیا برخی نمایندگان مجلس نهم اینگونه بودند و اینگونه عمل کردند؟
کسی که خود را یک تنه، به جای ملت می‌گذارد و طوری سخن می‌گوید که انگار همه مردم در او خلاصه می‌شوند و به جای ملت همه چیز را به زیر سئوال می‌برد، قطعاً دچار عقده خود بزرگ بینی شده و خودش هم نمی‌داند که در زمین دشمن بازی می‌کند.
 مردم با آگاهی و صبر و متانت خود، این طرز فکر و اصحاب آن را طرد کرده و به حاشیه رانده‌اند.
آنها که هنوز هم با علم به خرابکاریها و فضاحت‌های آشکار و نهان دولتهای گذشته در آن دوره تاسف‌بار 8 ساله هنوز هم با پرده‌پوشی و فریبکاری و سیاه‌نمائی سعی دارند بر آنهمه زشتی، پلشتی، ندانم‌کاری، بی‌برنامگی و سوء مدیریت آشکار سرپوش بگذارند، ... اگر ذره‌ای وجدان و صداقت داشتند، بیش از این ادامه نمی‌دادند و اعتراف می‌کردند که برخلاف منافع موکلان و به زیان مصالح کشور عمل کرده‌اند.
 مسائل و مصادیق، فراوانند ولی
این جماعت اگر بتوانند پاسخ مناسبی فقط برای یک سؤال جامعه ارائه کنند که در اوج درآمدهای کلان نفتی و غیرنفتی کشور در طول آن دوران که کشور شاهد درآمدی بیش از کل تاریخ صادرات نفت ایران بوده، چرا باید آنهمه بیکار باشند؟ نرخ تورم به 48درصد برسد؟ ارزش پول ملی کشور، به یک چهارم برسد؟ نرخ رشد اقتصادی منفی شود؟ آنهمه ثروت ملی غارت شود؟ انضباط اقتصادی دولت و نظام پولی کشور از میان برود که امثال بابک زنجانی‌ها از رمق اقتصاد ملی فربه شوند؟ صندوق ذخیره ارزی یا صندوق توسعه ملی تهی شود؟
 اما
دولت آن دوران همچنان پاکدست‌ترین دولت تاریخ ایران از زمان مادها معرفی گردد؟ به راستی آنهمه ثروت کجا رفت؟ آنهمه فرصت طلائی چگونه به هدر رفت؟ و چرا هیچکس جوابگو نیست؟ چرا همان نمایندگانی که رای و نظرشان را به 5 میلیون تومان می‌فروختند و برای دست‌بوس آن کسی که برای مجلس حتی در ذیل امور هم شانی قائل نبود، به صف می‌ایستادند، امروز مدعی شده‌اند؟
 همین بی‌وزنی و بی‌اعتباری بعضی از همین آقایان پرادعای امروز مجلس بود که دیروز باعث وهن مجلس و بی‌اعتباری نظام تقنینی در چشم دولتهای نهم و دهم شد که حتی کلام نافذ امام(ره) را زیر پا گذاشتند که می‌فرمود مجلس در راس امور است.
 
اگر اندکی برای مردم ارزش و اعتبار و شعور سیاسی قائل می‌بودند، امروز نبایستی جرئت سر بلند کردن داشته باشند تا چه رسد به اینکه گستاخانه سعی کنند همه چیز به غیر از عملکرد سیاه خود و همفکرانشان در گذشته را به زیر سئوال ببرند.
 اگر این جماعت زورشان نرسید و شکست خوردند، نباید عقده‌های ناشی از ناکامی و شکست را در جائی دیگر تلافی کنند و بخواهند چهره نام‌آوران و پیشکسوتان انقلاب را خدشه‌دار سازند. خوشبختانه مردم نشان داده‌اند که سرمایه‌های انقلاب و نظام و کشور را به درستی می‌شناسند و ...
 عمر این مجلس همین روزها به پایان می‌رسد اما ایکاش مردم از انتخاب دیروز خود در باب مجلس نهم تا این اندازه متاسف نمی‌بودند که ناچار به تجدیدنظر در ساختار آن باشند و سه چهارم بافت مجلس نهم را کنار بگذارند. این وضعیت موجب می‌شود که همگان بگویند ایکاش مجلس نهم پایان بهتری داشت.

 

 متن کامل

 مطالب مرتبط :
 

الف - سد گتوند، روی دست ایران مانده است

 

سد داریان، تکرار فاجعه زیست محیطی سد گتوند

 

ریزش بخشی از دیوار حائل‌ معدن نمک‌ سد گتوند/ فیلم /تصاویر

 

بررسی اثر شوک درآمدهای نفتی بر متغیرهای کلان اقتصادی و ارزیابی ...

 

درآمد نفتی دوران احمدی‌نژاد واقعا افسانه‌ای بود؟ - اقتصاد نیوز

 

تحمیل هزینه‌های سنگین میراث درآمدهای عظیم نفتی دولت احمدی‌نژاد

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

اعترافات تکان دهنده

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  اعترافات تکان دهنده   

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s6.picofile.com/file/8252375226/E_ETER8F8T_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252375834/E_ETER8F8T_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252375992/E_ETER8F8T_3.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252376500/E_ETER8F8T_4.jpg

 

 

 اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!!!!
اعتراف میکنم تا سنه ۱۳-۱۲ سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم جلوی تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره!!

اعتراف یکی از دوستان:

مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو ۹۵ سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود … منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم …. اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود … یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی … یهو کل خونه رفت رو هوا …حالا خندمون قطع نمیشد!!

یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم ۳۰ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من ۵ روز تو شوک بودم!!

اعتراف می‌کنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم!!

سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری ۳-۲ بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت : ببخشید خانم ۵ بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود ۱۰ دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!

اعتراف میکنم راهنمایی که بودم به شدت جو گیر بودم، همسایگیمون یه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز میومد و جلو در خونش سر و صدا راه مینداخت، خیلی دلم واسه خانومه میسوخت. یه روز که طرف اومده بود عربده کشی، تصمیم گرفتم که برم و جلوش در بیام. رفتم تو کوچه و گفتم آهای چیکارش داری؟ یارو یه نگاه بهم انداخت و یه پوزخندی زد و به کارش ادمه داد، منم سه پیچش شدم، وقتی دید من بیخیالش نمیشم گفت اصلا تو چیکارشی؟ منم جوگیر، گفتم لعنتی زنمه!!
احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!

تو عروسی نشسته بودم یه بچه ۳ ، ۴ ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!

اعتراف میکنم بچه که بودم با دختر و پسر خاله هام لباس کهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم که همسایمون مارو لو داد و کتک خوردیم!!

سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

اعتراف میکنم به عنوان ۱ مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

ﮔﺮ ببینی ﻧﺎﮐﺴﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  ﮔﺮ ببینی ﻧﺎﮐﺴﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ... 

 

 

http://s7.picofile.com/file/8252223842/ZAR_ZUR_TAZW3R_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252224426/ZAR_ZUR_TAZW3R_MOXT8R_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8252226476/ZAR_ZUR_TAZW3R_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252226850/ZAR_ZUR_TAZW3R_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252227242/ZAR_ZUR_TAZW3R_4.jpg

 

 

 

  ﮔﺮ ببینی ﻧﺎﮐﺴﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ... 

 مایه اصــــل و نسب در گردش دوران زر است
هر کسی صاحب زر است او از همه بالاتر است

دود اگر بالا نشیند کســـر شــأن شــعـله نیست
جای چشم ابرو نگیرد چونکه او بالا تراست

شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشــــتر است

آهن و فولاد از یک کوه می آیند برون
آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است

ﮔﺮ ببینی ﻧﺎﮐﺴﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ
ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ ﮐﻒ ﻧﺸﯿﻨﺪ، ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﮔﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ

کــــره اسـب، از نجابت از پـس مــــادر رود
کــــره خــر ، از خــریت پیش پیش مــــادر است

کاکـل از بالا بلندی رتبــه ای پیدا نکرد
زلف، از افتادگی قابل به مشک و عنبر است

پادشه مفلس که شد چون مرغ بی بال و پر است
دائماً خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است

سبزه پامال است در زیر درخت میوه دار
دختر هر کس نجیب افتـاد مفت شوهر است

صائبا! عیب خودت گو عیب مردم را مگو
هر که عیب خود بگوید، از همه بالاتر است

« صائب تبریزی »
 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

مسلمانی به عمل است نه به ادّعا ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  مسلمانی به عمل است نه به ادّعا ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s7.picofile.com/file/8252177134/MOSALM8NY_E_ETES8MY_P_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252177468/LINKOLN_A_2.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8252177992/ROH8NYNAM8HAA_EM8M_XOMEYNY_1.jpg

 

 

 

 آقای لینکلن در زمان وکلاتش هرگز موکلانش را به چشم مشتری و منبع درآمد نگاه نمی کرد. آقایی بنام "کوگدل" ، که در زندگی بدبیاری آورده و در سال 1843 ورشکست شده بود، این جریان را برای آقای هلند تعریف کرده است. آقای «گودگل» لینکلن را به عنوان وکیل خود انتخاب میکند. بعد از اتمام کار، لینکلن صورتحسابی برای او می-فرستد. مدتی بعد، بر اثر انفجار منبع سوخت، یکی از دست های آقای گودگل قطع میشود. روزی دم در ساختمان مجلس، آقای لینکلن را می-بیند. لینکلن از او می-پرسد که اوضاعش چطور است.
 _ بدتر از این نمیشه! من هم شغل وُ کارم رو از دست دادم هم یکی از دستهایم را! مدتهاست فکر دادن ِ صورتحساب وَ حقوق وکالت-تون ذهنم را بدجوری مشغول کرده است.
 آقای لینکلن که از مصیبت هایی که بر سر موکلش آمده مطلع بود، وَ خودش را برای ملاقات با او آماده کرده بود، بلافاصله دفترش را از جیبش درمیآوَرَد و مبلغ بدهی موکل را خط زد و صورتحساب را از دست او میگیرد و آن را باطل میکند. آقای کوگدل مخالفت میکند وَ میگوید که نباید این کار را بکند، اما لینکلن در جوابش میگوید :
_ حتی اگر پول هم داشتید، آن را از شما قبول نمی کردم!
 این را میگوید وَ از موکلش خداحافظی کرده و راهش را گرفته وُ میرود. این واقعه درست زمانی رخ داده که لینکلن در نامه ای به یکی از دوستانش که گلایه کرده بود چرا به دیدار آنها نمیرود، نوشته بود که «بخاطر فقر وُ نداری، نمیتواند به شهر ِ دوستش مسافرت کند. در عین حال خانواده اش هم با مشکلات مالی مواجه بوده وَ هفته-ای چهار دلار کرایه خانه-اش را هم مدتهاست که نپرداخته»! ...
 


 ویرایش، عکس، وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

ارجحیت فرهنگی-اجتماعی یا سیاسی ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  ارجحیت فرهنگی-اجتماعی یا سیاسی ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

http://s6.picofile.com/file/8252041550/MASHRUTEHX8H_MALEKOSH_SHOAR8YE_BAH8R_1.jpg

 ملک الشعرای بهار

http://s6.picofile.com/file/8252042242/MASHRUTEHX8H_EERAJ_M3RZAA_1.jpg

 ایرج میرزا

http://s6.picofile.com/file/8252042684/MASHRUTEHX8H_M3RZAA_YUSEF_X8NE_MOSTASH8ROD_DOLE_1.jpg

 میرزا یوسف خان

http://s6.picofile.com/file/8252046600/MASHRUTEHX8H_M3RZ8JAH8NG3RX8N_1.jpg

 میرزا جهانگیرخان

http://s6.picofile.com/file/8252047026/MASHRUTEHX8H_M3RZ8_AAQ8X8NE_KERM8NY_1.jpg

 میرزا آقا خان کرمانی

http://s7.picofile.com/file/8252047500/MASHRUTEHX8H_MALEKOLMOTEKALLEM3N_1.jpg

 ملک المتکلمین

http://s6.picofile.com/file/8252047792/MASHRUTEHX8H_JAM8LOD_D3NE_W8EZ_1.jpg

 جمال الدین واعظ

http://s6.picofile.com/file/8252048226/MASHRUTEHX8H_SHEYXAHMADE_RUHY_1.jpg

 شیخ احمد روحی

http://s6.picofile.com/file/8252048592/MASHRUTEHX8H_SHEYXFAZLOL_L8H_NURY_1.jpg

 شیخ فضل الله نوری 

 

 

 همه آنچه که جوجه فوکولی های تجدد مآب تازه از فرنگ برگشته به عنوان سوغات برای هموطنان عقب مانده از قافله پیشرفت علم و صنعت و رفاه آوردند،ضد آداب و رسوم و نابود کننده فرهنگ کهن ایرانی نبود. تاسیس کاغذ اخبار و مریضخانه های مجهز دولتی تا ایجاد دارالفنون و مدارس سبک جدید و بلدیه و نظمیه و امنیه و ... آنگونه که متداول ملل مترقی بود، همه ناشی از آشنایی همین جماعت با فرنگستان بود که برخی به خرج سلطان قاجار و بعضی به لطف انبان پر پول پدرشان سالهایی را در پاریس و لندن و مسکو به تحصیل مشغول شدند و هنگام بازگشت به وطن تلاش کردند که آموخته هایشان را به کار بندند.
 این تلاشها تا وقتی کاری به سیاست نداشت حتی اگر با مخالفت کم و زیاد نهادهای ملی و مذهبی روبرو بود، از طرف دستگاه سیاسی تحمل و بعضا تشویق میشد. اما این همه ماجرا نبود. دعوا از جایی شروع شد که آنچه آن قزاق بیسواد در عهد شاهی-اش فهمید بزرگتر از فهم شاهان بیخرد و بست نشین حرمسرای قجری بود.  موسس پهلوی وقتی هنگام سخنرانی در جمع محصلان اعزامی به اروپا از آنان خواست صرفا مشغول آموختن علوم فنی، مهندسی، پزشکی و نهایتا حقوقی آنان باشند و کاری به شیوه حکومت حاکمان آن سامان نداشته باشند دقیقا میدانست چه میگوید. او یکبار مشروطه و عواقب ان را دیده بود و میدانست این مراودات سرود یاد مستان میدهد لذا از آنان خواست که صرفا به درس و علم مشغول شوند و کاری به سیستم حکومتی آن دیار نداشته باشند.
 رضا شاه برای اجرای طرح های عمرانی اش چاره ای از اعزام دانشجویان ایرانی نداشت اما از نتایج جنبی غیر قابل اجتنابش آگاه بود و تا پایان حکومتش سعی کرد خطرات ناشی از آن را کنترل کند. با این همه چیزی که نه او فهمید و تا سالها بعد بسیاری دیگر نیز متوجه نشدند غلبه امر اچتماعی بر امر سیاسی بود.
مسلما آگاهی از پیشرفت حیرت انگیز غرب از یک طرف و عقب ماندگی فاحش ما این سوال را پدید می آورد که چرا؟ چگونه است که در مقام سخن همگان از هوش و ذکاوت و شرافت و مردانگی مردمان ایران زمین میگویند اما آنچه که بر روی زمین و در عالم واقع مشاهده میشود چیز دیگری است؟
 در جوابی تکراری همیشه بیسوادی ، تقلب ، رشوه ،دروغ ، ریا و تزویر ، حسد ، دزدی و ارتشا و مواردی از این دست عمده علل عقب ماندگی ایرانیان دانسته شده است و جالب است که نوک تیز این انتقادات در اکثر مطالعات متوجه مردم و جامعه است تا رجال حاکم. مخصوصا در دوره قاجار که ایران ما یک دوره طولانی بی دولتی و هرج و مرج در ایالت های مختلف را تجربه میکند و حاکمیت اگر هم میخواست توانایی اداره مملکت را نداشت. نگاهی به اشعار شاعران و ادیبان عصر قاجار و پهلوی موید این ادعاست. ادیبانی که بعدها در یک چرخش حیرت انگیز و البته به نیت اصلاح، خودشان عضوی از ساختار سیاسی شدند و به نظر میرسد مشکل اصلی از همین تجویز نادرست شکل میگیرد.
 هر کسی که خواسته تلاشی در جهت بهبود اوضاع انجام دهد سعی کرده سهمی از قدرت سیاسی را در اختیار داشته باشد و پس از آن اقدام به اصلاح جامعه کند. تجربه ای که در تمام موارد بدون استثنا شکست خورده است. اگر کسی میل به اصلاح ناهنجاری ها و کم کردن مشکلات جامعه دارد تنها راه اقدام از پایین به بالاست نه بالعکس.
کشورهای پیشرفته در شرق و غرب دنیا که توانسته-اند استانداردهای زندگی مردمانشان را بهبود ببخشند دهها سال بر روی فرهنگ و اجتماع خود سرمایه گذاری کرده و اکنون نتیجه-اش را میبینند. در جامعه ما هم با وجودیکه در بسیاری از مولفه های پیشرفت جایگاه مطلوبی ندارد اما در اگاهی از انچه در ملل مترقی میگذرد پیشروست. مشخص است مطالبات انباشته فرهنگی،اجتماعی وجود دارد که به دلیل غلبه جو سیاسی نادیده انگاشته میشود.
نگاهی به انتخابات اخیر در شهر خودمان میتواند راهنمای خوبی برای شناخت علایق مردم باشد. با اینکه انتخابات مجلس و نهاد قانونگذاری یک امر سیاسی است،اما عمده شعارها و مطالبات ذیل فرهنگ و جامعه تعریف میشد تا سیاست. با وجود مشکلات عدیده اقتصادی، پررنگی مطالبات اجتماعی مشخص بود و در نهایت هم کسی که توانست پاسخ بهتری به این مطالبات بدهد نظر مساعد اکثریت را جلب کرد نه اهل سیاست.
 


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

حسنـَک رفته دنبال «یَلـَـلی تـَـلـَـی» ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  حسنـَک رفته دنبال «یَلـَـلی تـَـلـَـی» ... 

 

 

http://s6.picofile.com/file/8251824034/HASANAK_KOJ8EE_KET8BE_DABEST8NE_QAD3M_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8251824668/PETROSE_FAD8K8R_N8JYE_SUR8XE_SAD_KET8BE_DABEST8NE_QAD3M_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8251824992/DEHQ8NE_FAD8K8R_KET8BE_DABEST8NE_QAD3M_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8251825334/KOKAB_X8NUM_KET8BE_DABEST8NE_QAD3M_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8251825576/EYD_D3DANYE_NORUZY_KET8BE_DABEST8NE_QAD3M_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8251825968/MEHM8NYE_RUST8EE_KET8BE_DABEST8NE_QAD3M_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8251826500/CHUP8NE_DORUQGU_KET8BE_DABEST8NE_QAD3M_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8251827034/RUB8HO_Z8Q_KET8BE_DABEST8NE_QAD3M_1.jpg

 

 

 

 گاو مآ مآ می-کرد.
گوسفند بع بع می کرد.
 سگ واق واق می کرد.
 َو همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟ …
 شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت-های زیادی است که به خانه نمی-آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود چسب مو می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او موهای خود را اتو میکند.

 دیروز که حسنک با کبری چت می کرد کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.  کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس آشنا شده بود.
 پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود وُ چت می کرد. پتروس دید که «سد» سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.
 برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریزعلی سردش بود وُ دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سَر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مردند. اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. دیگر تخم مرغ و پنیر ندارد چون همه چیز با تحریم ها گران شده است او گوشت ندارد او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو گِله ندارد چون کشور ما خیلی چوپان دروغگو دارد.
 به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

«دکتر انوشه» دانشگاه یزد


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

کاشت نهال قضاوت در شوره-زار بـِــکـــر ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  کاشت نهال قضاوت در شوره-زار بـِــکـــر ... 

 

 

http://s6.picofile.com/file/8251674818/QEZ8WAT_AZ_RUYE_Z8HER_8.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8251649226/QEZ8WAT_AZ_RUYE_Z8HER_1.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8251649476/QEZ8WAT_AZ_RUYE_Z8HER_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8251653050/QEZ8WAT_AZ_RUYE_Z8HER_3.jpg

قلب پاکی ممکن-ست در پس ِ این کت کهنه باشد،

پیشداوری نکنید

http://s7.picofile.com/file/8251674518/QEZ8WAT_AZ_RUYE_Z8HER_7.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8251675176/QEZ8WAT_AZ_RUYE_Z8HER_9.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8251675468/QEZ8WAT_AZ_RUYE_Z8HER_10.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8251675818/QEZ8WAT_AZ_RUYE_Z8HER_11.jpg

 

 

 

 پروفسورحسابی نقل می کند:
در سالهای پیش از انقلاب در یکی از روستاهای نیشابور مشغول گدراندن دوران خدمت سربازی در سپاه بهداشت بودم. یکی از روزها سوار بر ماشین لندرور به همراه دکتر درمانگاه از جاده ای میگذشتیم که دیدم یک چوپان از دور چوبدستش را تکان میداد و به سمت ما میدوید، در آن منطقه مردم ماشین درمانگاه را می شناختند،
ماشین را نگه داشتیم، چوپان به ما رسید و نفس نفس زنان و با لهجه ای روستایی گفت آقای دکتر مادرم سه روزه بیماره…
به اشاره ما درب عقب لندرور را باز کرد و رفت عقب ماشین نشست…
در بین راه چوپان گفت که دیشب از تهران با هواپیما به فرودگاه مشهد آمده و صبح به روستایشان رسیده و دیده مادرش مریض است…
من و دکتر زیر چشمی به هم نگاه کردیم و از روی تمسخر خنده مرموزانه کردیم و به هم گفتیم: چوپونه برای اینکه به مادرش برسیم برای خودش کلاس میذاره…
به خانه چوپان رسیدیم و دیدیم پیرزنی در بستر خوابیده بود، دکتر معاینه کرد و گفت سرما خوردگی دارد دارو و آمپول دادیم و یکدفعه دیگر هم سر زدیم و پیرزن خوب شد…
دو سه ماه از این جریان گذشت و ما فراموش کردیم…
یک روز دیدیم یک تقدیرنامه از طرف وزیر بهداری آن زمان آمده بود و در آن از اینکه مادر پروفسور اعتمادی، استاد برجسته دانشگاه پلی تکنیک تهران معالجه نموده اید، تشکر میکنیم…
من و دکتر، هاج واج ماندیم، و گفتیم مادر کدام پروفسور را ما درمان کرده ایم؟
تا یادمان به گفته های چوپان و معالجه مادرش افتادیم…
با عجله به اتفاق دکتر در خانه پیرزن رفتیم، و از او پرسیدیم مادر کدام پسرت استاد و پروفسور است؟
پیرزن گفت همانکه آن روز با شما بود…
پسرم هر وقت به اینجا میاید، لباس چوپانی میپوشد و با زبان محلی صحبت میکند…
من و دکتر شرمنده شدیم و من از آن روز با خودم عهد کردم، هیچکس را دست کم نگیرم!
و از اصل و خاک و ریشه خودم فرار نکنم ...
 عشق را بیمعرفت معنا مکن / زر نداری مشت خود را وا مکن
 گر نداری دانش ترکیب رنگ / بین گلها زشت یا زیبا مکن
 خوب دیدن شرط انسان بودن است / عیب را در این و آن پیدا مکن
 دل شود روشن ز شمع اعتراف / با کس ار بد کرده ای حاشا مکن
 ای که از لرزیدن دل آگهی / هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن
 زر بدست طفل دادن ابلهیست / اشک را نذرِ غم دنیا مکن
 پیرو خورشید یا آئینه باش / هرچه عریان دیده ای افشا مکن
 

«دکتر حسابی»


 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی