اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

شرم از خدا ، بزرگترین نعمت است ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s3.picofile.com/file/8228318134/MOTEKAB_BER_5.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8228319142/MOTEKAB_BER_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8228320150/MOTEKAB_BER_3.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8228320650/MOTEKAB_BER_2.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8228321226/MOTEKAB_BER_4.jpg

 

 شرم از خدا ، بزرگترین نعمت است ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 

 صادق کرمیار با نگارش مطلبی که از آن به عنوان شهادت‌نامه‌ای برای روز قیامت خود یاد کرده، به ذکر خاطره‌ای از مدیر مسئول روزنامه اطلاعات، با توجه به برخی اتفاق‌های اخیر پرداخته است.
به گزارش ایسنا، این داستان‌نویس و کارگردان تلویزیون در متن این یادداشت آورده است:
«اواخر دهه شصت در تحریریه روزنامه اطلاعات کار می‌کردم. یک روز که مثل همیشه دیر به سر کار رفتم، شنیدم که حجت الاسلام سید محمود دعایی با یکی از خبرنگاران تحریریه برخورد تندی کرده و خبرنگار با چشمان اشکبار بساطش را جمع کرده و به خانه رفته است.
شور جوانی و انقلابی‌ام گل کرد و شروع به اعتراض کردم. بچه‌های تحریریه سعی کردند مرا آرام کنند، نه به خاطر خبرنگار همکار و نه به خاطر دعایی که به خاطر خودم که اگر به اعتراض ادامه دهم ممکن است عاقبت بدی برایم داشته باشد. امّا بدون توجه به توصیه‌ی بچه‌ها رفتم جلو دفتر دعایی و شروع به داد و فریاد کردم که ایشان به چه حقی با خبرنگار تندی کرده و اینجا محیط فرهنگی است و باید رفتارها فرهنگی باشد و ....
دعایی با اینکه در دفترش نشسته بود، امّا هیچ واکنشی به اعتراض من نشان نداد و با اینکه قدرت هر گونه برخوردی را با من داشت، حتّی از اتاق بیرون نیامد و حتّی انتظامات را هم خبر نکرد و حتّی مرا تنبیه نکرد و حتّی مرا متهم به ضد انقلابی نکرد و حتّی نان زن و بچه‌ام را قطع نکرد و حتّی بعدها برایم پاپوش ندوخت و به دنبال نقاط تاریک در زندگی شخصی و اجتماعی من نگشت تا رسوایم کند و خیلی کارهای دیگری که می‌دانیم در این دوره و زمانه برای کوچک‌تر و بزرگ‌تر از من هم انجام می‌دهند.
امّا روز بعد یک نفر را فرستاد سراغ خبرنگار که به سرکارش برگردد و بعد که فهمیدم خطای خبرنگار چه بود، به دعایی حق دادم که چنان برخوردی با او کرده بود و خجالت کشیدم از واکنش عجولانه‌ی خودم و خواستم به بهانه‌ای برای عذرخواهی بروم به دفتر ایشان که شرم کردم و نرفتم. همه می‌دانند که دفتر ایشان همیشه باز بود و منشی حق نداشت مانع ورود هیچ کس به داخل اتاق شود و حتّی حق نداشت بپرسد که چه‌کار دارد. فقط حق داشت بگوید آقای دعایی در اتاق هست یا نیست. هنوز هم دفتر ایشان بر همین روال است، جز آنکه دیگر منشی هم ندارد.
حتّی دو روز بعد مشکل مالی برایم پیش آمد و نامه‌ای نوشتم و درخواست وام کردم که موافقت کرد و وقتی در تحریریه مرا دید، نه تنها به رویم نیاورد، بلکه با شوخی معروفش چنان شرمنده‌ام کرد که هیچ وقت نتوانستم حتّی عذرخواهی کنم.»
این کارگردان در ادامه مطلب خود نوشته است:
«درباره‌ی روش مدیریت و دانش و منش دعایی در حد درک خودم خیلی حرف‌ها دارم که برخی را در خاطراتم نوشته‌ام و در زمان و مکان خود ان‌شاءالله منتشر خواهم کرد. امّا این خاطره را فقط برای یادآوری خودم نوشتم. آن هم در زمانی که دعایی برای چاپ عکس و نام کسی که هشت سال رییس جمهور کشور بوده، مورد حمله گروهی قرار گرفته که آنها را نمی‌شناسم و باور دارم که آنها هم دعایی را نمی‌شناسند.
من به عنوان خبرنگاری که 11 سال در روزنامه اطلاعات کار کردم و از نزدیک ایشان را می‌شناسم، شهادت می‌دهم که ولایت مدارتر از دعایی کسی را نمی‌شناسم.
من شهادت می‌دهم که پاک‌دست‌تر از دعایی در میان خیل مسئولان روحانی و غیر روحانی در مجلس و دولت و سازمان‌ها و نهادها کسی را نمی‌شناسم.
من شهادت می‌دهم که دلسوزتر از دعایی برای کشور و انقلاب و اسلام کسی را نمی‌شناسم و اگر رهبر معظم انقلاب هم کسی را بهتر ایشان برای تصدی نمایندگی ولی فقیه در مؤسسه اطلاعات می‌شناختند، حتماً نمایندگی را به ایشان واگذار نمی‌کردند.... و من این چند خط شهادت نامه را فقط برای روز قیامت خودم نوشتم.»

 

 تهیه وَ تدوین :  عـبـــد عـا صـی 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.