بسم الله الرحمن الرحیم
مادر : بازم داری فیلم خشونتی تماشا میکنی_
فقط بازیهای کامپیوتری، درسته؟!
پسر : اینم یـــه جور ... آخرین فیلم نبرد در عراقه!
پدر : این خوبه ... بدبختانه این بازیهای
کامپیوتری، خشونت آدما رو تشدید میکنه ...
روزنامه ایران نوشته : حالا دیگر دست خودتان است که با یک کلیک، به صف انبوه تماشاگران بپیوندید یا به کل از خیر دیدن صحنههای دلخراش بگذرید. نمونهاش فیلم سوزاندن خلبان اردنی به دست داعش؛ فیلمی که دیدن آن واقعاً دل میخواهد و اعصاب پولادین.
مگر میشود نشست و مرگ یک انسان را آن هم به این شکل
فجیع تماشا کرد و بعد انگار نه انگار که چنین صحنهای دیده شده، دوباره پی کار
خود رفت؟! یا اینکه صحنه سربریدن آدمها با آن همه قساوت و تصاویر خونین را دید
و همان آدم قبلی بود؟ اصلاً چه چیزی باعث میشود بعضی از مردم به دیدن چنین
تصاویری اشتیاق نشان دهند؟! آیا خواست تهیه کنندگان این گونه فیلمها و عکسها،
بارها و بارها دیده شدن صحنههای فجیع جنایتهایشان نیست؟!
دکتر پرویز روزبیانی، روانشناس،
«جوانان را بیشترین قشری میداند که به
تماشای صحنههای فجیع تمایل نشان میدهند : «
جوانان حساس
و زود رنج هستند و علاوه بر آن تجربه کافی ندارند و به همین دلیل هم هست در
مواقعی که باید روی احساسات و رفتار خود کنترل داشته باشند، نمیتوانند این
کنترل را به درستی اعمال کنند و به همین دلیل هم بسیاری از مواقع شاهد رفتار
هیجانی و احساسی از سوی آنها هستیم.
افراد میانسال و مسن، غالباً به دلیل
تجربهای که دارند و دورانی که گذراندهاند کمتر دچار این احساسات هیجانی
میشوند، بنابراین در مواجهه با شرایط مشابه، رفتار آرامتر و منطقیتری از خود
نشان میدهند».
روزبیانی
: «جوانان باید امکاناتی داشته باشند که هیجان خود را
تخلیه کنند. یکی از راههایی که باعث تخلیه هیجان جوانان میشود، ورزش و حضور
در اماکن ورزشی مثل استادیومهاست اما متأسفانه اینگونه اماکن به اندازه کافی
وجود ندارد و در دسترس جوانها قرار نمیگیرد.
تعداد اماکن تفریحی زیاد نیست و
از سویی دیگر شرایط اقتصادی هم اجازه نمیدهد جوانها در مکانهای مناسب و به
شیوه درست، هیجان خود را تخلیه کنند. همین مسأله باعث به وجود آمدن خشونت در
آنها میشود که متأسفانه در برخی موارد، تبعات و آثار ناخوشایندی
دارد.
بسیاری از نزاعها و قتلهایی که به دنبال آن اتفاق میافتد،
نتیجه همین کنترل نشدن و سوق ندادن روحیه روانشناختی جوانها در مسیر درست
است».
وقتی جوانان خشن میشوند، چه اتفاقی میافتد؟ دکتر روزبیانی
:
« ایجاد خشونت در جوانان که نتیجه شرایط نامساعد اقتصادی و نبود امکانات لازم
زیرساختی و فرهنگی است، به شکلگیری عقدههای روانی در آنها منجر میشود. وقتی
خشونت در وجود انسان ریشه دواند اما به انجام اعمال خشونتآمیز منجر نشد، دیدن
صحنههای خشن نظیر ویدئوها و عکسهای فجیع، به گونهای به این هیجانات پاسخ
میدهد. گاهی دیده میشود بعضی افراد با دیدن چنین صحنههایی به جای اینکه
ناراحت و متأثر شوند، حالت سرخوشی پیدا میکنند.
به هرحال جوانان کنجکاو هستند
و وقتی در محیطهای کوچک و با امکانات محدود زندگی میکنند، ممکن است دچار
عقدههای روانی شوند که البته این، فقط مختص کشور ما نیست و در همه جا وجود
دارد».
روزبیانی میگوید: «به یاد داشته باشید بیماران روانی همیشه
افرادی نیستند که در بیمارستانهای روانی بستریاند. بسیاری از آنها بین ما
زندگی میکنند و اگر درمان نشوند، ممکن است اعمال غیرقابل انتظاری از آنها
سربزند».
مجید ابهری، آسیب شناس اجتماعی هم
گفتههای دکتر روزبیانی را تأیید میکند و
میگوید: «متأسفانه بیشتر افرادی که اینگونه فیلمهای فجیع را تماشا میکنند و
آنها را به اشتراک میگذارند جوانان بین 13 تا 25 سال هستند.
تا قبل از این نوجوانان و جوانان نمیتوانستند صحنه سربریدن یک حیوان را نگاه
کنند اما امروزه سربریدن انسانها را به سادگی تماشا میکنند و هیچ گونه اثری
بر عاطفه، فکر و روح آنها نمیگذارد، البته این نبود اثر گذاری از نظر ظاهری
است. در واقع اثر اینگونه صحنهها در ذهن و فکر افراد باقی میماند و به شکل
کابوس، استرس و اضطراب در آنها نمایان میشود. از سوی دیگر اگر اینگونه
صحنهها عامل مؤثری برای تحریک نباشد باعث بیتفاوتی افراد میشود به شکلی که
به سادگی میتوانند این گونه صحنهها را تماشا و تکرار کنند».
«روانشناسان عقیده دارند تماشای مکرر صحنههای خشونتبار انسان را بتدریج
قسیالقلب میکند، چرا که دیدن چنین مناظری برای او عادی میشود. از اینرواست
که تأکید دارند افراد، بخصوص کودکان و نوجوانان از دیدن چنین صحنههایی اجتناب
کنند».
دکتر محمد تقی جغتایی، عصب شناس و رئیس دانشکده علوم بهزیستی و توانبخشی در این
رابطه میگوید: «این گونه فیلمها نظیر آنچه از سوی تروریستهای داعش منتشر
میشود، به لحاظ عصبشناسی، تأثیر بسیار منفی روی افراد بخصوص کودکان میگذارد،
چرا که
مغز کودکان از لحاظ عصب شناسی به گونهای است که وقایع را همانندسازی
میکند و به همین دلیل هم هست که کودکان دوست دارند چیزهایی را که میبینند
تکرار کنند. در واقع رفتارکودکان بر مبنای مشابهسازی است.»
«شما هم حتماً کودکانی را دیدهاید که بعد از تماشای فیلمهای خشن،
بلافاصله به تقلید از صحنههای فیلم شروع به بازی میکنند؛ این بازی میتواند
به واقعیت تبدیل شود :
کودکانی که در دوره کودکی
مدارهای عصبی خشونت در مغزشان شکل میگیرد، خشونت جزو رفتارهای ثابتشان میشود
و در بزرگسالی هم به انجام رفتارهای خشن تمایل پیدا و اگر موقعیتی پیش آید، به
آن اقدام میکنند».
دکتر مهدی صابری، رئیس بخش روانپزشکی قانونی معاینات مرکزی استان تهران
: «رسانهها وظیفه دارند اخبار و رویدادها را گزارش کنند و
اطلاعرسانی مناسبی در مورد آن انجام دهند. حوادث نیز بخشی از این اخبار و
رویدادهاست که انتشار آن لازم است و حتی در مواردی جنبه هشداری دارد،
اما بیان
جزئیات دقیق و انتشار تصاویر فجیع از حوادث نه تنها اثر مثبتی ندارد، بلکه قبح
خشونت را هم از بین میبرد.
انسانها
ذاتاً به رفتارهای خشونتآمیز گرایش دارند اما دیدن تصاویر خشن آنها را در سیکل
خشونت قرار میدهد».
متن کامل
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
عضو شورای سیاستگذاری خبرآنلاین
،
محمد مهاجری :
هنوز نه به بار است و نه به دار. نه صلاحیت حاج سیدحسن آقای خمینی تایید شده؛ نه انتخاباتی برگزار
شده و نه اسم نوه امام راحل(ره) از صندوق بیرون آمده. هنوز هیچیک از
این اتفاقات نیفتاده عده ای تب کرده اند و برای رخدادی که هیچ چیزش
معلوم نیست لرز کرده اند.
یکی لازم می داند به واسطه کاندیداتوری او به هاشمی ناسزا بگوید؛ دیگری
از تحلیلدانش این در آمده که کاندیداتوری سید، آغاز یک فرایند فتنه
انگیز است؛ آن یکی می گوید سیدحسن آقا عامل فلانی است و ایده های
بیگانه را پیاده می کند. خلاصه از همین الان یک فتنه گر نفوذی
ضد امامِ ضد
نظام خلق کرده اند و از او احساس ترس می کنند.
در آن جناح هم عده ای گمان برده اند با نامزدی او، یک انقلاب بزرگ به
راه خواهد و افتاد و جای زمین و آسمان عوض می شود.
از نگاه دیگری هم می توان به موضوع نگاه کرد؛ نگاهی که دلواپس ها از آن
حذر دارند. حضور حجت الاسلام والمسلمین سید حسن خمینی در مجلس خبرگان (در
صورت تایید صلاحیت و رای آوردن) یک فرصت است. یک فرصت برای ورود
مجتهدان جوان به جمع خبرگان. دیگر اینکه می تواند موجب تعدیل جناح
اصلاح طلب گردد. سوم اینکه تعداد آرای او برای تندروهای بداخلاق، یک سند
وزن کشی است. هرچند ممکن است اصلاح طلبان تندرو بخواهند رای او را
همانند رای آقای روحانی بنام خودشان مصادره کنند ، اما تعداد آرای او
در فضای سیاسی جامعه حرف خواهد زد.
و سرانجام اینکه تعداد آرای او درجه تب دلواپسان هر دو جناح سیاسی را
بالا پایین خواهد کرد.
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
محمدرضا
حکیمی :
در جامعه های بشری – حتی جامعه های کوچک و بدوی –
همیشه فساد از قشرهای بالا و افراد
مقتدر و صاحب مقام و فرزندان و خاندان آنها، به سوی قشرهای متوسط و
پایین سرازیر می گردد و نفوذ می کند. چون فساد از دو چیز پدید می آید:
۱- بسیار داشتن (تکاثر)
۲- کم داشتن (فقر)
و سبب فقر فقیران – به نصّ آیات و احادیث – توانگری توانگران حق شناس
جلاد مسلک و تورم آفرین است.
پس اسلام، تا این اندازه با تکاثر (زیاده داری) و اسراف (زیاده خواری
بی بند و باری در مصرف)، مبارزه کرده برای همین است که یکی از علل مهم
نشر فساد در جامعه و شیوع ظلم و له شدن بیچارگان، و شکسته شدن حرمت
بشری و کرامت انسانی، غنای بیشتر از حد« قوام»است،
چنانکه امام صادق (ع) و امام کاظم (ع)
یکی از علل سقوط اخلاقی و انسانی و تربیتی جامعه را، وجود غنای تکاثری
دانسته اند.
تا عدالت اجرا
نشود، هر چه از اسلام بگوییم حرف است
اکنون ملاحظه میکنید که تا عدالت اجرا نگردد، و قسط قرآنی (رسیدن هر
کس به حق خویش) عملی نشود، هر چه از اسلام گفته شود، حرف است. فقر مانع
رشد است، غنای تکاثری مانع رشد است، زندگی های پر ریخت و پاش (که باعث
پایمال شدن حقوق دیگران و محرومیت ضعفا و محرومان است)، مانع رشد است،
مجالس اشرافی و قارونی گرفتن مانع رشد است.
عاشورا یک حرکت بنیادین و بزرگ جامعه سازی است، که حضرت امام حسین(ع)
در بیان هدف خود از این حرکت می فرماید: «ای خدا! تو خوب می دانی که ما
برای قدرت طلبی، یا دنیا خواری قیام نکردیم، بلکه خواستیم احکام روشن
دین تو را به کار بندیم، و کشور اسلامی را اصلاح کنیم، و مظلومان و ستم
دیدگان را از زیر بار ستم نجات دهیم.»
مقصود امام از امر به معروف
چسبیدن به یقه چند محروم یا جوان بیپناه نیست
پس ملاحظه میکنید، که آن امر به معروف و نهی ازمنکری که
امام حسین، در سخنی دیگر میفرمایند که
«ما قیام کردیم برای اصلاح جامعه اسلامی و اقامه امر به معروف و نهی از
منکر»
مقصود چسبیدن به یقه چهار تا محروم و بدبخت، یا چند جوان بی پناه نیست،
بلکه حرکت امر به معروف و نهی از منکر در صورت اصلی خود، قیام در برابر
ظلم و ستم است، و خروش برداشتن در برابر سران حاکم و سروران اقتصادی و
دیکتاتوری مال (که جامعه ما امروز در چنگ آن گرفتار است!) و هر حاکمیتی
که مجری عدالت نباشد.
جوانان آگاه، و مردم متدین ایران! بدانید که جز نظام عامل بالعدل، یعنی
مجری عدالت به نحو احسن، در همه چیز و در همه جا و برای همه کس، هیچ
حاکمیتی اسلامی نیست. و جزء جامعه قائم بالقسط، یعنی جامعه سرشار از
عدالت، هیچ جامعه ای قرآنی نیست. و
جز گرفتن حقوق
مظلومان از توانگران و رساندن به دست آن، هیچ اصلاحی و حرکتی عاشورایی
نیست.
در جامعه اسلامی، نخست حاکمیت باید امر به معروف شود
بنا بر این، به نصّ قرآن کریم باید «گروهی» از امت که از همه جهت
صلاحیت داشته باشند: امین، عالم، شریف، عادل، وارد به همه احکام اصلی و
فرعی اسلام، دارای شخصیتی که جامعه به آنان اعتقاد داشته باشد، و از
آنها جز پاکی و فضیلت ندیده باشد و در سنین بالا باشند، به کار انبیایی
امر به معروف و نهی از منکر بر خیزند. و چنانکه حضرت امام حسین (ع)، در
حرکت آفتاب آفرین عاشورا، با عمل نشان داده است، از جایی شروع شود، که
محل شروع فساد است،
یعنی حاکمیت. باید در جامعه اسلامی نخست حاکمیت و تمام اعضای آن مورد
امر به معروف و نهی از منکر قرار بگیرد و تطهیر شوند، سپس دیگران.
هنگامی که علی(ع) میگوید: «حاکم اسلامی و کارگزاران حکومت اسلامی
نباید هدیه قبول کنند.» چرا از هر مفسد اقتصادی، قبول پول می کنند، و
او را و ده ها امثال او را به ادامه دادن به جنایات مالی و مکیدن خون
مردم مظلوم و اقشار گوناگون ملت تشجیع می نمایند؟ چرا؟
پس – بنا بر منطق عاشورا امر به معروف و نهی از منکر، باید از بالاترین
طبقات شروع شود، تا فساد از ریشه بر افتد، و توانگرانی که قرآن می
فرماید مایه فسادند (مفسد فی الارض اند) و به هیچ گونه در برابر
اصلاحات تسلیم نمی شوند. حتی در خود پیکره دولت – تکلیف شان با قرآن و
عاشورا معلوم گردد.
جامعه عاشورا جامعه حسینی است نه یزیدی … و جامعه تکاثری جامعه یزیدی
است نه حسینی.
عاشورا همهاش روضه و غمگساری نیست/ عاشورا این نیست…!
عاشورا این نیست که با تلاش شماری منبری و مداح حرفهای (که روش آنان و
منطق و شعرشان، کاملا بر خلاف شاعران شیعه حماسه گستر دوران ائمه (ع)
است)، مردم را دریک روز معین به سر و سینه زدن را دارند و در معابر
روان سازند. بعد عاطفی عاشورا،
اگر منبریها و
مداحها به صورت ضروری و فوری و اصولی، اصلاح شوند و مردم بر یک غم
بزرگ گریه کنند، نه تنها خوب که لازم است. قلب انسان نباید به دنیای
غمهای بزرگ بیگانه باشد، اما عاشورا همهاش روضه و غم گساری نیست.
عاشورا، حرکتی برای
نفی ظلم و اجرای عدالت است، چنانکه در خطبه دوم حضرت امام حسین (ع) به
صراحت ذکر شده است. عاشورا حماسه فجرهای بزرگ انقلابهای خونینی است،
که حق محرومان را بگیرد و به آنان برساند.
عاشورا، پرچم اجرای عدالت است که بر قله خورشید نصب شده است، و اگر
شیعه کوتاهی نکرده بود و عاشورا را به جهانیان شناسانده بود، امروز
عاشورا همه محیطهای انسانی را با عدالت و انصاف آشنا کرده بود. به شرط
اینکه خود طرفداران عاشورا و حکومتهای مدعی اعتقاد به عاشورا، به
عدالت و انصاف معتقد باشند، و جامعه را بر اساس عدل و داد بسازند، و
این همه تفاوت های جهنمی و «درههای فقر» و «قله های ثروت» وجود نداشته
باشد، و یزیدیانی که در زیر نام حسین(ع) خود را پنهان کردهاند و در
میان نباشد.
اگر عالمان و حاکمان درست شوند جامعه اسلامی درست میشود
امام حسین (ع) در روز عاشورا از بشریت خواست که اگر دین ندارید آزاده
باشند. و این همه تورّم و رانتخواری و چپاول و بیبند و باری، که موجب
این همه فساد اخلاقی و سقوط انسانی در جامعه است، و این تورم آزاد و
فروشندگان جلاد، و این دستگاه قضایی ویرانه به تعبیر خود مقامات، آیا
در خور بردن نام حسین (ع) و عاشورا هست؟
من این سخنان را با عرضه یک مقیاس بنیادین و مهم در شناخت جامعه اسلامی
به پایان می برم. این حدیث معتبر از پیامبر اکرم (ص) رسیده است که
فرمود: «دو دسته از امت من هستند که اگر درست شوند جامعه اسلامی درست
میشود، و اگر فاسد شوند جامعه اسلامی فاسد میشود. پرسیدند: ای پیامبر
خدا! این دو صنف چه کسانی هستند؟ فرمود: عالمان و حاکمان.»
اینکه گفتیم اسلام از بالا شروع میکند، خوبیها و بدیها را اول، در
بالا میبیند بعد در پایین، برای همین است، یعنی بدی و فساد- مانند –
آب از بالا به پایین سرازیر می گردد، و فقیران و محرومان و معتادان و
سر خوردگان و بیکاران و بریدگان – از جوانان و غیر جوانان و همه این
گونه فسادها در جامعه اسلامی به نصّ سخن امام باقر (ع) درباره روش
پیامبر اکرم (ص) از فساد دامنه داری حکایت دارد که در بالا وجود دارد،
یعنی در میان کسانی از عالمان و حاکمان.
و اکنون، برای
انسانی که خدا به او عقل داده، و مقداری اطلاعات درست از دین در
اختیارش قرار گرفته است، جای بریدن از دین و سست شدن در انجام وظایف
نیست، اگر چه جای بریدن از هرکس و هر کس دیگر باشد. و من به جوانان
توصیه میکنم، دین خود را بیخود و مفت از دست ندهند، بلکه دین را
بشناسند، و عمل به آن را بخواهند.
منبع:
عاشورا، مظلومیتی مضاعف
به نقل از فردا
نیوز
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
فاصله-ی بین غنی وُ فقیر ...
_ سمت چپ : قبلا حدود هزار پوند.
_ سمت راست : فعلا حدود دویست پوند.
پسرم این مال توست، «چندین نسل در خانواده-ی ما بوده».
فاصله-ی بین غنی وُ فقیر : گذشته وَ حال ...
روزنامه
آرمان
(خلاصه مطلب):
در جوامعی که افراد با سازوکارهای درست و اصولی و بر اساس
شایستگی و طی سلسله مراتب به جایگاههای روشن دست مییابند داراتر
بودن برخی افراد از برخی دیگر نمیتواند الزاما مشکلآفرین باشد.
اینکه چطور ممکن است فقر و نداری باعث سرخوردگی و رقابت ناسالم نشود مساله
مهمی است که حسن عشایری، پژوهشگر مسائل اجتماعی به واکاوی آن پرداخته
است. او معتقد است در حال حاضر در وضعیت نامطلوب فاصله طبقاتی اقتصادی
در کشور هستیم.
تضاد طبقاتی به چه معناست و آیا این واژه فقط بیانگر شکاف اقتصادی است؟
فاصله طبقاتی تنها به معنای فاصله اقتصادی افراد نیست، بلکه فرهنگ و
سایر شئون زندگی نیز میتواند مورد تضاد و فاصله عمیق قرار بگیرد. طبقه
متوسط در کشور ما سالهاست که روبه اضمحلال رفته است در حالی که این
طبقه عامل اصلی پاسداشت و نگهداشت فرهنگ یک جامعه است. در بعد اقتصادی
شاهد این مسأله هستیم که اقلیت ناچیزی از مردم در رفاه کامل به سر میبرند
و در رفاه اقتصادی بسیار مطلوبی به سر میبرند، در مقابل افراد زیادی
که متاسفانه بخش وسیعی از مردم را تشکیل میدهند و تعدادشان قابل
مقایسه با آن جمعیت محدود نیست در وضعیت معیشتی مطلوبی به سر نمیبرند
و شاید به سختی بتوانند امرار معاش کنند.
نوسانات و تنشهای اقتصادی در این چند سال اخیر نیز برخیها را از آن
چیزی که بودند فقیرتر کرد، در حالی که در مقابل برخی دیگر از این تنشها
به نفع خود استفاده کردند و پولهای بادآورده بیشتری کسب کردند. فقیرتر
شدن برخیها در اثر فشارها تعبیر فقر را عوض کرده و مفهوم آن را از
زندگانی به زندمانی تغییر داده است.
آیا تضاد طبقاتی میتواند باعث افزایش خشونت در جامعه شود؟
مشکل کار این نیست که فقر و فاصله طبقاتی رقابت ایجاد میکند بلکه مشکل
اساسی خشونتی است که در پس این رقابت ایجاد میشود، در حالی که این
خشونت برای خود فرد، خشونتی توجیهپذیر است.
وضعیتی را تصور کنید که در آن یک جوان که تازه به سن بلوغ رسیده و در
جستوجوی یافتن هویت است فرد یا افرادی را در نزدیکی محل زندگی خود یا
کمی بالاتر ببیند که خودروهای میلیاردی سوار هستند در حالی که خود او
شاید توان خرید یک موتورسیکلت یا دوچرخه را هم نداشته باشد.
در ذهن این جوان این تفاوتها و تعارضها خشونتی را ایجاد میکند که
برای خود او و به ویژه برای جامعه بسیار خطرآفرین است. شاید روانشناسان
از این افراد تحت عنوان عقدهای نام ببرند یا آنها را افرادی بدانند که
احساس حقارت میکنند
...
نوکیسگی و دستیابی برخی افراد به منابع ثروت به صورت یکشبه چه مشکلاتی
را ایجاد میکند؟
کسانی که به مقاطع بالای اقتصادی میرسند الزاما فرهنگشان نیز به تناسب
افزایش دارایی رشد نمیکند و برای همین از این افراد تحت عنوان نوکیسه
یاد میشود.
فرهنگ افراد نوکیسه یک فرهنگ مخصوص به خودشان است که این فرهنگ مورد
تمسخر بخش بافرهنگ جامعه مانند معلمان، دانشگاهیان و اصحاب اندیشه است.
...
افرادی که در جوامعی زندگی میکنند که در آن تحت تاثیر فشارها و
تضادهای طبقاتی و اقتصادی هستند به طور حتم رفتارهای ضد اجتماعی خواهند
داشت. این افراد دیگر جامعهای که در آن زندگی میکنند و مردم آن را
دوست خود نمیدانند و حتی در بسیاری از موارد دنبال ضربه زدن و انتقام
گیری از اجتماعی هستند که آن را مسبب توزیع ناعادلانه ثروتها و داراییها
میدانند.
در بین افراد و به ویژه نسل جوانی که شاهد و درگیر تضادهای طبقاتی
هستند جرم و ارتکاب آن معنایی متفاوت دارد ...
آیا فقر میتواند مانع از تحقق تواناییها و استعدادهای فردی شود؟
تنها راه علاج تضادهای طبقاتی آن است که برای توزیع عادلانه ثروت در
کشور تمهیداتی اندیشیده شود. اگر دنبال توزیع عادلانه ثروت در جامعه
هستیم باید برای طبقه متوسط سرمایهگذاری کنیم تا بتواند دوباره احیا
شود و بالندگی داشته باشد. طبقه متوسط ارتباطدهنده طبقات بالا و پایین
اقتصادی است و اجازه نمیدهد شکافهای اقتصادی به خلأهای عمیق و
غیرقابلجبران تبدیل شود. از سوی دیگر طبقه متوسط تربیتکننده نخبگان و
افراد فرهیخته در همه جوامع است.
امکان تحصیل در خارج از کشور و بهترین دانشگاههای جهان برای هر کسی
مطلوب است،
اما یک فرد فقیر نمیتواند حتی تصور کند که به این دانشگاهها پاگذاشته
و بتواند در این کشورهای زندگی کند در حالی که برای فرد متمول این
امکانات فراهم است در حالی که شاید استعدادها و تواناییهای آن فرد
فقیر بسیار بیشتر از فرد متمول باشد.
تاخیر فرهنگی وضعیتی است که در آن شایستهسالاری به حداقل میرسد.
بسم الله الرحمن الرحیم
صادق کرمیار
با نگارش مطلبی که از آن به عنوان شهادتنامهای برای روز قیامت خود
یاد کرده، به ذکر خاطرهای از مدیر مسئول روزنامه اطلاعات، با توجه به
برخی اتفاقهای اخیر پرداخته است.
به گزارش ایسنا، این داستاننویس و کارگردان تلویزیون در متن این
یادداشت آورده است:
«اواخر دهه شصت در تحریریه روزنامه اطلاعات کار میکردم. یک روز که مثل
همیشه دیر به سر کار رفتم، شنیدم که حجت الاسلام سید محمود دعایی با
یکی از خبرنگاران تحریریه برخورد تندی کرده و خبرنگار با چشمان اشکبار
بساطش را جمع کرده و به خانه رفته است.
شور جوانی و انقلابیام گل کرد و شروع به اعتراض کردم. بچههای تحریریه
سعی کردند مرا آرام کنند، نه به خاطر خبرنگار همکار و نه به خاطر دعایی
که به خاطر خودم که اگر به اعتراض ادامه دهم ممکن است عاقبت بدی برایم
داشته باشد. امّا بدون توجه به توصیهی بچهها رفتم جلو دفتر دعایی و
شروع به داد و فریاد کردم که ایشان به چه حقی با خبرنگار تندی کرده و
اینجا محیط فرهنگی است و باید رفتارها فرهنگی باشد و ....
دعایی با اینکه در دفترش نشسته بود، امّا هیچ واکنشی به اعتراض من نشان
نداد و با اینکه قدرت هر گونه برخوردی را با من داشت، حتّی از اتاق
بیرون نیامد و حتّی انتظامات را هم خبر نکرد و حتّی مرا تنبیه نکرد و
حتّی مرا متهم به ضد انقلابی نکرد و حتّی نان زن و بچهام را قطع نکرد
و حتّی بعدها برایم پاپوش ندوخت و به دنبال نقاط تاریک در زندگی شخصی و
اجتماعی من نگشت تا رسوایم کند و خیلی کارهای دیگری که میدانیم در این
دوره و زمانه برای کوچکتر و بزرگتر از من هم انجام میدهند.
امّا روز بعد یک نفر را فرستاد سراغ خبرنگار که به سرکارش برگردد و بعد
که فهمیدم خطای خبرنگار چه بود، به دعایی حق دادم که چنان برخوردی با
او کرده بود و خجالت کشیدم از واکنش عجولانهی خودم و خواستم به بهانهای
برای عذرخواهی بروم به دفتر ایشان که شرم کردم و نرفتم. همه میدانند
که دفتر ایشان همیشه باز بود و منشی حق نداشت مانع ورود هیچ کس به داخل
اتاق شود و حتّی حق نداشت بپرسد که چهکار دارد. فقط حق داشت بگوید
آقای دعایی در اتاق هست یا نیست. هنوز هم دفتر ایشان بر همین روال است،
جز آنکه دیگر منشی هم ندارد.
حتّی دو روز بعد مشکل مالی برایم پیش آمد و نامهای نوشتم و درخواست
وام کردم که موافقت کرد و وقتی در تحریریه مرا دید، نه تنها به رویم
نیاورد، بلکه با شوخی معروفش چنان شرمندهام کرد که هیچ وقت نتوانستم
حتّی عذرخواهی کنم.»
این کارگردان در ادامه مطلب خود نوشته است:
«دربارهی روش مدیریت و دانش و منش دعایی در حد درک خودم خیلی حرفها
دارم که برخی را در خاطراتم نوشتهام و در زمان و مکان خود انشاءالله
منتشر خواهم کرد. امّا این خاطره را فقط برای یادآوری خودم نوشتم. آن
هم در زمانی که دعایی برای چاپ عکس و نام کسی که هشت سال رییس جمهور
کشور بوده، مورد حمله گروهی قرار گرفته که آنها را نمیشناسم و باور
دارم که آنها هم دعایی را نمیشناسند.
من به عنوان خبرنگاری که 11 سال در روزنامه اطلاعات کار کردم و از
نزدیک ایشان را میشناسم، شهادت میدهم که ولایت مدارتر از دعایی کسی
را نمیشناسم.
من شهادت میدهم که پاکدستتر از دعایی در میان خیل مسئولان روحانی و
غیر روحانی در مجلس و دولت و سازمانها و نهادها کسی را نمیشناسم.
من شهادت میدهم که دلسوزتر از دعایی برای کشور و انقلاب و اسلام کسی
را نمیشناسم و اگر رهبر معظم انقلاب هم کسی را بهتر ایشان برای تصدی
نمایندگی ولی فقیه در مؤسسه اطلاعات میشناختند، حتماً نمایندگی را به
ایشان واگذار نمیکردند.... و من این چند خط شهادت نامه را فقط برای
روز قیامت خودم نوشتم.»
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
توی
این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده
ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند.
این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین
بودند کنار خیابون داد میزد : " دربـــــــــــــــــست " . نگاه معنی دار و
اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به
خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن
دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که کرایه خط فقط
550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین
و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و به اصطلاح همون جلسه که پیش
تر شرح دادم شروع شد.
کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت.
وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو
وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم.
راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد
ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو
مصادره میکنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار
نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر میدوونند !
مسافر : نوش جونش! ...
راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی؟
مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده.
راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده؟
مسافر : نه! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این
یارو از مریخ اومده اختلاس کرده؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده
بوده؟
راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز
برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش!
مسافر : خب آقا جان راضی نیستی
نخر! لاستیک نخر ...
راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم! لاستیک
نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم؟
مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی
میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط
کار کنه رو دربست میکنی ...
راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی!
مسافر : (با خونسردی) میبینی؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم وقتی داشتی لاستیک
ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر
کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم؟ ما هم مجبوریم سوار شیم! وقتی تو به عنوان
یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن
سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.
راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...
مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه ...
البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چند
درصد از مردم ما اون کاری که بهشون
سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام
بده؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر
بانک رو همه میفهمند. برادر
ِ
من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات
همچین خلافی رو نداشته باشه.
راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم
والا!
من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با
راننده باید 1500 تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000
تومنی به راننده دادم. راننده گفت 50 تومنی دارید ؟ با تعجب گفتم بله دارم و
دست کردم تو کیفم و یه سکه 50 تومنی به راننده دادم . راننده هم یک اسکناس 1000
تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به سلامت!
همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال
میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم
زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ؟
...
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
میرزا تقی خان امیر کبیر
حاج
محمد مهدی صندوق ساز به سفارش و خرج مخبرالسلطنه هدایت مامور ساخت صندوق های
انتخابات اولین دوره مجلس مقدس شورای ملی شد.پس از انتخابات، اولین نشست مجلس
نیمه شعبان و در عمارت مدرسه نظام تشکیل و کار تدوین قانون اساسی آغاز شد.کل
هزینه تشریفات و افتتاحیه سی تومان بود که آن را هم مخبرالسلطنه پرداخت.وقتی که
در حین تدوین قانون اساسی مشروطه، احتمال درگیری و چماق کشی داده شد این بار هم
وی دخالت کرد و طاغیان را از پنجره مجلس بیرون انداخت.بعدها در نطقی گفت:اینکه
گفتم به چوب استبداد انتخابات را انجام دادم ناظر به این وقایع بود.در عصر
جمهوری خواهی میرپنج عده ای از معترضین در صحن مجلس و از جایگاه تماشاگران به
سوی رضاخان سنگ انداختند که به شانه اش خورد. لذا با عصبانیت نعره ای کشید و
پاسبانان با باتوم به جان مردم افتادند.موتمن الملک در پاگرد مجلس به رضاخان
رسیده و فریاد زد به چه حقی مردم را در خانه امن خودشان و به بهانه سپردن قدرت
به خودشان میزنید؟در پاسخ، سردار سپه خود را مسئول نظم دانست و کارش را قانونی
نامید که با عتاب موتمن الملک مبنی بر استیضاح نخست وزیر و عزل او، قزاق را
وادار به عذرخواهی و آزادی دستگیر شدگان کرد.با همین نهیب، رضاخان فردایش هم
اطلاعیه داد دیگر کسی در باره جمهوری سخن نگوید.هر چه مجلس از رجال وطنخواه و
دلسوز خالی تر شد بر استبداد و خودسری رضاشاه افزوده شد تا جایی که مجلس را
طویله خواند و تهدید به بستن در آن کرد.انتخابات یک شوخی نامیده شد که گاه نیاز
به صندوق هم نداشت و این تجمل را نیز ترک کردند!
2.در غیاب احزاب توانمند و نهادهای مدنی و مردمی قدرتمند این طبقات مختلف جامعه
بودند که حق انتخاب کردن و انتخاب شدن یافتند.از این رو شش گروه شاهزادگان و
اعضای ایل جلیله قاجار،علما و طلاب،اعیان و اشراف،تجار،ملاکین و فلاحین و اصناف
حق رای داشتند،که این شش گروه در مواردی با یکدیگر همپوشانی هایی نیز داشتند.
در میان اسامی نمایندگان مجلس اول، نامهای خانوادگی زیر که معرف شغل صاحبان
اسامی نیز هست، جلب توجه میکند: «تیرفروش، چوبفروش، بزاز، خیاطباشی،
زرگرباشی، بلورفروش، بقال، علاقهبند، معمار، دلال، سقطفروش، نانوا، کلاهدوز،
پلوپز، ساعتفروش، یخدانساز، صابونپز، کتابفروش، سمسار، شالفروش». این
نمایندگان وظیفه خود را با ایمان بسیار انجام دادند. یکی از آنها قانون اساسی
را کلمه به کلمه از حفظ داشت. حتی، یک تن از آنها از راه صواب منحرف نشد و
قوانینی که از مجلس اول گذشت، استوارترین و بهترین قانونهای دوران قانونگذاری
ماست.نمایندگان اصناف یکی از پیگیرترین ومترقی ترین اعضای مجلس بودند و ادامه
یافتن جلسات مجلس مرهون زحمات بی شائبه آنان بود.هیچ گزارشی مبنی بر دریافت
رشوه و اختلاس و فساد آنها وجود ندارد.
3.اینک و در عصر ما هم شیوه انتخاب شدن متفاوت از یک قرن پیش است و هم امکان
انتخاب کردن و شناخت نامزدها شبیه آنروزها نیست.صندوق های رای شکیل تر و آداب و
اساس رای دهی و رای گیری به کلی متحول شده است.علاقه مندان به جلوس بر کرسی های
سبزرنگ عمارت میدان بهارستان از حدود یکسال مانده به انتخابات گعده های تبلیغی
را برگزار میکنند.چه وعده های محیر العقول و چه باغ سبزی که نشان داده
نمیشود.میتوان مواردی را سراغ گرفت که در شهری کویری و کوهستانی ریاست اداره
شیلات را به پانزده نفر وعده داده باشند در حالیکه در تمام آن شهر حتی صد
خانواده هم آکواریوم خانگی ندارند.یا عنوان میشود عبور خط آهن یا تعریض جاده
حاصل پیگیری های ایشان بوده ویا در آینده پیگیری میکنند.بدیهی است که اگر شخص
مذکور تمام تلاش خود را میکرد تا راه آهن و جاده کشیده نشود باز هم این اتفاق
می افتاد،چرا که این امور جزء طرحهای ملی است و منوط به اجازه و تلاش کسی
نیست.وعده استخدام این وآن و تاسیس کارخانه و رفع بیکاری دهها سال است که تکرار
میشود.شاید اینکه عده ای همیشه وعده میدهند زیاد مقصر نباشند،مقصر کسانی هستند
که این وعده ها را باور میکنند.به قول آن نماینده مشهور اگر آدم مختصر عقلی هم
برای خودش قایل بد نیست.اگر امیرکبیری نیست یا نمیشناسد،حداقل به میرزا آقاخان
نوری رای ندهد.
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
«دکتر علی
شریعتی» :
در
کوچه ها که میآید ، برای همه بیوه ها، برای بی پناها و برای غریبهها، که
هیچکس سلامشان نمی کنند، تنها رفیق است، گاهی می دید که چندتا از این غریبهها،
از این گوسفند چرانها و این گداها کنار کوچه آمده اند و روی خاک نشسته اند و
سفره شان را دراز کرده اند و نانی و یا... دارند. به اینها نگاه میکرد و روی
زمبن مینشست و شروع میکرد با اینها به طور جدی غذا خوردن، نه اینکه ادا در
بیاورد، که از او عکس بردارند. نخیر! مینشست و سیر میخورد و بعد با اینها رفیق
میشد و شب دعوتشان میکرد و میگفت: حالا شما امشب تشریف بیاورید منزل ما!! آنقدر
پایین و پایین میآمد که دیگر کسی از او پایینتر در مدینه نبود!
از بنی مصطلق بر میگشتند ( این خیلی وحشناک است ! آن موقع که ارزشها همه
ارزشهای اشرافیت است) مردم مدینه (دیگر کسی در مدینه نمانده بود، جنگیها همه
رفته بودند و پیرزنها و آت و آشغال ها و بچه ها مانده بودند . سپاه حرکت کرده
بود و حالا داشت برمیگشت) به استقبال آمده بودند ، از شهر کمی بیرون آمده بودند
تا به استقبال سپاه مدینه ، که به رهبری پیامبر که باز میگشت بروند : صف هایی
از زن و بچه ها و خانواده ها و پیرمردها و محترمین و آنهایی که مانده بودند. یک
عمله گمنامی هم ، داشت بیل میزده ، وقتی دیده پیامبر و سپاه مجاهدین برمیگردند
و می آیند، همانطور راه افتاده و پشت
جمعیت، آن ته ها در گوشه ای قایم شده و به تماشا ایستاده است. یعنی اصلا برای
خودش احترام قائل نیست که او هم جلو بیاید و احوالپرسی کند
(ما آنقدر شخصیتی نداریم که جلو برویم و احوالپرسی کنیم . نه همین جور تماشا می
کنیم)
پیامبر که میبیند صفها آمده اند، در جلوی انها پیاده میشود و از صف مستقبلین
رد میشود و با همه مصافحه می کند، بعد میبیند که او در آن پشت قایم شده است، صف
را میشکافد و به طرف او میرود و با او دست میدهد.
او هم دست و پایش را گم می کند (این چیست؟ چگونه است) اصلا خودش را برای چنین
کاری آماده نکرده بود. بیلش را می اندازد و دست میدهد.
پیامبر یکه ای میخورد، برای اینکه یک چیزی مثل سنگ پا در دستش حس می کند. تعجب
می کند،می گوید: «دستت چگونه است؟» میگوید هیچ!! من بیل میزنم، کارگرم و عمله
ام و دستم یک جوری پینه بسته. گل مانده و خشک شده است.
پیامبر از این کار تکان میخورد که چرا از همان اول نشناخته ،آنوقت مثل اینکه
میخواهد جبران کند، در عکس العمل این حالت، دست را میگیرد، میبوسد و جلوی سپاهش
پرچم می کند و می گوید: این دستی است که هرگز آتش در آن اثر نخواهد کرد !این یک
آدم خیلی غیر عادی است ! پدیده عجیبی است ! حالا بیا از لحاظ فیزیکی اثبات کن
که وحی چه رنگی دارد ! این اصلا چیز دیگری است و از جای دیگری آمده است ! کی و
در چه دوره ای ؟ در چه دوره ای و در چه زمانی و در چه وضعی ؟ انقلاب کبیر
فرانسه و ویکتور هوگو را نخوانده است. تمدن در ایران و روم است. تربیت و...
فرهنگ در آن جاست ، که می بیند ارزشها در آن جا چه گونه است. در هندی که سه
هزار سال پیش از این قضیه ، فرهنگ عظیم جهانی وجود داشته و هنوز الان در قرن
بیستم ، کارگرها که به سر کار میروند، غروب که میخواهند از ارباب پول بگیرند
کاسه میبرند که او پولشان را از آن بالا در کاسه بیاندازد، تا مستقیم دستش را
به دست این عمله ها ندهد. تازه در تجارت مدرن است که اشرافیت از بین میرود ، نه
در دوره قبائلی و زندگی سنتی و کشاورزی، آنجا را ببینید چه بوده است. این آقایی
است که انگلیسی بلد است، مدرن است و اروپا و دنیا را میشناسد. ولی هنوز این
گونه ارزشها را میخواهد. دنیا در چنین سیستم ارزشی است!!
همین است که پیامبری که دست بوسیدن را شرک میداند، فقط دست دو نفر را بوسیده
است : یکی فاطمه و دیگری عمله را.
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
«دکتر علی شریعتی»
:
حسن
وارث حکومتی است که از پدر مانده و فرمانده سپاهی است که در درونش نفاق
تا اعماق صمیمی ترین یاران وی نفوذ کرده، بهترین افسران و فرماندهان
سپاه، پنهانی با پول ها و با زورها و وعده های بنی امیه سر و سِر دارند،
و برای یک توطئه بزرگ، یک خیانت بزرگ، معامله می کنند. افسران برای
فروش خود با خریداران انسانیت و شرف در دمشق چانه می زنند.
از نظر قلمرو حکومت، حسن بر یکی از نیرومند ترین و خطرناک ترین و حساس
ترین قسمتهای سرزمین اسلامی دستی ندارد و این قسمت یکپارچه به دست دشمن
افتاده است.
در خود عراق نیز جناح ها متفرق شده اند. اشراف نسبت به رژیم علوی نمی
توانند وفادار باشند و توده به سستی و غفلت گرفتار شده است. خوارج که
توده متعصب و از جان گذشته مذهبی اند و قدرت خطرناک عوام اند، روی در
روی ایستاده اند
و حسن، به عنوان مظهر آخرین تلاش صمیمی ترین و آگاه ترین و مترقی ترین
یاران نهضت جدید اسلامی، در برابر جبهه نفاق یا دشمنان داخلی، هر روز
ضعیف تر می شود و ضعیف تر، تا لحظه دردناک و فاجعه آمیزی، که آخرین
تلاش و مقاومت «اسلام عدالت» در برابر «اسلام اشرافیت» پایان می گیرد و
صلح با دشمن داخلی تنها راه چاره، یعنی بیچارگی یی است که حسن ناچار می
پذیرد. زیرا شکست خورده است و شکست خورده صلح نمی کند، صلح بر او تحمیل
می شود، درست مثل شکست.
حسن (ع) که در مدینه به عنوان رهبر و مظهر تلاش روح انقلاب در برابر «جاهلیت
جان گرفته جدید» نشسته، اکنون به صورت یک فرد عادی خلع سلاح شده در
آمده است.
وقتی می بینیم که دشمن در داخل خانه امام و رهبر مردم، نیز رخنه کرده،
و جاسوسان بنی امیه، در خلوت خانه او، محرم او شده اند! و حتی همسرش را
مزدور خود ساخته اند و توسط او مسمومش کرده اند، می توانیم حدس بزنیم
که جبهه عدالت و آزادی مردم تا کجا ضعیف شده است! قدرت امام حسن به
عنوان رهبر نیرویی که به نام اسلام هنوز دارد مقاومت می کند، به اندازه
ای است که وقتی می میرد، در خود مدینه، که شهر جدش و مادرش است، و شهر
خانواده او است، و شهر مهاجرین و انصار پیغمبر اسلام است، امکان این را،
که در جایی که خودش می خواهد دفن شود ندارد، در قبرستان عمومی شهر دفنش
می کنند! سرنوشت امام حسن، که مظهر تنهایی و غربت در جامعه اسلامی است،
حتی در مدینه پیغمبر، نشان می دهد که جبهه حق طلبی در اسلام به کلی در
هم شکسته است و ارتجاع جدید کاملاً بر همه جا و همه کس مسلط شده است و
همه صحنه ها را فتح کرده است و اکنون نوبت حسین است
…
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
«دکتر علی
شریعتی» :
و چه پر معناست این «بارگاه ولایت مدار سلطان ارض طوس» و چه سمبل
فصیح و بلیغی است این «گنبد طلا»! بام حرم! حرمی که در آن، خلیفه و امام، جلاد
و شهید، در کنار هم آرمیده اند و… چه می گویم؟! هارون در وسط و امام در کنار،
یعنی که برای تکریم امام، نزدیک قبر خلیفه دفنش کرده اند و در گوشه ای از مقبره
خلیفه! و مدفن امام، در آغاز، خانه حمید بن قحطبه!
و صحن حرم امام، باغ او، باغی که امام را به انگور مسموش پذیرایی کرد!
عجبا که «بنا تا کجا می تواند آموزنده باشد و آگاه کننده»! …
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
عشق یعنی خویشتن را
گم کنی
ای که میپرسی نشان عشق چیست
/
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بیاما، اگر /
عشق یعنی رفتن با پای سر
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست
/
عشق یعنی جان من قربان اوست
عشق یعنی مستی از چشمان او
/
بیلب و بیجرعه، بیمی، بیسبو
عشق یعنی عاشق بیزحمتی
/
عشق یعنی بوسه بیشهوتی
عشق یار مهربان زندگی /
بادبان و نردبان زندگی
عشق یعنی دشت گلکاری شده /
در کویری چشمهای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
/
باور امکان با یک گل بهار
در خزانی بر گریز و زرد و سخت
/
عشق، تاب آخرین برگ درخت
عشق یعنی روح را آراستن /
بیشمار افتادن و برخاستن
عشق یعنی زشتی زیبا شده /
عشق یعنی گنگی گویا شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
/
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی اینکه انگوری کنی
/
عشق یعنی اینکه زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی درعمل
/
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق، رنج مهربانی داشتن /
زخم درک آسمانی داشتن
عشق یعنی گل بجای خارباش /
پل بجای این همه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا /
دیدن افتادگان ِ زیرپا
زیرلب با خود ترنم داشتن /
برلب غمگین تبسم کاشتن
عشق، آزادی، رهایی، ایمنی /
عشق، زیبایی، زلالی، روشنی
عشق یعنی تنگ بیماهی شده
/
عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغ های خوش نفس
/
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی برگ روی ساقهها
/
عشق یعنی گل به روی شاخهها
عشق یعنی جنگل دور از تبر
/
دوری سرسبزی از خوف و خطر
آسمان آبی دور از غبار /
چشمک یک اختر دنبالهدار
عشق یعنی از بدی ها اجتناب /
بردن پروانه از لای کتاب
عشق زندان بدون شهروند /
عشق زندانبان بدون شهربند
در میان این همه غوغا و شر /
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ناتوان عشق باش /
پهلوانا، پهلوان عشق باش
پوریای عشق باش ای پهلوان
/
تکیه کمتر کن به زور ای پهلوان
عشق یعنی تشنهای خود نیز اگر
/
واگذاری آب را بر تشنهتر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن /
بیپرو بیپیکر و بیسرشدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
/
در به در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی خدمت بیمنتی /
عشق یعنی طاعت بیجنتی
گاه بر بیاحترامی احترام /
بخشش و مردی به جای انتقام
عشق را دیدی خودت را خاک کن
/
سینهات را در حضورش چاک کن
عشق آمد خویش را گم کن عزیز
/
قـُوتت را قـُوت مردم کن عزیز
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
/
دردی از درماندهای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را گم کنی
/
عشق یعنی خویش را گندم کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
/ مهربانی را چنین ارزان کنی
«مجتبی کاشانی»
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
صادق زیباکلام در پاسخ به خبرآنلاین درباره سخنان رحیم پور ازغدی که گفته بود آمریکا در تمام نهادها آدم دارد، گفت که حرفهای ازغدی درست است و او برای آمریکا کار می کند، اما نمی داند که ازغدی از کجا خبردار شده است!
مشروح گفت و گوی زیباکلام در ادامه می آید:
از تریبون نمازجمعه گفته شده که آمریکا در تمام نهادها آدم دارد...
آقای ازغدی کاملا درست گفته اند و آمریکایی ها در همه جای مملکت آدم دارند. مثلا آدم آمریکایی ها در دانشگاه تهران من هستم و تلاش می کنم که جاهای دیگر هم آدمشان من باشم! به عنوان مثال در خبرآنلاین هم من باشم و یا در روزنامه شرق و .....
به جز شما کسی را ندارند؟
من چون خوب انجام وظیفه می کنم جای چند نفر کار می کنم! البته خسته شدم، اما آمریکایی ها می گویند بمانم!
به نظر شما آقای رحیم پور از کجا به این نتیجه رسیده اند، که آمریکا در همه نهادها آدم دارد؟
ایشان هوش زیادی دارند و زیاد مطالعه می کنند. چون آمریکاشناسی تخصص می خواهد. من البته نمی دانم چطور متوجه شد که من برای آمریکا کار می کنم. من فکر می کردم خیلی زرنگم و هیچ ردی از خودم به جا نگذاشته ام اما آقای رحیم پور ازغدی ما را لو دادند!
خوب پول می دهند؟
بله پول زیادی به ما می دهند. قرار است همه عوامل آمریکا یکی یکی به بهانه های مختلف از کشور خارج شویم، چراکه اگر همه با هم برویم متوجه می شوند. در آنجا آمریکایی ها دستورالعمل جدید به ما می دهند که چطور کار کنیم که آقای رحیم پور متوجه نشوند.
تا حالا دستورالعمل تان چه بوده است؟
آمریکایی ها برای ما کد می فرستند و می گویند چه کار کنیم و ما هم می گوییم، چشم!
انگلیس هم در ایران آدم دارد؟
من به طور تمام وقت برای آمریکا کار می کنم و به طور پاره وقت برای ملکه انگلیس.
در مورد انتخابات هم سوالی داشتم.
در مورد انتخابات باید منتظر باشم ببنیم آقای اوباما و ملکه انگلیس چه دستوری می دهند! هنوز دستورالعمل نداده اند.
پیش بینی شما درباره نحوه رقابت جناح ها چگونه خواهد بود و وضعیت اصلاح طلبان چه می شود؟
فکر نمی کنم که چندان رقابتی باشد وقتی شورای نگهبان همه اصلاح طلب ها را ردصلاحیت می کند. (زیباکلام جدی می شود) من نگران عدم انسجام نیروهای خودمان هستم که نتوانند به وحدت برسند و خطر این از نگرانی بابت نحوه احراز صلاحیت نامزدها از سوی شورای نگهبان هم بیشتر است.
اصلاح طلبان شورای عالی تشکیل داده اند.
اگر روزنامه ها را بخوانید می بینید که اصلاح طلبان هر روز یک شورا تشکیل می دهند یک روز شورای عالی، یک روز شورای هماهنگی. اما آنچه مهم است این است که در هر حوزه انتخابیه فقط و فقط یک لیست از اصلاح طلب ها منتشر شود. چیزی که ما را از بین می برد این است که لیست های مختلف بدهیم.
آقای زیباکلام نظرتان درباره نمایشگاه مطبوعات چیست به خصوص اینکه برخی از رسانه ها آن را تحریم کرده اند.
آقای اوباما و ملکه انگلیس دستور داده اند که درباره آنها که تحریم کرده اند، حرفی نزن و نگو که آنها اشک تمساح می ریزند! چون من اول گفته بودم که آنها برای آزادی اشک تمساح می ریزند و اصلا آزادی را قبول ندارند؛ اما با من تماس گرفتند و گفتند که ما کی به تو گفتیم این حرف ها را بزنی؟ تو چرا از سر خود حرف می زنی؟
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
خانواده-ی مَرد
ﻋﯿﺎﻟﻮﺍﺭ ِ فقیری چند
شبانه روز بود که قوت ِ لایموت در بساط
نداشتند وَ ﮔﺮﺳﻨﻪ بودند ... عاقبت با تشویق وُ
ترغیب ﻫﻤﺴﺮﺵ ، برای ماهیگیری به دریا رفت.
تا نزدیکیهای غروب ، چیزی به تورش نیفتاد ، تا اینکه بالاخره
ماهی ِ چاق وُ چله وُ بزرگی ، نصیبش شد.
خوشحال وُ خندان بطرف خانه-اش براه افتاد
که از قضای روزگار ، پادشاه آن دیار او را با صیدی که کرده بود دید وَ طمع
کرد وُ ماهی ِ مَرد بیچاره را ، یکی از بندگان ِ درگاهش با ضرب وُ شُتم از
او گرفت وَ بنده-ی خدا ، مرد فقیر ، دلشکسته وُ سَر-افکنده
راهی خانه-اش شد.
پادشاه با هزار غرور وُ نخوَت ، به سراغ ملکه-اش رفت تا مثلا
«شاهکار» وَ صید ِ دیدنی-اش را به سلطان-بانو
نشان دهد. وقتیکه با دستی دُم ِ ماهی را گرفته بود وُ با دستی
دیگر به تَن ِ ماهی میکشید وُ از مهارت وُ استادی خود تعریف میکرد ، خار
کوچک وُ تیزی از بالای دُم ِ ماهی بدستش رفت وَ داد وُ فریاد شاه ِ
خود-پسند به آسمان رفت وُ آن همه باد ِ خود-بینی وُ غرورش ، گویی که به
یکباره ، دود شد وُ به هوا پرید! ...
جان ِ کلام ، یک خار کوچک ِ ماهی بلای بزرگی شد به جان ِ پادشاهی که از شدت درد ، مثل مار بخود می-پیچید ، وَ مشکل ِ بزرگی هم شده بود برای اطباء وُ حکیمان ِ آستان ِ ملوکانه که از درمان ِ این درد عاجز شده بودند وَ دائم ناسزا وُ سَرزنش پادشاه را به جان می-خریدند ... عاقبت ، طبیب ارشد مقام ملوکانه جرأتی بخرج داد وُ به اطلاع رساند که اگر عفونت دست شاه ، همینطور پیشروی کند ، چند روز دیگر ناچارند که دست پادشاه را از بالای مُچ قطع کنند ، شاه از شدت عصبانیت ، جام شرابش را بطرف ِ طبیب ارشد پرتاب کرد وُ گفت : «اگر مجبور شوم ، با پای خودم به دکان ِ عطاران ِ هر کوی وُ بَرزنی ، برای مداوا میروم ، ولی دستم را به تیغ شما احمقها نمیدهم»! با گفتن این حرف ، به یکباره یاد مرد بیچاره ماهیگیر افتاد. با ذکر مشخصاتی از آن مَرد ، تمام نوکران وُ سربازانش را بسیج کرد تا هر چه زودتر او را پیدا کنند.
وقتیکه مرد فقیر را پیدا کردند وُ پیش شاه آوردند ، پادشاه از اوضاع زندگیش وَ اتفاق آنروز پرسید ، بالاخره از او سؤال کرد :
_ تو آنروز مرا چه نفرینی کردی؟ راستش را بگو ، تو در امان هستی ...
_ وقتیکه ماهی را با جبر وُ زور از من گرفتید ، چشم به آسمان انداختم وُ گفتم «خدایا ، او امروز برای من قدرت-نمایی کرد ، تو هم قدرت-ات را به او نشان بده» ...
_ اگر هزار برابر بهای آن ماهی را به تو بدهم ، مرا حلال میکنی؟
_ حالا که دیده-ای دست ِ خدا ، بالاترین دستهاست ، دیگر کینه-ای از شما ندارم ؛ خدا شما را ببخشد ...
نوشته : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
((( با خواندن این مطلب پایینی ، سؤالات زیادی به ذهنم رسید ، سعی کردم با شرم از خدا وَ به دور از علاقه وُ دلبستگی به آقای فلان یا بَهمان ، یا دلخوریهایی که از جیم ، دال ، وَ امثالهم ، برایم پیش آمده بود ، مسائل را ببینم وَ تا جایی که عقلم قَد میدهد ، آنها را حلاجی کنم. مسأله-ی اولی که مطرح شده «بار سنگین یارانه-های مردم» وَ برداشت از «یارانه-های عمران وُ توسعه» برای کمبود جبران یارانه-های حدود هشتاد میلیون نفر از ملت ایران. خوب یادم است که مقوله-ی هدفمندی با اکثریت قاطعی در مجلس رأی آورد وَ تعداد کمی راجع به آثار تورمی وَ مشکلات آتی ِ صنایع وَ کارخانجات ، صحبت کردند. آقای دکتر سبحانی نماینده-ی وقت ِ دامغان که استاد اقتصاد بودند ، یکی از مخالفینی بود که درباره-ی اثرات سوء «افزایش پلکانی سوخت وَ انرژی وَ رساندن قیمت آنها به "فوب خلیج فارس" ، وَ "نرخ همزمان در دنیای غرب" ، سخنان مختصر وَ مفیدی گفتند. اصل اعتراض ایشان این بود (کاملا نزدیک به این مفهوم) : "مگر ما به کارکنان وزارت نفت وَ سایر کارکنان این مملکت ، هم-طراز با کشورهای پیشرفته غربی یا شیوخ نفتی منطقه ، حقوق میدهیم که نرخ سوخت وَ انرژی-شان هم همسان با نرخ آن کشورها باشد"؟! ... متأسفانه منافع خیلیها در تصویب این قانون نامتناسب بود ، وَ کردند آنچه که میخواستند ... بعد از شش دهه عُمر ، چه قبل از انقلاب ، چه خصوصا بعد از انقلاب ، هیچ دولتی را نمی-شناسم که بعد از افزایش نرخ سوخت یا حمل وُ نقل عمومی ، توانسته باشد با افزایش احجاف-آمیز ِ تورمی آن مبارزه-ای مناسب وَ معقول کرده باشد ؛ اگر کاری هم کرده-اند بیشتر در حد یک مُسکن موقتی بوده است! دلیل بارز این ناکامی وَ افزایش افسار-گسیخته-ی تورمی آن فقط عدم برنامه-ای معقول با شیبی بسیار ملایم وَ مهمتر از همه داشتن مدیریت وَ اقتدار لازم برای مبارزه با متخلفین وَ سود-جویان بوده وَ هست ... همین قاچاق سوخت به برخی کشورهای همسایه که بهانه-ی بزرگی شده بود برای افزایش قیمتهای انرژی حامل ، دلیل بر سوء مدیریت وَ عدم برخورد قاطع با متخلفین بوده وَ هست! چرا مردم باید تاوان ضعف مدیریتی ِ مسئولین مربوطه را بدهند؟! ... مگر عوامفریبی در هر جامعه-ای ، جز بخاطر کسب مال وُ مقام وُ قدرت صورت گرفته وَ میگیرد؟؟؟ حالا که دیگر منافع اکثریتی از مسئولین ذینفع در خطر نیست وَ اقتصاد مملکت به این وضع افتاده ، خیلیها مَرد میدان ِ مذمت فساد وُ تباهی وَ "عوامفریبی" شده-اند؟! خواب تشریف داشتند یا ... _ عـبـــد عـا صـی )))
آفتاب یزد ـ علی لاریجانی
:
«این
مسائل با اظهارات پوپولیستی و مردم فریبانه درست نمیشود نمونهی این موضوع
را در اجرای هدفمندی یارانهها دیدیم که به جای فراهم کردن مجالی برای
توسعه و عمران کشور هزینهی جاری کشور 27 هزار میلیارد تومان اضافه شد».
نظریه پوپولیسم بر آرای هربرت شیلر و بر این فرض اولیه
مبتنی است که عامه مردم را افرادی ناآگاه، منفعل و ضعیف میپندارد.
علی لاریجانی
:
بنابراین
اگر بدانیم که پوپولیسم که در فارسی معادل
واژههای عوامگرایی و مردمباوری به کار برده شده است و دارای چند ویژگی
کلی به شرح زیر است:
ـ جلب پشتیبانی مردم با توسل به وعدههای کلی و مبهم
ـ پیشبرد اهداف سیاسی، مستقل از نهادها و احزاب موجود، با فراخوانی توده
مردم
ـ بزرگداشت و تقدیس مردم با اعتقاد به این که هدفهای سیاسی باید به اراده
و نیروی مردم و جدا از احزاب یا سازمانهای سیاسی پیش برود
آن گاه با مروری بر رفتارهای به خاطر مانده از رئیس دولت سابق، به این باور
میرسیم که یک جناح سیاسی علیرغم در اختیار داشتن تمامی مقدمات به قدرت
رسیدن؛ منهای اقبال عمومی! این خطر را به جان میخرد و طی هشت سال تمامی
آبروی تشکیلاتی و توان حزبی خود را در اختیار شخصیتی میگذارد که هیچ
راهکاری به جز شعار، رفتار و عملکردهای پوپولیستی و حتی شبه پوپولیستی در
چنته ندارد.
در این رابطه شهریار زرشناس، مولف و مدرس فلسفه غرب درباره دولت پوپولیست
چنین میگوید: «اساساً دولت
پوپولیستی یک مفهوم گنگ و تعریف نشده در ادبیات سیاسی است و به عنوان ناسزا
به کار میرود. لیبرالها وقتی از یک نظام به دلیل حضور مردمی خوششان نیابد
این انگ را به کار میبرند. اما
محمود سریع القلم، استاد علوم سیاسی
دانشگاه شهیدبهشتی
نظرات تامل برانگیزی درباره پوپولیسم دارد که میگوید: «پوپولیسم
یعنی این که مردم پول اندکی بگیرند و برای یک ماه راضی باشند. افراد
پوپولیستی با این کار امتیاز سیاسی میگیرند و هیچ کس هم نمیپرسد که آیا
این کار منطقی است یا خیر. یعنی به جای اصلاح فضای کسب و کار و نظام
مالیاتی و برقراری روابط معقول بینالمللی به آنچه مردم به اشتباه به آن
علاقهمندند، تن میدهد.
نتیجه هم مصائب فراوانی برای جامعه است.»
در تعریف سریع القلم، به نوعی آدرسی مشخص ارائه شده است و آن این که در
نهایت آن چه بر جای میماند:« مصائب فراوانی برای جامعه» است مصیبتی که
مدنظر
علی لاریجانی نیز بوده است که میگوید: «ما حدود 400 هزار میلیارد
تومان پروژه کلنگ زنی در کشور داریم که کار اشتباهی بود.
ما در بودجه سال
قبل اجازه دادیم که دولت این پروژهها را واگذار کند، ولی این کار انجام
نشد. ما نمیتوانیم نقدینگی جامعه را به سمت تولید ببریم. در جامعه نقدینگی
وجود دارد و در همین طرح وام 25 میلیونی دیدیم که برنامهی چند ماهه، چند
روزه تمام شد؛ بنابراین نقدینگی در جامعه وجود دارد، ولی بستر آن فراهم
نشده که این نقدینگی به سمت تولید برود.
مشکل دیگر ما در تعهدات دولت به
بخش خصوصی است.
یک وزیر به من گفت، به بخش خصوصی 30 هزار میلیارد تومان
بدهی دارد. وقتی دولت پول نمیدهد بخش خصوصی هم انگیزه پیدا نمیکند. ما به
مقررات ثابت دراز مدت در بخش اقتصادی نیازمندیم تا بخش خصوصی از ثبات شرایط
اطمینان حاصل کند. همچنین باید دولت کوچک شود تا هزینهها کاهش یابد.
استخدام 500 هزار نفر در دولت قبل کار اشتباه و خلاف قانون بود.»
این شاید
همان مصائبی باشد که اساسا رفتارهای پوپولیستی اینچنینی را در هر صورت
تقبیح میکند.
اصولگرایان برای بودن، ماندن و بقا در صحنه پر چالش بازیهای سیاسی تن به
هر رفتار و واکنشی داده اند تا آن جایی که در پارهای از موارد حتی پذیرفته
اند تا ذیل سایه برخی تندرویها یا ردای سکوت بر تن نمایند یا جامه همراهی
بپوشند اما آن چه نمیتوانند از آن بههیچوجه ممکن، شانه خالی کنند، پذیرش
این واقعیت است که حتی به کاندیدایی به نام احمدینژاد با تمامی شعارها و
رفتارهای پوپولیستی روی خوش نشان دهند و این یعنی عدم وجود انسجام حزبی نزد
یکی از گستردهترین تشکیلات رفتارهای سیاسی که با نام و نشان اصولگرایی به
فعالیت مشغول است.
اصولگرایان اگرچه از هشت ساله احمدینژادیها حمایتی تمام قد ارائه دادند و
تنها و تنها به سکوت در برابر همه پوپولیسم گراییها و مصائب آفرینیها تن
دادند اما همچنان از این ترفند در مواقعی حساس بهره مند خواهند شد
حتی اگر
به قول لاریجانی به قیمت: «به خطر افتادن آبروی تشکیلاتی» آنان باشد.
اصولگرایانی که به مرزهای تحلیلی و تفسیری امثال لاریجانی نرسیده اند اساسا
اعتقادی به مصائب آفرینی و بد بودن پوپولیسم ندارند و چه بسا در تنگناهای
انتخاباتی، بعید نباشد که به احمدینژادی دیگر دل خوش داشته باشند و
...
حرفهای علی لاریجانی اگرچه برخاسته از دردهای پیدا و پنهانی است که سالها
است جامعه را در تنگناهای
مالی ـ مدیریتی قرار داده است اما همین تفاوت نگاه و نگرش در مقوله
پوپولیسم نشان میدهد به عدد سالهای طی شده از 1384 به بعد؛ بین لاریجانی
و بخش عظیمی از اصولگرایان فاصله، شکاف و تفاوت به وجود آمده است تفاوتی
آشکار تر از این که«لاریجانی معتدل» پوپولیسم بد را از بین-برنده «آبروی یک
تشکیلات سیاسی» میداند و طرف دیگر همان پوپولیسم به واقع بد را ضامن بقای
سیاسی یک تشکل اسم و رسم دار!
بسم الله الرحمن الرحیم
دکتر علی شریعتی :
جهل از یک سو به اسارت و ذلتشان نشانده است و غرب از سوی دیگر به اسارت
پنهان و ذلت تازه شان می کشاند . و از خویش و از تو بیگانه شان می سازد .
آنان را بر استحمار کهنه و نو , بر بندگی سنتهای پوسیده و دعوت های اپن ,
بر ملعبه سازان تعصب قدیم و تفنن جدید ,
به نیروی فریادهایی که بر سر یک شهر؛ شهر قساوت و وحشت می کوبیدی و پایه
های یک قصر؛قصر جنایت و قدرت را می لرزاندی برآشوب!
تا در خویش برآشوبند و تاروپود این پرده های عنکبوت فریب را بدرند و تا در
برابر این طوفان بر باد دهنده ای که به وزیدن آغاز کرده است، ایستادن را
بیاموزند.
و این ماشین هولناکی را که از او یک بازیچه جدید می سازد , باز برای
استحمار جدید، برای اغفال جدید، برای پر کردن ایام فراغت و برای بلعیدن
حریصانه آنچه که سرمایه داری به بازار می آورد و برای لذت بخشیدن به هوس
های کثیف بورژوازی، برای شور آفریدن به تالارها و خلوت های بی شور و بی روح
اشرافیت جدید و برای سرگرمی زندگی پوچ و بی هدف و سرد جامعه ی رفاه , در هم
بشکنند!
و خود را از حرم های اصالت قدیم و بازارهای بی حرمت جدید به امامت تو ای
زینب! نجات بخشند!
ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش!
ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قدّاره
بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می رسانی . ای زینب! با ما سخن بگو .
مگو که بر شما چه گذشت ؟ مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی ؟ مگو که جنایت در
آنجا تا به کجا رسید ؟ مگو که خداوند آنروز عزیزترین و پرشکوه ترین ارزش ها
و عظمت هایی را که آفریده است یکجا در ساحل فرات و بر روی ریگزارهای تفتیده
بیابان طف چگونه به نمایش آورد و بر فرشتگانش عرضه کرد تا بدانند که چرا می
بایست بر آدم سجده کنند .
آری زینب! مگو که در آنجا بر شما چه رفت؟ مگو که دشمنانتان چه کردند؟
و دوستانتان چه کردند ؟
آری ای پیامبر انقلاب حسین! ما می دانیم. ما همه را شنیده ایم .
تو پیام کربلا را، پیام شهیدان را، به درستی گذارده ای .
تو خود شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی، همچون برادرت که با قطره
قطره خون خویش سخن می گوید.
اما بگو ای خواهر! بگو که ما چه کنیم ؟
لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم ؟ دمی به ما گوش کن تا مصایب خویش را با تو
بازگوییم .
با تو ای خواهر مهربان!
این تو هستی که باید بر ما بگریی. ای رسول امین برادر! که از کربلا می آیی
و در طول تاریخ بر همه نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی.
ای که از باغ های سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نوشکفته آن دیار را هنوز به
دامن داری! ای دختر علی! ای خواهر! ای که قافله سالار کاروان اسیرانی! ما
را نیز در پی این قافله با خود ببر.
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
به امید «زینبی شدن» مُحبین اهل بیت وَ هدایت دلهایی که ناخواسته مفهوم وَ عظمت ِ «نـــام زیـنـــب» را درک نکرده-اند ...
آواز های زینبی
دنیا شبیه تو ، زن آزاده ای ندید
/ عشق وُ وفا وُ عقل
ِخداداده-ای ندید
مَست است از خیال تو
چشم جهان ، کسی / در ساغر
زمانه چنین باده ای ندید
بر خاک ، دشت سوخته-ای
مثل کربلا / بعد از حسین ، زینب آماده ای ندید
جان ِ جهان تباه شد از غم ،
که قبل از این / در پیش پای تو، سَر
ِ افتاده-ای ندید
ای شاهکار حضرت خورشید
، بعد تو / دریا به خواب، رنگ پریزاده ای
ندید
آوازهای زینبی-ات را
خدا شنید / در شام اگر چه ،
هیچکس آزاده ای ندید
«عبدالجبار کاکایی»
دشت خـــزان دیـدن و بـلـبل شدن
وام گـذار لـــب تـــــو راســـتـــــی ، /
گفتی وُ چون شعله به پا خاستی
بـانـگ رسـای تـو ستــم سـوز شد / کـشتــه
مـظـلـوم تـو، پـیـروز شد
خواست که غم دست تو بندد ولی / غـم کــه بـُـوَد
در بَــر دُخـت علی؟
قــامــت تــو ، قـامت غم را شکست
/ دُخـت علــی را نتوان دَست بَست
ای دل دریـــــا، دل دریــــای تـــــــو / عـرش
خـــدا مـــنــزل وُ مـأوای تو
جـسم تــو از عـشق مـگر ساختند / کـایــن هـمـه
جـان ، در ره تـو باختند
آنـچـه تــو کــردی بـه صــف کـربـــلا / کـــردهی
مــخـلــوق بــود یــا خدا؟
آن هـمـه غـم، آن هـمـه استـادگی / آن هــمـــه
سُـتـْــواری و آزادگــی
آن همه خون دیدن و چون گُل شدن / دشت خـــزان
دیـدن و بـلـبل شدن
«علی موسوی گرمارودی»
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی