اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

عشق لیلا در دلت انداختم ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8178997226/MAJNUN_1.jpg

 

عشق لیلا در دلت انداختم ... 


 یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

 «مرتضی عبدالهی»
 

 

  عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

 

دزدان دین ِ مَردم ...


 
 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8213281284/GORG_DAR_LEB8SE_M3SH_1.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8213281468/GORG_DAR_LEB8SE_M3SH_2.jpg

 

  دزدان دین ِ مَردم ... 

 

 میگن یک دزد وُ راهزنی بوده همه فن حریف ، آدمی بوده عجیب وُ غریب ... مثلا یکی از کارای عجیبش این بوده که ماه رمضون دور کارهای خلاف وُ دزدی رو کاملا خط میکشیده وُ نماز وَ روزه-شو درست وُ حسابی ادا میکرده ؛ برای خرج غذای ماه رمضونش میرفته پیش یک مجتهد معتمد وُ آشنا وَ کمی پول حلال میگرفته تا خیالش از بابت نماز وُ روزه-اش راحت باشه! یکی از روزهای عادی ِ سال ، صندوقچه-ی کوچکی به چنگ میآره که چند تا جواهر عتیقه وُ قیمتی توش بوده همراه با یک یادداشت کوتاه. تو اون نوشته بوده : «الهی تو پاکترینی وَ دلبسته-ی تمام بنده-های پاک-ات ... الهی ، پاک زیستن وُ پاک مُردن را به تمام خلایق عنایت فرما» ... با خوندن این مطلب ، کلافه وُ گیج وُ مبهوت میشه. بالاخره میره سراغ صاحب جواهرات وَ خودشو معرفی میکنه. پیرزن ِ صاحب صندوقچه ازش می-پرسه : «خب ، حالا از من چی میخوای»؟ بهش جواب میده : «برای چی کاغذ دعا رو تو صندوقچه گذاشته بودی»؟ بهش جواب میده که من مطمئن بودم که پاکترین ِ پاکترینها ، جایی تو دل ِ خواننده-ی دعا باز میکنه وَ صندوقچه دست هر کس که بیفته ، دیگه دچار طمع وُ وَسوسه نمیشه! مَرد می-پرسه : «حالا اگه این دعا در کسی اثر نکنه چی»؟! ... پیر زن سَرد وُ گرم چشیده جواب میده : «خب ، اگه اثر نکنه ، یعنی اینکه طرف در عُمرش ، "دو رکعت نمازم برای خدا نخونده"» ... بعد از مَرد می-پرسه : «تو چی شد که صندوقچه رو برگردوندی»؟ مَرد هم جواب میده : «درسته من دزدم ، ولی دزد ِ اعتقاد وُ اعتماد ِ آدما نیستم»! ...

 

  نوشته :  عـبـــد عـا صـی