اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

چون نداری خبر از راز نهانی خفه شو ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 
 

  چون نداری خبر از راز نهانی خفه شو ... 

 

http://s1.picofile.com/file/7977119351/TAMALLOQE_SH8H8NE_DARB8R_2.gif

 

http://s5.picofile.com/file/8105395834/TAMALLOQ_1.jpeg

 

http://s5.picofile.com/file/8105395876/TAMALLOQ_2.jpeg

 

http://s6.picofile.com/file/8233313826/XAFAQ8N_1.jpeg

 

http://s3.picofile.com/file/8212498568/CH8PLUSEE_2.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8212499384/CH8PLUSEE_3.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8212499926/CH8PLUSEE_4.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8212499692/CH8PLUSEE_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8250985876/DORUQGU3YE_RES8NEHAA_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8225064192/DORUQGU3YE_RES8NEHAA_1.jpeg

 

 زنده یاد «ابوالقاسم حالت» :

 بچّه این قدر مَکن چرب زبانی، خفه شو / این همه حرف مزن، لال بمانی، خفه شو
 حرف هایی که کند فتنه مَکش پیش وُ مکوش / که مرا هم به سر حرف کشانی، خفه شو
 گر که یک دزد اسیر است وُ دو صد دزد آزاد / علّتی دارد وُ آن را تو ندانی؛ خفه شو
 هیچ شک نیست که رازی است به هر کار نهان / چون نداری خبر از راز نهانی خفه شو
 حرف-های تو نسازد به مزاج حضرات / این قدَر قصه-ی بو-دار چه خوانی؟ خفه شو
 گر که صد گرگ در این گلّه بیفتد به تو چه؟ / چون که بی بهره-ای از کار شبانی خفه شو
 ترسم آخر به تو صد وصله وُ بُهتان بندند / تا نگفتند چنینی وُ چُنانی خفه شو
 تو چه داری خبر از آن که چرا روز به روز / بیشتر می شود این فقر وُ گرانی؟! خفه شو
 این قبیح است که چون گرسنه ماندی دوسه روز / بکنی شـِکـوه ز آغاز جوانی، خفه شو
 گیرم افتادی وُ مُردی، همه کس خواهد مُرد / چون چنین است، چه جای نگرانی؟! خفه شو
 گفت مردی که در این دوره، من آخر چه کنم؟ / گفتم از من بشنو، گر بتوانی خفه شو
 

 عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.