«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر قدر کسی به خدا نزدیکتر باشد، بیشتر از خدا شرم کرده وَ آدمیت او از کمال بیشتری برخوردار میشود ...
************
مولانا مولوی :
گر در طلب لقمه نانی،
نانی /
گر در طلب گوهر کانی،
کانی /
این نکته رمز اگر بدانی،
دانی /
هر چیز که اندر پی آنی،
آنی ...
*************************
« امام خمینی» :
همه باید نظر خودشان را بدهند /
و هیچ کدام هم برایشان حتی جایز نیست که یک چیزی را بفهمند و نگویند. /
باید وقتی می فهمند، اظهار کنند. /
این موافق هر که باشد ، باشد ، مخالف هرکه هم باشد ، باشد. /
( صحیفه امام،ج13،ص102)
ادامه...
مرد
حُر محکم ز و ِرد ِ «لاتخف» / ما بمیدان سر بجیب، او سَر به کف
مرد حر از لااله روشن ضمیر / می-نگردد بندهٔ سلطان وُ میر
مرد حر چون اشتران باری برد / مرد حر باری برد خاری خورد
پای خود را آنچنان محکم نهد / نبض رَه از سوز او بر می جهد
جان او پاینده تر گردد ز موت / بانگ تکبیرش برون از حرف وُ صوت هر که
سنگ راه را داند زُجاج / گیرد آن درویش از سلطان خراج گرمی
طبع تو از صهبای اوست / جوی تو پروردهٔ دریای اوست پادشاهان
در قباهای حریر / زرد رو از سهم آن عریان فقیر
ِسرّ ِ دین ما را خبر ، او را نظر / او درون خانه ما بیرون در ما
کلیسا دوست ، ما مسجد فروش / او ز دست مصطفی پیمانه نوش
نی مغان را بنده ، نی ساغر بدست / ما تهی پیمانه، او مست الست
چهره گل از نم او احمر است / ز آتش ما دود او روشنتر است
دارد اندر سینه تکبیر اُمَم / در جبین اوست تقدیر امم قبلهٔ
ما گه کلیسا ، گاه دیر / او نخواهد رزق خویش از دست غیر
ما همه
عَبد فرنگ، او عبدُهُ / او نگنجد در جهان رنگ وُ بو صبح وُ
شام، ما به فکر ساز و برگ / آخـِر ما چیست تلخیهای مرگ
در جهان بی ثـُبات او را ثبات / مرگ، او را از مقامات حیات اهل دل
از صحبت ما مُضمحل / گل ز فیض صحبتش دارای دل
کار ما وابستهٔ تخمین وُ ظن / او همه کردار وُ کم گوید سخن ما
گدایان، کوچه گرد وُ فاقه مست / فقر او از لااله تیغی بدست
ما پر کاهی اسیر گرد باد / ضربش از کوه گران جوئی گشاد مَحرم
او شو ز ما بیگانه شو / خانه ویران باش وُ، صاحب خانه شو شـِکوه
کم کن از سپهر گرد گرد / زنده شو از صحبت آن زنده مرد صحبت
از علم کتابی خوشتر است / صحبت مردان حـُر آدم گر است
مرد
حـُر دریای ژرف و بیکران / آب گیر از بحر وُ نی از ناودان
سینهٔ این مردمی جوشد چو دیگ / پیش او کوه گران یک توده ریگ روز
صلح آن برگ وُ ساز انجمن / هم چو باد فرودین اندر چمن
روز کین آن مَحرم تقدیر خویش / گور خود می کندَد از شمشیر خویش ای سرت
گردم گریز از ما چو تیر / دامن او گیر و بیتابانه گیر می-نَروید
تخم دل از آب وُ گل / بی نگاهی از خداوندان دل
اندر این عالم نـَیـَرزی با خسی / تا نیاویزی بدامان کسی