«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر قدر کسی به خدا نزدیکتر باشد، بیشتر از خدا شرم کرده وَ آدمیت او از کمال بیشتری برخوردار میشود ...
************
مولانا مولوی :
گر در طلب لقمه نانی،
نانی /
گر در طلب گوهر کانی،
کانی /
این نکته رمز اگر بدانی،
دانی /
هر چیز که اندر پی آنی،
آنی ...
*************************
« امام خمینی» :
همه باید نظر خودشان را بدهند /
و هیچ کدام هم برایشان حتی جایز نیست که یک چیزی را بفهمند و نگویند. /
باید وقتی می فهمند، اظهار کنند. /
این موافق هر که باشد ، باشد ، مخالف هرکه هم باشد ، باشد. /
( صحیفه امام،ج13،ص102)
ادامه...
تو
را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است / تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی
کرد و اشک من ترا بدرود خواهد گفت. / نگاهت تلخ و افسرده است دلت را
خار خار نا امیدی سخت آزرده است. / غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده
است تو با خون وُ عَرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی / تو با دست تهی با
آن همه طوفان بنیان کن در افتادی تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان
است / تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است تو را این ابر ظلمت گستر بی
رحم بی باران / تو را این خشکسالی های پی در پی تو را از نیمه ره بر گشتن
یاران / تو را تزویر غمخواران ز پا افکند تو را هنگامه شوم شغالان / بانگ بی
تعطیل زاغان، در ستوه آورد تو با پیشانی پاک نجیب خویش / که از آن سوی
گندمزار طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است / تو با آن گونه های سوخته
از آفتاب دشت تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت / که در چشمان من والاتر از
صد جام جمشید است تو با چشمان غمباری / که روزی چشمه جوشان شادی بود و
اینک حسرت وُ افسوس بر آن سایه افکنده ست / خواهی رفت وَ اشک من ترا بدرود
خواهد گفت / من اینجا ریشه در خاکم من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
/ من اینجا تا نفس باقیست می مانم من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم / امید
روشنائی گر چه در این تیره گی ها نیست من اینجا باز، در این دشت خشک تشنه می
رانم / من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی گل بر می افشانم.
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید / سرود فتح می خوانم وَ می
دانم / تو روزی باز خواهی گشت