پایگاه خبری جماران- آیا به کار گرفتن تعبیر «رأی حلال» برای آراء سید ابراهیم رئیسی در انتخابات 29 اردیبهشت یک اشتباه لفظی بوده یا برون ریختنِ درون یک تفکر و مرام سیاسی؟! این نوشته تلاش دارد مختصرا به این سوال پاسخ دهد.
همانگونه که هویداست، از نظر مفهومی دو کلمه «رأی» و «حلال» دو جنس
کاملا متفاوت دارند؛ مانند اینکه بگوییم «اتومبیل پاک» یا «اتومبیل نجس»؛
حال آنکه رأی(همانند اتومبیل) یک دستاورد و ابزار بشری است که برای اداره
بهتر امور اجتماعی به کار گرفته می شود و فی نفسه ارتباطی با احکام شرعی
ندارد.
این اختلاط معنا و مفاهیم توسط جناح اصولگرا، صرفا در به کار گیری این
الفاظ محدود نمی شود و ردّ آن را در صحنه های گوناگون دیگر می توان یافت.
ریشه آن نیز نگاه حداکثری و غیرروزآمد به دین است که این جناح از آن تبعیت می کند.
در واقع مشکل این نگاه آن است که به خاطر عدم تناسب با سیاست و
اقتضائات آن، هیچ گاه نمی تواند حضور موفقی در «رقابت» های سیاسی داشته
باشد و این برخلاف مسیری است که رقیب اصلاح طلب آنها در 4 دهه گذشته پیموده
است.
اصلاح طلبان که در دهه 1370 توانستند با بهره گیری از میراث جریان
آزادیخواهی شکل گرفته از دوره مشروطه و پیوند دادن این آزادیخواهی با نگاه
پویا و تازه به دین که راه آن توسط امام خمینی در قالب نظرات و فتواهایی
جدید باز شد، و همچنین استفاده فرصت تحقیق و مطالعه در دوران پس از دفاع
مقدس، مبانی تئوریک خود را به روزرسانی کنند. در واقع آنان توانستند میان
دین به عنوان رکن اصلی هویت جامعه
ایرانی و نیازها و دغدغه های زندگی در قرن بیست و بیست و یکم، تناسب و
تلازم و امتزاجی را ایجاد کنند و هویت خود را بر روی همان زیرساخت، نوسازی و
بهسازی کنند.
در طرف دیگر میدان، جناح راست که امروز به اصولگرا مشهور است، تاکنون
قادر و مایل به انجام این کار نبوده است؛ چرا که حضور دائمی در ارکان قدرت
آنان را به این نتیجه نرسانده که نیازمند چنین اصلاح و بازنگری دائمی
هستند.
حال مشکل آنجا بروز کرده است که آنان به دلیل جدایی ناپذیر بودن اصل
«جمهوریت» از نظام اسلامی، ناگزیر از ورود به گود انتخابات و جلب نظر افکار
عمومی هستند. آنان از یکسو نتوانسته اند هویت کهنه خود را که بر برداشت
های سنتی از دین و اقتدارگرایی مبتنی است اصلاح نمایند و از طرف دیگر میل
به حضور در «جمهوریت» نظام را نمی توانند نادیده بگیرند؛ تمایلی که در دو
شکل خود را نشان داده است:
یک گروه، بخش سنتی اصولگرایان
است که امروز اقلیت آن محسوب می شود؛ حداکثر اقبالی که آنان می تواند نزد
مردم جلب کند، را می توان در میزان رأی کاندیدایش(سید مصطفی میرسلیم)
مشاهده کرد.
اما یک گروه دیگر امروز میدان دار جریان اصولگرایی شده و در میان
بدنه هوادار و جوانان این جریان اکثریت را دارد؛ تا جایی که شیوخ اصولگرا
نیز در برهه های حساس ناگزیر از تبعیت آنان شده اند. توفیق نسبی این گروه
جدید که می توان عنوان «نواصولگرایی» به آن داد، هنگامی رخ داد که آنان دست
به تجدیدنظر در اصول کهنه زدند؛ اما شوربختانه این تجدیدنظر نه به معنای
«اصلاح» و نشانه ای از پویایی در نظام فکری و روزآمدسازی قرائت دینی، بلکه
مساوی با دست یازیدن به عرفی ترین و غیراخلاقی ترین روش ها در کارزارهای
سیاسی است که رویکردی انتخابات محور، افشاگر و سوداگر(نقطه مقابل تکلیف
گرایی سابق) معطوف به قدرت و نه اصول اعلام شده دارد. در اینجا اصول دیگر
بماهو اصل معنایی ندارد و فقط ابزاری برای پیش رفتن در حوزه قدرت است و
دوره بی اخلاقی و تندروی با محوریت هجمه به شخصیت های شاخص نظام و آیت الله
هاشمی رفسنجانی(ره) به عنوان نماد آن طیف، از همان زمان آغاز شد یا دست کم
به صورت جدّی پی گرفته شد.
چه کسی فکر می کرد جناح راست روزی از احمدی نژادی حمایت کند که برای
اولین بار، باب مناظرات افشاگرانه و پرونده سازی را در کشور باز کند؟ چه
کسی فکر می کرد روزی شخصیتی دارای سابقه قضائی و روحانیتی خود را وارد عرصه
داغ رقابت های انتخاباتی کند و برای پیروزی از «هلی شات» و «دی جی خانم»
بهره بگیرد؟
غرض، مذمت ورود به عرصه رقابت نیست که فی نفسه امری مبارک است؛ لکن جهش و
پرش ناگهانی از منتهالیه سنت گرایی به عرفی گرایی است که عجیب می نماید.
این جهش ژنتیکی به جای پیروزی از یکسو باعث آسیب رسیدن به پر و بال خودشان
از یکسو و باور نشدن از سوی مردم منجر شده و از طرف دیگر موجبات رنگ باختن اخلاق و آسیب به ارکان هویت انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن شده است.
به قول یکی از مسئولین، اگر «اخلاق» را از جمهوری اسلامی حذف کنیم چه
فرقی با سایر نظامات دیگر خواهد داشت؟ نکته پنهان این جمله آن است که اگر
اخلاق یا در معنای وسیع تر، هویت و روح دینی-اخلاقی نظام ما کمرنگ شود در
سایر زمینه ها سخنی برای گفتن نداریم و نسل امروز یا صدها و هزاران رسانه
مجازی، با مقایسه بسیاری از شاخص های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، جمهوری اسلامی را متهم به «ناکارآمدی» و شکست متهم خواهند کرد. مگر به گفته تمام بزرگان، انقلاب اسلامی برای احیاء ارزش های فراموش نشده نیامد؟
خوب است سوال شود، در دوران هشت ساله اصلاحات که اصولگرایان حاملان آن
گفتمان را «تجدیدنظر طلب» می خوانند، چه زمانی مانند آن هشت سال گذشته(که
تبعات آن همچنان ادامه دارد)، ستون های مهمی چون شخصیت امام خمینی، اصل
انقلاب اسلامی، دستاوردهای کلان آن انقلاب و دست مایه شبهه آفرینی،
هجمه، تخریب و تمسخر قرار گرفته است؟
باید بی پرده گفت که پدیدآمدن چنین وضعیتی محصول بی تدبیری و خود حق
پنداری جریانی است که تحت عنوان اصولگرایی خود را همیشه و همه جا پیروز می
داند و اگر در جایی شکست خورد، جسارت پذیرش شکست ندارد و آن را «عدم الفتح»
می نامد یا با «حلال» خواندن رأی خود هم قصد دلداری دادن به خود و حامیان
را دارد و هم قصد زدن طعنه ای به رقیب.
جناح اصولگرا باید بپذیرد که شرط مقبول واقع شدن در نزد افکارعمومی،
داشتن صداقت است و صداقت به معنای تغییر یک شبه آن هم غلتیدن به طرف روش
های غیراخلاقی و «تتلیتی» شدن نیست؛ صداقت یعنی تن سپردن به اولیات رقابت
سالم و دموکراتیک و نیز اعلام صریح بازنگری در رویکردهای فکری.
تا زمانی که اصولگرایان تناقض درونی و زاویه نگاه غیر دموکراتیک خود به
مردم را تغییر ندهند و تا زمانی که خود را بر موضع حق بنشانند و هرچه غیر
خود را باطل یا حرامی یا عامل بیگانه بخوانند، هیچ شانسی در سپهر سیاست ایران نخواهند داشت؛ آنان یک بار با بلیط قرضی احمدی نژاد
برنده یک جایزه شانس شدند، اما نه تنها آن فرصت را برای تغییر و فربه
ساختن تئوریک و عمل خود مغتنم نشمردند، بلکه چه در تئوری و چه در عمل بیش
از قبل دچار آسیب شدند تا جایی که در پایان آن دوران برخی شان به اردوگاه اصلاح طلبان پیوستند و امروز دیدگاههایشان از رقبای پیشین صریح تر و بی پرواتر است.