بسم الله الرحمن الرحیم
امام رأفت دوران بی-مرامی ها ...
خدا به
طالع تان مُهر پادشاهی زد / به سینه ی احدی دست رد
نخواهی زد
در آسمان سخاوت یگانه خورشیدی / تمام زندگی ات را سه بار بخشیدی
گدا ز کوی تو هرگز نرفته ناراضی / عزیز فاطمه! ازبسکه دست و دل بازی
مدینه شاهد حرفم : فقیر سرگشته / همیشه دست پر از محضر تو برگشته
به لطف خنده تان شام غم سحر گردد / نشد که سائل تان نا امید برگردد
خدا به شهد لبت مزه ی رطب داده / کریم آل محمد تو را لقب داده
تبسم نمکینت چقدر شیرین است / دوای درد یتیم و فقیر و مسکین است
خوشا به حال گدایی که چون شما دارد / در این حرم چقدر او برو بیا دارد
به هر مسافر بی سر پناه جا دادی / به دست عاطفه حتی به سگ غذا دادی
گره گشایی ات از کار خَلق،ارث علی است / مقام اولی جود و بخششت ازلی است
به حج خانه ی دلبر چه ساده می رفتی / همه سواره ولی تو، پیاده می رفتی
شما ز بسکه کریم و گره گشا بودی / دل کویر به فکر پیاده ها بودی
امام رأفت دوران بی مرامی ها / نشسته ای سر یک سفره با جذامی ها
خیال کن که منم یک جذامی-ام آقا / نیازمند نگاه و سلامی ام آقا
چقدر مثل علی از زمانه رنجیدی / سلام داده، جواب سلام نشنیدی
امام برهه-ی تزویرهای بسیاری / به وقت رفتن مسجد، زره به تن داری
کریم شهر مدینه غریب افتادم / به جان مادرت آقا، برس به فریادم
خودت غریبی و با دردم آشنا هستی / رفیق واقعی روزهای بی دستی
قسم به حُرمت این ماه حق، نگاهی کن / به دست خالی این مستحق نگاهی کن
بگیر دست مرا ، دست بسته-ام آقا / ضرر زدم به خودم، ورشکسته-ام آقا
دل از حساب قنوت تو سود می گیرد / دعای دست رحیمت چه زود می گیرد!
برای مدح تو گویند شعر احساسی / به واژه های «دَر» وُ«میخ» وُ«کوچه» حساسی
چه شد غرور تو آقا شکست در کوچه / بگیر دست مرا با خودت ببر کوچه
چه شد که بغض گلوگیر گوشه گیرت کرد / کدام حادثه این گونه زود پیرت کرد
چگونه این همه غم در دل شما جا شد / بگو که عاقبت آن گوشواره پیدا شد؟
« وحید قاسمی »
***
ای محمد (ص) ای رسول بهترین کردارها / حسن خلقت
شهره در اخلاقها ، رفتارها
در بیانت بند می آید زبان ناطقان / قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها
بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم / قاب قوسینت کجا وُ مرغک پندارها
طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است / استوار مکتب ایثار تو عمارها
تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک / دل به عشق بی زوالت می کند
اقرارها
پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین / گل نباشد کس نمی آید سراغ خارها
کی رود از خاطرتم یادت که در روز ازل / کنده-اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها
داغ تو در سینه-ی ما هست چون خاک تواییم / لاله کی روییده در آغوش شوره زارها
گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند / شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطارها
وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار / رو به تو آرند وقت خستگی کرارها
ای که با خون دلت پرورده- ای اسلام را / چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها
سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید / کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها
با عیادت از کسی که بارها آزرده-ات / روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها
خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال / بر سرت گرچه بلا بارید چون
رگبارها
رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست / جان به لب شد از غمت ، شهرت مدینه ،
بارها
تا که چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق / رم نمودند عده-ای وُ پاره شد
افسارها
آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست / ناله ها برخواست بعدت از در و
دیوارها
«محسن عرب خالقی»
***
خادمت
پشت در قصر خبر می خواهد / از شب مبهم این فتنه سحر می
خواهد
کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت: / لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟
تو عبا روی سرت می کشی و پا به زمین / رفتنت تا به در خانه هنر می خواهد
ای جگر گوشه که در حجره غم تنهایی / زهر از جان تو انگار جگر می خواهد
دل تو سوخته از درد به خود می پیچی / لب خشکیده تو دیده تر می خواهد
خوب شد اینکه جوادت به کنارت آمد / پدر از نفس افتاده پسر می خواهد
لحظه رفتن خود در نظرت می آمد / روضه مرد غریبی که نفر می خواهد
یاد آن حرف تو با ابن شبیب افتادم / یاد آن دشنه که از جد تو سر می خواهد
«محمد امین سبکبار»
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی