غلامحسین معتمدی: عنوان ترک خویشتن عجیب و غیرعادی به نظر میرسد. مگر کسی میتواند خودش را ترک کند؟ پاسخ نه تنها آری است، بلکه شمار افرادی که درگیر این وضعیت هستند بیشتر از حد تصور است.
آنتونی: بگذارید آن موجودی که خود را ترک کرده تنها بماند. ویلیام شکسپیر، آنتونی و کلئوپاترا
در حقیقت ترک خویشتن در بسیاری از مشکلات و کسالتهای شناخته شده مانند افسردگی، اضطراب، خشم، رنجش، اعتیاد و... نقش بازی میکند و از همه مهمتر در ایجاد و گسترش ترس از تنها بودن یا تنها ماندن و به عبارت بهتر ترس از تنهایی سهیم است.
برای درک بهتر موضوع با مثالی مفهوم ترکشدگی را نشان میدهیم. کودک یا سالمندی را مجسم کنید که نیازمند مراقبت و توجه دیگران است و نیازهای متنّوع او توسط فرد دیگر ی مانند مادر یا پرستار تامین می شود. وقتی آن فرد کودک یا سالمند را ترک کند نه تنها احساس تنهایی و درماندگی در ترک شده به وجود می آید، بلکه دنیای او نیز درهم می ریزد و حس منفی طردشدگی بر او غلبه مییابد. سالهاست که با اصطلاح کودک درون آشنا هستیم. کودک درون به بخش نهفتهای از وجود ما اشاره دارد که مانند یک کودک نیازمند توجه، مراقبت و محبت است.
بخشی از ما که از یک سو با ابعاد عاطفی وجود ما سروکار دارد و در تنوع
احساسات و بی ثباتی هیجانی و گاه رفتارهای بچگانه تظاهر می یابد و از سوی
دیگر بازیگوشی، سرخوشی های کودکانه، کنجکاوی و خلاقیت درونی ما وابسته به
آن است. سؤال این است که چه کسی مسئولیت توجه، مراقبت و نگهداری کودک درون
ما را به عهده دارد؟ روشن است که این مسئولیت بر دوش خود فرد بالغ است که
به نیازهای کودک درون خود توجه و آن ها را تامین کند. متاسفانه برخی از
افراد این حقیقت رادر نمی یابند و درست مانند یک کودک واقعی تمام این
مسئولیت را متوجه فرد یا افراد دیگر می دانند که در جامه ی روابط با دیگران
ظاهر می شود و به محض آن که رابطه ای دستخوش تغییر یا زوال گردد احساس ترک
شدگی، تنهایی و درماندگی می کنند. پس اگر شما به عنوان یک فرد بالغ به طور
غیرعادی دچار ترس از تنهایی و تنها ماندن شدید علت اصلی آن را باید در
مفهوم ترک و به عبارت بهتر فرار از خویشتن جستجو کنید. به قول مولوی:
میگریزم تا رگم جنبان بود
کی گریز از خویشتن آسان بود
همه افراد نیازمند توجه، تایید و محبت هستند. شدت و گستره ی این نیاز در کودکان بیشتر است. کودک درون هم از این قاعده مستثنی نیست. البته بعضی ها معتاد به توجه، تایید و محبت دیگرانند تا جایی که در نبود آن ها دچار تشویش و احساس تنهایی و طرد شدگی می شوند. در روبط عادی مثل رابطه ی زن و شوهر و یا والد و فرزند این نیازها به طور طبیعی و در حد معمول تامین می شود. امّآ هرچقدر شما دیگران را مسئول برطرف کردن این نیازها بدانید وابستگی شما به آن ها بیشتر می شود و در صورت ترک شدن توسط آن ها دستخوش نابسامانی های احساسی مانند افسردگی و درماندگی می شوید و یا برای پرکردن خلاء درونی خود و اجتناب از احساس طردشدگی به انواع اعتیادها پناه می برید. در حقیقت خود شما مسئول اصلی مراقبت از کودک درون خود هستید و موظفید توجه، تایید و محبت مورد نیاز او را فراهم کنید. هرچقدر بیشتر دیگران را مسئول تامین این نیازها بدانید بیشتر احساس ترک شدگی و تنهایی خواهید کرد. اگر شما مسئولیت کامل خود را به عهده بگیرید، برای خودتان ارزش قائل شوید، به ندای درونتان گوش دهید، از لحاظ جسمانی و معنوی از خودتان مراقبت کنید، ارتباط ژرفی با خویشتن واقعی خود داشته باشید، ممکن نیست از تنهایی بترسید یا به نحوی مبالغه آمیز احساس ترک شدگی بکنید.
امّا در درون فرد چه می گذرد که او را به سمت ترک خویشتن سوق می دهد؟ در حقیقت ترک خویشتن در درجه ی اول به خاطر گریز و اجتناب از رویارویی با احساسات درونی ناخوشایند و تهدیدکننده صورت می گیرد. این هیجانات منفی بر اثر تجربیات ناگوار قبلی و فعلی و باورهای غلط و غیر منطقی در درون افراد تلمبار و در عین حال نادیده گرفته می شود. برای این که رابطه ی ظریف میان باورها و برداشت ها و احساسات ناخوشایند را نشان دهیم به داوری ها و قضاوت های منفی و مبالغه شده ای که افراد در مورد خود به کار می برند اشاره می کنیم.
همه ما با نمونه هایی ازین موارد آشنا هستیم و افرادی را می شناسیم که دائم در مورد خود اظهارات منفی بر زبان می آورند مانند : من زشتم یا جذاب نیستم، احمقم، ارزش ندارم، کسی مرا دوست ندارد، به اندازه ی کافی خوب نیستم، شکست خورده ام، مقصرم و ... این حس ها و قضاوت ها از سیارات دیگر که نمی آید، بلکه از سپهر احساسی و فکری درون ما صادر می شود و در حقیقت بیان حال کودک درون ماست. مجسم کنید پدر یا مادر یک کودک به طور مداوم او را با این گونه داوری های نابودکننده بمباران کنند. لازم نیست که روانشناس باشید تا نتیجه ی ویرانگر این برخوردها و تخریبی که در روح و روان کودک ایجاد می کند را ارزیابی کنید. امّا این جا مسئول کس دیگری نیست، بلکه خود فرد است که کودک درون و در واقع خودش را شکنجه می کند.
مشخص است که این فرد یاد نگرفته که در درجه ی اول خود او مسئول بذل توجه، تایید و محبت به خویشتن است. در این شرایط به دیگری رو می آورد. او مانند کودکی متوقع از آن فرد توجه و تایید مطالبه میکند و به او آویزان می شود و سعی در کنترل او دارد تا جایی که که سرانجام طرف یا ازو فراری می شود یا اورا در تله ی رابطه ای سرشار از انواع سوء استفاده های کلامی، عاطفی، جسمی و جنسی محبوس می کند. در هر دو حالت احساس ژرف تنهایی درونی او تسکین نمی یابد. تازه مرحله ی دیگری از خود ویرانگری آغاز می شود و فرد برای گریز از احساسات ناخوشایند خود را از لحاظ احساسی کرخت و بی حس می کند و به سوی انواع اعتیاد ها مانند الکل، مواد مخدر، قمار، سکس وسواسگونه، پرخوری، فیلم های پورنو، تماشای بیمارگونه ی تلویزیون و ماهواره ، گشت بی پایان در اینترنت و شبکه های اجتماعی و حتی کار بیش از حد سوق داده می شود یا در دام اقسام کسالت های روحی مانند افسردگی، اختلالات اضطرابی، اختلالات رفتاری، تشویش ذهنی و... و. می افتد. از لحاظ رفتاری فرد که از وضعیت خود ناراضی و خشمگین است یا این خشم و نفرت را در رابطه با دیگران نشان می دهد و آن ها را وادار می کند که مثلا کاری انجام دهند که حال بهتری پیدا کند و گاه هم تنفر از خودش افزایش می یابد یا سعی می کند بچه ی خوبی باشد و به هرکاری که موجب رضایت آن دیگری است تن دهد و خود شیرینی و چاپلوسی کند. او نقش خود در ایجاد وضعیت نابسامان فعلی را انکار می کند و تقصیر همه چیز را به گردن دیگران، سرنوشت، خدا و غیره می اندازد. تکرارمی کنم، هرچقدر بیشتر دیگران را مسئول رسیدگی به خود و کودک درونتان بدانید بیشتر احساس ترک و طرد شدگی می کنید زیرا تنها کسی که می تواند واقعاً شما را ترک کند خودتان هستید. گفتیم آن چه در پشت ترک خویشتن پنهان شده فرار از احساسات درونی و نادیده گرفتن آن هاست. در حقیقت در ژرفای ترک خویشتن با نوعی خود گریزی هیجانی روبرو هستیم. هیجان در روانشناسی در مورد طیف گسترده ی احساساتی که فرد تجربه می کند به کار می رود. برای رویارویی با ترک خویشتن ما به تقویت و تعمیق پیوند درونی با خویش (inner binding) احتیاج داریم. پیوند درونی ملازم نوعی خودیابی و گفت و گوی درونی است.
خود یابی به معنی کشف خویشتن (self- discovery) است. اگر ما چیزی در مورد دنیای درونی خود نمی دانیم به خاطر آن است که هرگز کوشش درخوری برای کشف آن نکرده ایم. با وجود عطش ظاهری زیادی که اکثر افراد برای شناختن خود نشان می دهند و متوسل به فال، رمّال، طالع بینی و تست های بی اعتبار خودشناسی می شوند، معلوم نیست چرا از راه های درست دست به این کار نمی زنند. شاید در ناخودآگاه خود ازین امر تن می زنند. گویی حق با هرمان هسه است که در دمیان می نویسد : "در عالم هیچ چیزی برای انسان ناخوشایندتر از پیمودن راهی که به خودش بیانجامد نیست. " به هر حال احساسات ما بخش مهمی ازین دنیای درونی را تشکیل می دهد. صرف نظر از بعضی بیماری های مهم روانی که در آن ها تعادل هیجانی بیمار به هم می خورد و نیازمند درمان های دارویی و غیر دارویی روانپزشکی است، در موارد دیگر یا به کمک مشاور و یا با استفاده از روش هاش خودیاری می توان دربهسازی سپهر احساسی کوشید. مدیریت استرس و مدیریت احساسات از جمله ی این روش ها محسوب می شود. هدف اصلی استفاده از این روش ها در رابطه با بحث ما کسب توانایی برای مقابله با خودگریزی هیجانی است. گریز از احساسات ژرف وجود ما به معنی اجتناب از یک گفت و گوی درونی با
خودمان است و این یعنی یک عدم صداقت عمیق درونی. بی صداقتی منجر به دوری وانزوا و تنهایی می شود. ما حتی حاضر نیستیم صدای خودمان را هم بشنویم. ما تنها هستیم و چون در خود حضور نداریم، گمشدهایم. ما خودمان را ترک کرده ایم. برای ما هیچ کس نمی تواند جای خود ما را پر کند. تنها راه حل آن است که به سوی خودمان باز گردیم. با خودمان گفت و گو کنیم و مسئولیت افکار، احساسات واعمال خود را به عهده بگیریم. این امر از طریق پیوند درونی (inner binding ) امکان پذیر است.
گام اوّل در راه برقراری پیوند درونی درک و شناسایی احساسات درونی و مدیریت صحیح آن هاست. احساسات منفی یا از تقابل با تجربه های بیرونی (دیگران و رویدادها) حاصل می شود یا از برداشت هاو تصویر غیرواقعی در مورد خود به وجود می آید. پس گام دوم شناسایی باورها و نگرش های غیرمنطقی و تغییر آن هاست. گام سوم توجه به اعمال و رفتارهای ناسالم، غیر انطباقی و و یرانگرانه است. آن گاه در مورد تمام این موارد باید به گفتگو با خود پرداخت و سپس اقدامات لازم را انجام داد. تغییر دادن رویداها در صورت امکان و در غیر این صورت اجتناب از آن ها، تغییر منطق به صورت اصلاح باورهای غیرمنطقی، مهار مقایسه ها، نگرانی ها و انتظارات از جمله ی این اقدام هاست. باید بدانیم آن چه موجب رنج ما می شود ناشی از احساسات، باورها و رفتارهای خود ماست و و مسئولیت تغییر آن ها نیز بر عهده ی ماست. وقتی تغییرات لازم صورت گرفت و ما به درجه ای از وقوف (mindfulness) بر احوال درون خود رسیدیم آن گاه شاهد رفتارهای سازنده، سالم و سازگارانه ی خود خواهیم بود. پیوند درونی را تجربه می کنیم، از تنهایی نمی ترسیم و دیگر خود را ترک نخواهیم کرد، زیرا حالا در خود حضور داریم و به عبارت بهتر در کنار خود هستیم. ناگفته نماند که هدف اصلی این یادداشت طرح مفهوم ترک خویشتن است. مقابله با این وضعیت نیازمند استفاده از رویکردهای مختلف روان شناسی و انواع گوناگون روش های عملی است که به علت تنوع فراوان شاید حتی در قالب یک کتاب هم نمی گنجد. در این نوشتار به اشاراتی مختصر بسنده شد و لازم است که خواننده برای کسب اطلاعات لازم به منابع مربوط مراجعه کند.