اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

اینجا کسی هشیار نیست ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

http://s6.picofile.com/file/8232015750/MASTO_MOHTASAB_1.jpg

 

 

http://s6.picofile.com/file/8232016776/MAF8SEDE_EQTES8DY_D8NE_DOROSHTHAA_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8232017242/MAF8SEDE_EQTES8DY_D8NE_DOROSHTHAA_3.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8232017818/MAF8SEDE_EQTES8DY_D8NE_DOROSHTHAA_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8232018342/BEYTOLM8L_XORDANE_1.jpg

 

 

 اینجا کسی هشیار نیست ...

 

 محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

 گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی / گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

 گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم  / گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

 گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم / گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب / گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

 گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان / گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

 گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم / گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه / گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی / گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست

 گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را / گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست


 «مرحوم پروین اعتصـــــــــــامی»
 

 

برچسب‌ها: مست، محتسب، قاضی، رشوه، هشیاری

[ پنج‌شنبه 17 دی 1394 ] [ 00:21 ] [ عـبـــد عـا صـی ]


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.