اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

اگر باران به دلها نبارد ...

راجع به زندگی وَ مسائل مختلف آن ...

درس انسانیت وَ تمدن ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  درس انسانیت وَ تمدن ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

http://s9.picofile.com/file/8291712534/DARSE_ENS8NYAT_4.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8291712750/DARSE_ENS8NYAT_3.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8291712842/DARSE_ENS8NYAT_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8291713018/DARSE_ENS8NYAT_2.jpg

 

«پائولو کوئیلو» :  در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل می‌گیرد وَ سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد وُ چنگال برنداشته، وَ بلند می‌شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست آنجا نشسته وَ مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد وَ فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی وَ حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند وَ با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد. دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی وَ زن راحت، دلگرم‌کننده وُ با مهربانی لبخند می‌زنند.
آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.
وَ اینجاست که کمی آن وَرتر پشت سر مرد سیاه‌پوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند! ... وَ ظرف غذایش را که دست‌ نخورده وَ روی آن یکی میز مانده است! ...
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس وُ احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند.
داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وَگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌ آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد.
: زمین بهشت می شود...
روزیکه مردم بفهمند هیچ چیز عیب نیست جز قضاوت وَ مسخره کردن دیگران! ... هیچ چیز گناه نیست جز حق الناس! ...
هیچ چیز ثواب نیست جز خدمت به دیگران! ...
هیچ کس اسطوره نیست الا در مهربانى وُ انسانیت! ...
هیچ دینى با ارزشتر از انسانیت نیست! ...
هیچ چیز جاودانه نمی ماند جز عشق! ...
هیچ چیز ماندگار نیست جز خوبى ...

 

  تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی