بسم الله الرحمن الرحیم
پدری
پسرش را برای تعلیمات مذهبی به صومعهای فرستاد. پس از چند سال که پسر به
روستای خود بازگشته بود، روزی پدرش از او پرسید: «پس از این همه تعلیمات
مذهبی، آیا میتوانی بگویی چگونه میتوان درک کرد که خدا در همه چیز وجود
دارد؟»
پسر شروع کرد به نقل از متون کتاب مقدس، اما پدرش گفت: «اینهایی که میگویی
خیلی پیچیده است، راه سادهتری نمیدانی؟»
پسر گفت: «پدر من فرد دانشمندی هستم و برای توضیح هر چیزی باید از آموختههایم
استفاده کنم.»
پدر آهی کشید و گفت: «من تو را به صومعه فرستادم و فقط پولم را هدر دادم.»
پدر دست پسر را گرفت و او را به آشپزخانه برد. ظرفی را پر از آب کرد و در
آن مقداری نمک ریخت. از پسر پرسید که آیا نمک را در آب می بیند؟ پسر هم گفت
که بله، نمکها ته ظرف جمع شده است. سپس پدر قاشقی برداشت و آب را هم زد تا
نمکها در آب حل شدند. از پسر پرسید: «نمکها را میبینی؟»
پسر گفت: «نه، دیگر دیده نمیشوند!»
پدر گفت: «کمی از آب بچش.»
پسر گفت: «شور است.»
پدر گفت: «سالها درس خواندی و نمیتوانی خیلی ساده توضیح بدهی خدا در همه
چیز وجود دارد. من ظرف آبی برداشتم و اسم خدا را گذاشتم نمک، و به راحتی
این را توضیح دادم که خدا چگونه در همه چیز وجود دارد طوری که یک بیسواد
هم بفهمد. پسرم دانشی که تو را از مردم دور میکند کنار بگذار و به دنبال
دانشی برو که تو را به مردم نزدیک کند.
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی