بسم الله الرحمن الرحیم
چه کسانی شعارهای
مردمی را کنار میگذارند؟ ...

عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
تهیه وُ تدوین عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
_ آخه این طفلکی گناه داره ...
_ چرا!؟ ...
_ آخه انداختینش تو قفس ...
_ تُنگه، تُنگه ماهی! ...
_خیلی ممنون! حصار حصاره، هر حصاری هم یک جور زندان ...
_ به ما چه مربوط! یکی دیگه پرورش-اش داده، مآم خریدیم ...
_ اگه کسی نمی-خرید، از حوضچه-ی پرورشی وُ این حصار هم خبری نبود.
_ پس اینایی که این همه ماهی وُ گوشت ِ قرمز وُ سفید میخورن چی!؟
_ بشر برای ادامه-ی حیاتش همیشه به خوردن اینآ احتیاج داشته وُ داره ؛ اصلا خدا برای بشر خلق-شون کرده، خوردن-شون منعی نداره ولی اذیت وُ آزارشون کاملا منع شده.
_ داری توجیه میکنی آ آ! ... گوشت اون حیوونآ رو برای لذت میخورین، مآ هم برای لذت وُ زیبایی ِ سفره-ی هفت سین، از این ماهی تو تنگ بلور پذیرایی میکنیم.
_ علم پزشکی هم خوردن این گوشتآ رو توصیه کرده، ولی نشنیدم هیچ عالمی، زندانی کردن هیچ حیوونی رو، اونم به این شکل، توصیه کرده باشه.
_ جواب منطق ِ «هدف، وسیله رو توجیه میکنه» رو چی میدی؟! ...
_ در یک کلام «ماکیاولیسم» ...
عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
مادر من بدترین مادر دنیاست.
می دانید آخر او هیچ وقت کارهایی را که مادران فداکار و مهربان انجام
میدهند,انجام نداده است.
مثلا هیچ وقت نشده که باقیمانده ی غذای مرا بخورد یا لقمه ی دهنی مرا به
دهانش بگذارد. اوهیچ وقت به خاطر خراب کردن امتحانم برای من زار زار گریه
نکرده یا مثلا برای اینکه غذایم را تمام کنم بشقاب به دست دنبال من دور
خانه راه نیفتاده است. به نظرم او اصلا من را دوست نداشته باشد چون او هیچ
گاه فقط برای من بستنی نمی خرد او همیشه همراه من بستنی می خورد و بستنی
خوردن من را هم تماشا می کند. یا مثلا وقتی من بازی کرده ام به کناری
نایستاده و برایم کف نزده او همیشه خودش همراه من در بازیها شرکت میکند. به
نظرم مادرم اصلا شبیه مادران مهربان و ایثارگر داستانها نیست, مادران
فداکار قصه ها کمی چاق هستند اما او همیشه مواظب سلامتی و هیکل خودش هم هست
یا مثلا هیچ وقت با موهای ژولیده و لباسهای کثیف و نامرتب به تمیز کردن
خانه و غذا پختن برای من نپرداخته.
گاه گاهی او بسیاراز من زیباتر بوده! او به جای بوی پیاز داغ همیشه بوی خوب
میدهد! هیچ وقت نشده که مادر من به خاطر نبودن من به مهمانی یا گردش نرود
یا بدون من اصلا به او خوش نگذرد. هیچ وقت کارهایی را که دوست دارد کنار
نگذاشته تا فقط به کارهای من و زندگی من برسد اصلا او کارهایی را که
مادربزرگها میگویند انجام نمیدهد.
او هیچ وقت نشده که به من نصیحت کند و ساعتها به من بگوید چه کار کنم و چه
کار نکنم.
او به تنهایی همه ی کارهای خانه را انجام نمی دهد تا من خسته نشوم بلکه
همیشه از من کمک می گیرد و مرا به کار می کشد. او صبح به صبح مهربانانه
اتاق را مرتب نمی کند و انجام کارهای مرا به عهده نمی گیرد. او همیشه دلش
را به بافتن موهای من یا درست کردن غذای مورد علاقه ام خوش نمیکند، گاهی به
علاقه ی خودش و دیگران هم توجه میکند و برای خودش کتاب می خواند. اصلا او
هر کاری را که دلش می خواهد انجام می دهد. شاید یادش رفته که مادر است و
مادران نباید کارهای مورد علاقه شان را انجام دهند! ولی در هر حال مادر من
اینطوری است . ولی یک چیز را می دانید؟ مادر من مادریست که مرا از مادر شدن
نمی ترساند.
حالا خوب می دانم که می شود هم مادر باشم و هم زندگی خودم را از دست ندهم,
مادر بشوم و خودم را به کناری نگذارم. می دانم که لزومی ندارد
برای مادر بودن دچار خود فراموشی شوم و ادامه زندگی خودم را در زندگی
فرزندانم جستجو کنم. حالا می دانم که هم می شود خودم باشم و هم یک مادر حتی
یک مادر خوب! و شاید بشود گفت:
بهترین مادر دنیا ...
«تهمینه میلانی»
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
خبرآنلاین، وبلاگ
زیباکلام :
من
دو گروه مخالفین بسیار جدی و تندرو دارم: گروه نخست مخالفین سرسخت انقلاب و نظام
هستند؛ و گروه دوم موافقین قسمخورده انقلاب و نظام. دوگروهی که اتفاقاً مقابل
یکدیگر هستند، اما در خصوص مخالفت و بغض و کینهشان نسبت به من اتفاقنظر کامل
دارند.
گروه اول (مخالفین انقلاب) نفرتشان از من بهواسطه آن است که اولاً متهمم
میکنند در به وجود آوردن انقلاب؛ ثانیاً، من را شریک و در حقیقت «شریک جرم» همه
رویدادهای تلخ و البته به ندرت شیرین که در این ۳۸ساله در کشور اتفاق افتاده می
شمارند؛ ثالثاً مقصر در وضعیتی که ایران امروزه به آن گرفتار آمده میدانند. جدای
از کیفرخواست تاریخیام پیرامون انقلاب، منظما هم به من یادآور میشوند که «فکر
نکنم خیلی زرنگ هستم و توانستهام آنها را با انتقاداتم از عملکرد نظام و مسئولین
فریب دهم».
آنها دست من را خواندهاند و کاملاً فهمیدهاند که همه آن انتقادات
«جنگ زرگری» است و من در حقیقت دارم نقش بازی میکنم و «سوپاپ اطمینان» رژیم جمهوری
اسلامی هستم و «دستم با رژیم در یک کاسه است.» اما گروه دوم یا طرفداران حاکمیت و
نظام برعکس گروه اول، من را ضدانقلاب، مخالف نظام و معارض حاکمیت آن میدانند و
منظما هم انواع فحاشیها و ناسزاها را بهواسطه موضعگیریها و انتقاداتم از
سیاستها و عملکرد نظام نثارم مینمایند.
همچون گروه اول که موفق به پی بردن به
ماهیت حقیقی من شدهاند، گروه طرفداران نظام هم موفق به کشف ماهیت حقیقی من شدهاند
که عبارت است از مزدوری، سرسپردگی و وابستگی به دشمنان اسلام، انقلاب و نظام.
یقیناً اگر یک مریخی روزی بیاید ایران با این تصور به مریخ بازمیگردد که چه وجه
تشابه اسمی جالبی در مملکتی به اسم ایران به وجود آمده بوده. دو نفر که درست نقطه
مقابل یکدیگر بودهاند و یکیشان طرفداری از نظام میکرده و دومی برعکس نفوذی دشمن
بوده، هردویشان اسمشان صادق زیباکلام بوده. آنچه مریخی متوجه نشده بوده که شماره
شناسنامه و کد ملیشان هم ازقضای روزگار مشابه یکدیگر بوده.
علیرغم موضعگیری
متضادشان، اما هر دو گروه چندین ویژگی مشترک دارند. بسیاری از آنها متولدین دهه
شصت و هفتاد هستند. بسیاری از آنها حاضرند مدتها در فضای مجازی بحث و مجادله
داشته باشند و ساعتها در تلگرام و فضای مجازی سرگرم باشند اما حاضر نیستند دو خط
مطلب و دو صفحه کتاب مطالعه کنند. ویژگی دومشان آن است که منبع داوری، ادراک، فهم،
آگاهی و اطلاعاتشان بیش از آنکه مبتنی بر مطالعه و تحقیق باشد مبتنی بر عواطف و
احساسات فکری و ایدئولوژیکشان است. صدالبته که کسی از کره ماه یا سوئیس عهدهدار
تعلیم و تربیت این نسل نبوده و آنها هرچه هستند، نسل ما عهدهدار بزرگ کردنشان
بودهایم.
آنها محصولات نظام آموزشی هستند که من و نسل من آن را ساختهایم.
نمیخواهم با حوالت دادن موضوع به یک مقوله انتزاعی به نام «نظام آموزشی» از خودم و
نسل خودم سلب مسئولیت نمایم. نمیخواهم با به راه انداختن بازی «کی بود کی بود من
نبودم» که مسئولین در جریان «ساختمان پلاسکو»، یا از بین رفتن دریاچه ارومیه یا
نابودی جنگلها و... معمولاً به راه میاندازند از نقش و مسئولیت دانشگاه فرار کنم.
نه نمیخواهم مثل شورای عالی انقلاب فرهنگی که بیش از سه ده است که عنان همه
برنامهریزیهای خرد و کلان و کلیه ارکان و نهادهای ریزوُدرشت فرهنگی کشور را در
دست داشته اما امروز که کشتی فرهنگی کشور اینگونه بهگلنشسته و فساد از درودیوار
مملکت سرازیر شده ذرهای احساس مسئولیت ننموده و ماهواره، هالیوود، GEM TV، من وتو،
الگوی توسعه غربی، غرب، لیبرالیسم، اساتید غربزده، آمریکا و صهیونیسم را مقصر
میشمارد، من هم با ریختن کاستیها بر سر موجودی به نام نظام آموزشی از زیر بار
مسئولیت نسل خودم شانه خالی کنم.
آموزشوپرورش که بماند، متأسفانه ما حتی در
سطح آموزش عالی در دانشگاههایمان در حوزه علوم انسانی هم نتوانستهایم
فارغالتحصیلانی فکور، اهل مطالعه، علاقهمند به تاریخ و به مسائل سیاسی و اجتماعی
تربیت نماییم. من بههیچروی نمیخواهم بگویم که قبل از انقلاب اوضاعواحوال آموزش
عالی در ایران بسیار مطلوب بود.
نه واقعیت آن است که قبل از انقلاب هم به قول کرمانیها «شیره-ی گلوسوزی نبود»؛ اما
مشکل و مسئله اصلی محصولات آموزشی فعلیمان هستند.
ناباوری؛
شک و تردید به همهچیز و همهکس؛ امیدی به آینده نداشتن؛ سرخوردگی سیاسی و اجتماعی؛
بدون مطالعه و علم و آگاهی پیرامون تحولات و رویدادهای سیاسی و اجتماعی اظهارنظر
کردن و نظریهپردازی نمودن؛ و بالاتر و دردناکتر از همه عادت به مطالعه نداشتن و
اساساً اهل مطالعه نبودن ازجمله ویژگیهای محصولات نظام آموزشی ما
میباشد.
ابتداییترین حجتی که در بطلان استدلال شورای عالی انقلاب فرهنگی کشور
که غرب و سیطره علوم انسانی غربی را مسئول نابسامانی علوم انسانی در ایران اعلام
میدارد (و درنتیجه به دنبال اسلامی کردن علوم انسانی در دانشگاهها میباشند) می
توان آورد آن است که ایکاش اتفاقاً نظام آموزش عالی ما غربی میبود. آیا حجم
مطالعه فارغالتحصیلان علوم انسانی ما هیچ نسبتی به میزان مطالعه دانشجویان غربی
پیدا میکند؟ آیا تحقیقات، مطالعات، نظریهپردازیها، نوآوریها و آثار و مقالات
اساتید علوم انسانی ما هیچ تناسبی با اساتید غربی پیدا میکند؟
یکی دیگر از
محصولات نظام آموزشی ما رواج فرهنگ سیاسی توهم توطئه است. فرهنگ مخربی که بجای تلاش
در فهم اسباب و علل مناسبات پیچیده سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پدیدههای سیاسی و
اجتماعی برآید، یکسره به دنبال ریختن فلهای رویدادها در قالب تئوریهای توطئه و
فرضیههای دایی جان ناپلئونی است. صدالبته که این پدیده هم قبل از پیروزی انقلاب
رواج داشته (همانگونه که در مورد شاه دیدیم)؛ اما مصیبت بزرگ آن است که اگر در
سال۵۷ که انقلاب صورت گرفت، شاه و تعداد انگشتشمار دیگری اینگونه
میاندیشیدند، به برکت نظام آموزشی جمهوری
اسلامی ایران امروزه میلیونها تن از ایرانیان از تحصیلکرده گرفته تا عامی، همانند
شاه بجای تلاش در درک اسباب و علل به وجود آمدن تحولات، به دنبال شهرفرنگ و پادشاه
جنها در به وجود آوردن تحولات و رویدادهای سیاسی و اجتماعی هستند. به این مقوله در پست بعدی به
یاری حضرت باریتعالی، خواهم پرداخت.
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
چه اتهاماتی را که با مکر وُ فریب به خدا، پیغمبر، وَ اولیای الله نسبت نداده-اند! ...
مال دزدی وُ حرام را با دادن خمس آن، حلال وُ مباح اعلام کرده-اند!
حق ِ سؤال وُ اعتراض را بنام ِ بدعت وُ دشمنی با اسلام به خلق الله ِ ساده وُ عوام، قالب کرده-اند! ...
توصیه-ها وَ سفارشات پیامبر خدا را که هدفش «مکارم اخلاق وَ انسان-سازی» بوده وُ هست، وارونه جعل کرده وَ بخورد ِ عوام الناس داده-اند، وَ ده-ها امثال اینها ...
عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
شرم
می کنم با ترازوی کودک گرسنه کنار خیابان، سیری ام را وزن کنم! ای کاش یک
ماه نیز موظف بودیم از اذان صبح تا غروب آفتاب فقرا را سیر کنیم نه این که
گرسنگی و تشنگی کشیده تا فقط رنج آن ها را درک نماییم! آری هزاران بار
افسوس که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین، دهانمان پر شده است از غلظت
تلفظ حرف «ض» در کلمه "و لا الضالین" ولی غافل ازآن که خود عمریست در
گمراهی به سر می بریم...
به راستی ما به کجا می رویم ...
«حسین پناهی»
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
در
سالهای اول انقلاب که دانش اموز دبیرستان بودم رادیو برنامه ای پخش کرد که
هنوز هم به ان فکر می کنم.
خلاصه برنامه این بود که با یک پیر زن فقیر مصاحبه می کرد و در وسط مصاحبه
تکه هایی از صحبت یک خانم دکتر را پخش می کرد...
.. مادر شما تا حالا مسافرت رفته اید...نه.
...خانم دکتر اینجا کجاست....الان در رستورانی در شمال هستیم.
....مادر ناهار چی خوردین.....نان خشک.
خانم دکتر. ناهار چی خوردین......من جوجه کباب وهمسرم چلوکباب.
مادر خانه دارین؟....نه یک اتاق است که سقفش خراب شده.
خانم دکترشما..... من اپارتمان 150 متری در تهران دارم.
مادر.....
خانم دکتر.....
خلاصه زندگی ان دو نفر را کلمه به کلمه مقایسه کرد ......
وَ من در ذهن خودم آن خانم دکتر وَ همسرش را محاکمه وَ بخاطر فقر آن پیر زن
محکوم کردم وَ متاثر شدم.
سالها گذشت........
وَ من درس خواندم ودرس خواندم و درس خواندم........
تمام وقتی که دوستانم در کوچه بازی می کردند،
من درس می خواندم.
وقتی هم سن وسالهایم مهمانی می رفتند،
من درس میخواندم.
وقتی مسافرت می-رفتند،
من درس می خواندم.
وقتی سفر به شهرهای دیگرمی رفتند،
من درس می-خواندم.
آنها عاشق شدند،
من درس خواندم.
کار پیدا کردند وُ پول دراوردند،
درس خواندم.
ازدواج کردند،
درس خواندم وُ کشیک دادم.
صبح جمعه ساعت 5 که از منزل خارج می شدم همسن-هایم را می دیدم که به اسکی
می روند،
من برای کشیک 48 ساعته به بیمارستان لقمان می رفتم.
بچه دار شدند خارج رفتند خانه و ماشین خریدند ووووووو
درس خواندم وکشیک دادم وامتحان و امتحان وامتحان وووووو....................
.........................
..........................
سر انجام روزش رسید،
یک روز به خودم آمدم دیدم چهل سالم شده،
دکتر شده-ام.
یک پزشک متخصص،
طرح را تمام کرده ام .مدتی است ازدواج کرده-ام این هفته کشیک ندارم وَ پس از
مدتی پولی دارم که اضافه است.
وقت را تلف نکردم،
دست همسرم را گرفتم رفتم شمال.
جای شما خالی رفتیم رستوران.
من چلوکباب و همسرم جوجه کباب سفارش دادیم. ........
ناگهان بیاد ان مصاحبه کذایی افتادم و از خودم پرسیدم
بعد از این همه سال آیا این مسافرت وُ غذا برای من زیادی است؟
ایا من با خوردن این چلوکباب در گناه فقر هموطنانم شریک جرم هستم؟
از قضاوتی که آن روز در باره آن خانم دکتر کردم ......
شرمنده شدم.
نمی دانم
آیا ان برنامه ساز رادیو هم الان شرمنده است یا نه؟
وَ آیا برنامه سازان امروز صدا وُ سیما فردا که فرزندانشان دانشگاهی بشوند
دکتر وُ مهندس وُ استاد دانشگاه بشوند از برنامه سازی امروزشان شرمنده می
شوند یا نه؟
«دکتر رامین امامی»
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
اقتصاد فوق هرمی-ای که به مقاومت هم نیازی ندارد ...
عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
مرد مقابل گل فروشی
ایستاد ... میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش
پست شود. به گاه خروج از گل فروشی، دختری را دید که در کنار در نشسته است وَ گریه
میکند، به دختر نزدیک شد : چرا گریه میکنی؟ دختر گفت: میخواستم برای مادرم یک
شاخه گل بگیرم ... گل گرون شده ... نمی تونم بخرم ... مرد لبخندی زد : با من بیا یک
دسته گل خیلی قشنگ میخرم به مادرت بدهی ... دختر هراسان گفت : من گدا نیستم ...
جواب شنید : معلومه که نیستی ! گدایی را نمی شناسم که به مادرش گل هدیه بدهد ...
بیا!
وقتی از گل فروشی خارج میشدند دختر دسته گل را به سینه می فشرد وَ لبخند
می زد ... مردگفت: میخواهی با ماشین برسانمت؟ دختر گفت: ممنون ... قبرش تو همین
قبرستون پشت میدونه ...
مرد ایستاد ... برای چند لحظه به دختر که به سمت دیگر
میدان می دوید چشم دوخت ... به گل فروشی برگشت٬ دسته گل سفارش داده-اش را پس گرفت و
۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد ... مادرش از دیدن پسر بیشتر خوشحال شد تا دسته گل ... اما
گفت : زیباترین دسته گلیه که تو عمرم هدیه گرفتم! ...
«شکسپیر میگوید: به جای
تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم میآوری، شاخه ای از آن را همین امروز
بیاور» ...
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
عصر ایران؛ مصطفی داننده- سال 95 به آخرین روزهای خود رسیده است. صداوسیما
اما همچون سالهای اخیر همچنان مورد انتقاد جامعه ایرانی است. در اصل یک
صدو پنجاهم قانون اساسی آمده است« در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران،
آزادی بیان و نشر افکار با رعایت موازین اسلامی و مصالح کشور باید
تأمین گردد.» بر اساس همین اصل بسیاری از افرادی حقیقی و حقوقی اعتقاد
دارند که رسانه ملی به هیچکدام یک از این شرایط عمل نمیکند و تبدیل به
رسانه گروه خاصی شده است.
با توجه به جایگاه فراجناحی صداوسیما در ساختار قانون اساسی ایران، این
نهاد باید به گونهای رفتار کند که تمام مردم از عملکرد و رفتار آن احساس
رضایت کنند و به این فکر نکنند رسانهای که باید نظرات آنها را منعکس کند
تبدیل به تریبون عدهای یا یک جریان خاص شده است.
رفتار و عملکرد صداوسیما اما در سالهای اخیر به ویژه بعد از انتخابات سال
88، انتقادهای بسیاری را به همراه داشت و کار به جایی رسید که حتی برخی از
مردم اعلام کردند که به صداوسیما اعتماد ندارند و آن را رسانه ملی نمیدانند
و سیاسیون نیز به بهانه از بین رفتن منافع سیاسی خود، صداوسیما را یک رسانه
جناحی میدانند.
بسیاری از رفتارهای سیاسی صداوسیما در این سالها فقط به سمت یک جریان خاص
بوده است. جریانی که این روزها شبکهای به نام افق دارد که در آن بنا بر
استدلالهای شخصی و جناحی همه را نقد میکنند بدون اینکه تلاش کنند واقعیت
جامعه را نشان دهند.
صداوسیمای 95 مردود مانند سالهای قبل
صداوسیما در حالی که سالها هاشمی رفسنجانی را بایکوت خبری و تصویری کرده
بود. بعد از درگذشت او اکثر زمان خود را به هاشمی و تلاشهای او برای
انقلاب اختصاص داد. رفتاری که باعث شد مردم بگویند در صداوسیما فقط پهلوان
مرده را عشق است.
صداوسیما در ماجرای توافق هستهای نتوانست رضایت مردم را جلب کند. صداوسیما
بدون کم ترین توجه به دستاوردهای ایران، از امتیازهایی که ایران به طرف
مقابل داده بود سخن گفت و همین استراتژی باعث شد تا صدای دولت و طرفداران
آن از نحوه رفتار صداوسیما به آسمان برود.
صداوسیما در حالی که در زمان دولت قبل در برابر بسیاری از کاستیها سکوت
کرده بود. این روزها تمام تلاش خود را انجام میدهد تا نشان دهد اوضاع
اقتصادی کشور خوب نیست. مردم از خود میپرسند صداوسیما در آن 8 سال کجا بود
و چه میکرد؟
رسانه ملی نه تنها در زمینه سیاسی بلکه در زمینه فرهنگی نیز با علاقهها و
سلیقههای غالب مردم فاصلههای زیادی دارد. در زمانهای نه چندان دور، شبکه
های ماهوارهای برای عقب نماندن از صداوسیما سعی میکردند با ارائه برنامههای
جذاب، گوی سبقت را از صداوسیما بربایند. شبکههای ماهوارهای با هزینه و
تولید برنامههای متنوع توانستند به راحتی صداوسیما را جای بگذارند و به
خانههای مردم نفوذ کنند تا جایی که امروزه بسیاری از زنان خانهدار، ساعت
برنامههای شبکههای ماهوارهای را بهتر از ساعت برنامههای صداوسیما بلد
هستند!
ضعف صداوسیما به حدی است که شبکههای ماهوارهای نیز دیگر دست از تلاش
بیشتر کشیدهاند و با پخش سریالهای کم کیفیت کرهای و ترکیهای با دوبلههای
مبتدی و ضعیف، صداوسیما را از سکه انداختهاند.
صداوسیما نه تنها قافیه را به رقیب واگذار کرده بلکه خود به کپی کننده
برنامههای ماهوارهای تبدیل شده است. چرا که این روزها میشود در صداوسیما
تقلید از تبلیغات، سریالها، مسابقات و حتی پوشش برنامههای سیاسی از شبکههای
ماهوارهای را مشاهده کرد. آیا جام جم نشینان برای جبران اشتباهات خود
تصمیم گرفته اند که خود را شبیه شبکههای آن سوی آب کنند؟ اگر چنین باشد
بزرگ ترین اشتباه تاریخی را مرتکب می شوند.
مردم از خود می پرسند چرا باید هزار و چهار صد میلیون تومان از بودجه عمومی
که بخشی از آن از مالیات تامین می شود صرف ناکارآمدی و تورم نیروی سازمانی
شود که همه افکار و عقاید ایرانیان را باز نمی تاباند.
این واقعیت قابل انکار نیست که بسیاری از مردم از عملکرد صداوسیما راضی
نیستند اما این ناخرسندی انگار تاثیری بر رفتار مدیران این سازمان نداشته
است و آنان همچنان رفتاری برخلاف نظر غالب مردم دارند. رفتاری که بیانگر
مدیران یک رسانه «ملی» نیست و بیشتر به رفتار مدیر مسئول یک رسانه حزبی
شبیه است
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
پدری
پسرش را برای تعلیمات مذهبی به صومعهای فرستاد. پس از چند سال که پسر به
روستای خود بازگشته بود، روزی پدرش از او پرسید: «پس از این همه تعلیمات
مذهبی، آیا میتوانی بگویی چگونه میتوان درک کرد که خدا در همه چیز وجود
دارد؟»
پسر شروع کرد به نقل از متون کتاب مقدس، اما پدرش گفت: «اینهایی که میگویی
خیلی پیچیده است، راه سادهتری نمیدانی؟»
پسر گفت: «پدر من فرد دانشمندی هستم و برای توضیح هر چیزی باید از آموختههایم
استفاده کنم.»
پدر آهی کشید و گفت: «من تو را به صومعه فرستادم و فقط پولم را هدر دادم.»
پدر دست پسر را گرفت و او را به آشپزخانه برد. ظرفی را پر از آب کرد و در
آن مقداری نمک ریخت. از پسر پرسید که آیا نمک را در آب می بیند؟ پسر هم گفت
که بله، نمکها ته ظرف جمع شده است. سپس پدر قاشقی برداشت و آب را هم زد تا
نمکها در آب حل شدند. از پسر پرسید: «نمکها را میبینی؟»
پسر گفت: «نه، دیگر دیده نمیشوند!»
پدر گفت: «کمی از آب بچش.»
پسر گفت: «شور است.»
پدر گفت: «سالها درس خواندی و نمیتوانی خیلی ساده توضیح بدهی خدا در همه
چیز وجود دارد. من ظرف آبی برداشتم و اسم خدا را گذاشتم نمک، و به راحتی
این را توضیح دادم که خدا چگونه در همه چیز وجود دارد طوری که یک بیسواد
هم بفهمد. پسرم دانشی که تو را از مردم دور میکند کنار بگذار و به دنبال
دانشی برو که تو را به مردم نزدیک کند.
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
خبرآنلاین:
وبلاگ پورمحبی، فرزین
:
از ملانصرالدین پرسیدند: شبها موقع خواب ریشتو زیر لحاف می ذاری یا روش؟
بنده خدا از اون شب به بعد دیگه نتونست بخوابه چون می خواست ببینه موقع
خواب دقیقا ریشش رو کجا می ذاره!
حالا شده حکایت تعیین تکلیف واسه حقوق های نجومی ... تا حالا این مدیران
دلسوز یا بهتر بگیم «دوگانه سوز» داشتند بدون دردسر حقوق های نجومی شون رو
می گرفتند و می خوردند و یه لیوان آب هم روش؛ ما هم انگار نه انگار که خانی
اومده وُ رفته، شبها با خیال راحت سرمون رو می ذاشتیم زمین وُ خواب هفت
پادشاه و کلی مدیر ساده زیست متعهد رو می دیدیم. اما حالا که بساط نجومی
بودن حقوق ها باز شده عالم و آدم شدن منجم و کار خودشون رو ول کردند و شب
تا صبح به جای «دُب اکبر و دُب اصغر» دارند با حرص وُ جوش فیش «دکتر اکبر و
مهندس اصغر» رو رصد می کنند. یعنی دیگه خواب بی خواب. اینجاست که می گن: بی
خبری ... خوش خبری. بخدا داشتیم زندگی-مون رو می کردیم و راضی هم بودیم.
حالا حقوق های نجومی تو سرشون بخوره؛ الان هم باید دلواپس میزان حکم حقوق
غیر نجومی-شون باشیم که مثلا چقدر باشه تا اموراتشون بگذره و بهشون هم سخت
نگذره؛ چون ترک عادت موجب مرض است! قبول بفرمایید مسئولین، خیلی حساس
پیچیده هستند و به همین خاطر باید باهاشون سنجیده وُ ظریف برخورد کرد.
بعبارتی مثل گنجشک-اند نه باید خیلی سفت نگهشون داشت که له بشند وَ نه خیلی
شُل گرفتشون که بپرند! اگه دو تابعیتی هم که باشند وقتی می پرند دیگه پریدند!
با این حساب از چاله دراومدیم و افتادیم ته چاه و ته چاه هم باید به ساز
این و اون برقصیم.
یکی می گه با ده میلیون کارشون راه می افته و اون یکی می گه زیر بیست و
چهار میلیون براشون صرف نداره! یکی هم می گه نگران نباشید اگه به یه مدیر
کار بلد 3 میلیون بدید خودش می دونه چطوری با صد تا تبصره، صد جور مزایا
واسه خودش بتراشه!
خلاصه هر کی یه چی می-گه وُ آروم قرار رو از ما گرفتن. حالا خودتون قضاوت
کنید بهتر نبود می ذاشتیم این حضرات همچنان حقوق های نجومی-شون رو می
گرفتند و ما هم سر فرصت به زار وُ زندگی مون می-رسیدیم؟ اصلا اینطور فضولی
ها و سرک کشیدن ها به ما نیومده، مثلا وقتی لیست تک تک آقازاده ها افشا شد(!)
ما چه گلی به سرمون زدیم و چی به ما رسید؟
نکنه نسل آقازاده ها منقرض شد و ما خبر نداریم؟ خواهشا همون حقوق های نجومی
رو بهشون بدید و دست از سر کچل ما بردارید. ما به همین یه قرون دو زاری که
هر ماه می ذارند تو سبد خانوارمون قانعیم و کاری هم به کار کسی نداریم. همین که جیب ما رو نزنند؛ از سرمون هم زیادیه، مبارزه با فساد و اصلاح
ساختار اداری هم پیش کش! ...
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
قاتلی فراری وُ ژنده-پوش، از شدت گشنگی وقتیکه به میوه-فروشی-ای رسید،
پاهاش سُست شد وُ همینطور زُل زد به میوه-ها ... دو-دل بود که چطور میوه-ای
بگیره، با التماس وُ گدایی، یا با زور ... دست تو جیب، داشت چاقو رو
تو مُشتش فشار میداد که مَرد فروشنده سیبی رو با لبخند بطرف او گرفت. او هم
سیب رو با لبخندی گرفت وَ تشکر کرد ، فروشنده هم گفت: «بخور، نوش ِ جونت»
... پول هم نمیخواد بدی.
بعد از اون، قاتل فراری هر روزی جلوی میوه-فروشی پیداش میشد وُ ساکت
وُ صامت به میوه-ها زل میزد؛ مغازه-دار هم با خوشرویی چند تا سیب به او
انفاق میکرد. شبی آخر وقت که داشت بساط میوه-فروشی را جمع وُ جور میکرد،
چشمش به صفحه-ی اول روزنامه-ای افتاد که عکس آن مرد را چاپ کرده وَ زیرش
نوشته بود: «قاتل فراری را معرفی کنید وَ جایزه بگیرید»! ...
وقتیکه پلیس داشت به قاتل
فراری دستبند میزد، او به مغازه-دار گفت: «دیگه بریده بودم وُ میخواستم
خودمو خلاص کنم. یک دَفه یاد ِ خوبی وُ محبت شما افتادم، تصمیم گرفتم اون
روزنامه رو طوری جلوی دیدتون بذارم تا پلیس رو خبر کنین وُ اون جایزه هم به
شما برسه».
«گابریل گارسیا مارکز»
ویرایش وُ بازنویسی : عـبـــد عـا صـی